افطار خونين
ـ اصالتاً بچة خيابان وحدت اسلامي (شاپور) تهران كوچه وزيرنظام هستم، متولد 1313 مادرم سيده فاطمه لاجوردي تهراني، شهيدسيداسداللهلاجوردي پسردايي ام بود ـ و پدرم سيدمهدي گل آزاد بود.
مادر تحصيلات قديم داشتند و پدرم از سواد قرآني خوبي برخوردار بود و صداي خوبي داشت، بيشتر دعاها مثل دعاي كميل و دعاي ندبه را از حفظ ميخواندند.
پدر سيده صديقه به سيدمهدي نباتي مشهور بودند و به اين علت به او نباتي ميگفتند كه هميشه در جلسات مذهبي كه وارد ميشد جيبش پر از نبات بود كه به نيت تبرك از او ميگرفتند و او هيچگاه بدون نبات به جلسه اي وارد نميشد. علاوه بر مداحي، مديريت هيئت مشهور بني فاطمه(س) در سه راه امين حضور تهران را نيز عهده دار بوده است.
ـ با توجه به وضعيت مبارزه با حجاب در آن زمان به جاي تحصيل در دبيرستان، پدرم معلم قرآن و مربي خياطي براي من گرفت. هر چند خودش خياط بود!
او از ازدواجش ميگويد و از آشنايي پدرش با اسماعيل آخوندي، و از ايامي كه در 16 سالگي او را به عقد آخوندي در آورد.
ـ پدرم خياط بود و گذر هميشگياش به پارچهفروشي، در بازار قماش با يكي از تجّار آشنا و از او پارچه عبا و قبا تهيه ميكرد، او واسطه كار خير ما شد و پدرم به رغم بعد و مسافت طولاني ـ آن موقع ـ راضي شدن من زن محمداسماعيل شوم و باقي عمرم را در كرج بگذرانم.
ـ همين كه مؤمن است و به دنبال رزق حلال، اين برايم كافي است.
محمداسماعيل قماش فروش بود و در كرج خيابان ذوب آهن زمين بزرگي داشت با چند طبقه منزل و مغازه هايي كه در آن پارچه فروشي داشت كه بعدها زير زمين آن خانه شد « ستاد جذب و هدايت كمكهاي مردمي به جبهه هاي جنگ» .
ـ اولين فرزندم مسعود سال 1333 بدنيا آمد. مهندس كشاورزي بود و در پيروزي انقلاب بسيار فعال، قائم مقام سپاه پاسداران انقلاباسلامي كرج بود.
سيده صديقه جمله اي را يادآور ميشود كه منافقين از كفار بدترند و سپس لعن و نفرين نثار آنان ميكند.
ـ محمدسعيد 20 ساله بود كه دهم آبان 1359 در جبهه ذوالفقاريه آبادان شهيد شد. مدت زيادي در جبهة خرمشهر جنگيدند و بعد از سقوط تلخ خرمشهر در آبادان به شهادت رسيد. بعد از شهادت سعيد، منافقين به طور مرتب مسعود را تهديد به ترور ميكردند. هر هفته با نامه يا تلفن تهديدش ميكردند ولي او بيدي نبود تا با اين بادها بلرزد. افطار آن شب را با هم خورديم و عازم سپاه شد غافل از اينكه منافقين لعنتي در تعقيب او بودند.
منافقين مزدور مسعود را در تاريخ 4/5/1360 در مقابل سپاه كرج به شهادت رساندند.
بعد از شهادت پسران، محمداسماعيل مغازه را رها كرد يا در جبهه ها بود و يا اينكه در پشت جبهه مشغول جمع آوري كمك به جبهه.
ـ آخرين باري كه داشت ميرفت وصيتنامه ديگري نوشت كه بعد از 40 روز به دستم رسيد.
محمداسماعيل در تاريخ 21 بهمن 1364 در جزيرهامالرصاص به شهادت رسيد و مشتاقانه به ديدار فرزندانش نائل آمد.
ـ وصيت كرده بود كه 800 متر از باغچه كرج را به نام پسران شهيدش وقف مدرسه سازي كنند. باغ را كه فروختيم پول800 را جدا كردم و به مسئولين دادم.
مدرسه راهنمايي عظيميه بنام مدرسه راهنمايي شهيد حاج محمداسماعيل آخوندي نامگذاري شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده