دوشنبه, ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۹:۳۶
جانباز هفتا د درصد جنگ تحمیلی احمد احمدی ساکن شیراز و متولد آبادان است و در دوران سربازی در جزیره مجنون دچار موج گرفتگی شده و جانباز اعصاب و روان است. با او در هتل محل اقامتمان درشیراز قراری گذاشتیم که به اتفاق همسر و پسرش به سراغمان آمدند.گفت وگو در فضایی ساده و صمیمی برگزار شد که متن آن را میخوانید

درکدام محل آبادان به دنیا آمدید؟

در محله تانکی ابوالحسن متولد شد هام. در یک محیط کارگری، پدرم در شرکت ایران گاز آبادان کارگر بود.

فرزند چند م هستید ؟ فرزند سوم هستم

.خواهر و برادرانتان را نام ببرید.ما شش برادر و سه خواهر هستیم. کبری که طلبه بود و در تصادف با ماشین کشته شد، صغری و زهرا، مهرداد، خداداد، محمد، حسین، مهران و خودم احمد.

 

 وضع اقتصادی خانواده شما چطور بود؟ خوب بود، پدرم برای اینکه ما راحت زندگی کنیم خیلی کار و تلاش میکرد.

 

چند ساله بودید که به مدرسه رفتید؟ به نظرم هفت سالم بود که به مدرسه رفتم. مدرسه دول لو)شیرخورشید(،تا کلاس پنجم در این دبستان درس خواندم. دوران دبستان درسم خوب بود اما از دوران راهنمایی بد شد. در دبستان یک سال مردود شدم. در کلاس دوم دبستان رد شدم. معلم با من لج کرد و مردودم کرد. مدرسه راهنمایی کجا رفتید؟ به مدرسه راهنمایی نوشیروان رفتم.

تا کلاس چندم راهنمایی درس خواندید؟ تا کلاس دوم راهنمایی رفتم. بعد هم جنگ شد و درس و مدرسه رها شد.

 

انقلاب که شد کلاس چندم بودید؟ دوم راهنمایی بودم.

 

از دوران انقلاب خاطر های دارید؟ چند بار در راهپیمای یها شرکت کردم. یک بار گاز اش کآور زدند من تا آن روز نم یدانستم که گاز اش کآور چیست و چه  می کند. با یکی از دوستانم بودم، وقتی که پلیس گاز را زد، کمی بعد هر دو چشم شروع به سوختن کرد، مثل اینکه داخل چشمانم فلفل ریخته باشند. من آ نقدر به راهپیمایی م یرفتم که پدرم نگران شد و برای سرگرم کردنم، مرا با خود به سر کارش برد.

 

وقتی که سینما رکس در آبادان آتش گرفت شما در آبادان بودید؟ بله، چند روز بعد به محل سوختة سینما رفتم و دیدم که مقداری دانة مروارید مصنوعی روی پل ههای سینما ریخته است، معلوم بود مرواریدها از گردن بند زنی پاره شده بود.

 

 بعد از پیروزی انقلاب به چه کاری مشغول شدید؟ در کنار پدرم در شرکت ایران گاز در آبادان کار م یکردم، ماهی هزار تومان به ما مزد م یدادند. ه راندازه کار م یکردم به خانواد هام م یدادم.

 

 از شروع جنگ در آبادان بگویید؟ جنگ که شروع شد تا سه روز ما در آبادان بودیم، اما چون وضع خیلی خراب شد، پدرم با ماشین ایران گاز خانواد هاش را از آبادان خارج کرد و به روستای «چه خانی » در استان بوشهر برد. قوم و خویشان پدرم اهل همین روستا بودند، مدتی نزد آنها ماندیم

 

چه سالی به سربازی رفتید؟ در سال 1361 به سربازی رفتم، در نیروی زمینی بودم، البته اول هوانیروز بودم. دوره آموزشی را در مرکز صفر پنج کرمان بودم، بعد از آن ما را به لشکر هوانیروز کرمانشاه اعزام کردند، بعد از مدتی نیز ما را به لشکر 92 زرهی اهواز منتقل کردند، ما در گردان قدس بودیم.

 

 چه مدت خدمت کردید که مجروح و جانباز شدید؟ من حدود هیجده ماه خدمت کردم.

 

 رسته شما چه بود؟ تک تیرانداز بودم

 

شما را به چه جبهه های اعزام کردند؟ ما را به جزیره مجنون بردند و مدتی در آنجا بودیم.

  

از دوران اقامت در جزیره مجنون و نبرد با سربازان دشمن چه خاطره های دارید؟ که ما به مجنون رفتیم هنوز برای این جزیره جاده نکشیده بودند، حتی خاکریز هم نداشتیم. ما را با هاورکرافت به جزیره مجنون منتقل کردند. شب هم رفتیم در آنجا به سوی دشمن خمپاره پرتاب م یکردیم. عراق یها خیلی به ما نزدیک بودند و جای بسیار خطرناکی بود. حدود دو هفته در جزیره مجنون بودم که زخمی و جانباز شدم.

 

از این دو هفته خاطر های در ذهنتان ماند هاست ؟ چیزی به یاد ندارم.

 

کسی از دوستانت زخمی یا شهید نشد؟ بله،یکی از دوستانم در هما نجا شهید شد، شهید محمدرضا زارعی، بچه یزد بود.

 

چطور به شهادت رسید؟ در سنگر نشسته بود خمپارة زدند و به شهادت رسید. ترکش به سینة من هم خورد، من او را بغل گرفتم و از سنگر بیرون آوردم اما شهید شد. موج خمپاره مرا گرفت. علاوه بر این در همان ایامی که در مجنون بودم شیمیایی هم شدم، با ماشین داخل دود سفیدی رفتیم که گاز شیمیایی بود.

 

وقتی که مجروح شدید چگونه شما را به عقب منتقل کردند؟ ساعت دوازده و نیم ظهر بود که مجروح شدم، مرا به عقب جبهه بردند

 

بیهوش شدید؟ن هب یهوشن شدما ما خون زیادیا ز سین هام رفت.

 

 درد داشتید؟ چون هنوز بدنم گرم بود، دردی احساس نم یکردم. مرا به بیمارستان قائم بردند و از آنجا نیز به تهران منتقل کردند، در تهران مرا در بیمارستانی بستری کردند.

 

 چه نام داشت؟ در خیابان طالقانی بود اما اسمش را از یاد برد هام.

 

چه مد ت بستری بودید؟ یک هفته بستری بودم.

 

 آیا جراحی هم شدید؟ نه، خواستند از خدمت سربازی معافم کنند اما قبول نکردم.

 

خانواده شما چگونه فهمیدندکه زخمی شد ه اید؟ در مدت یک هفته که در بیمارستان بستری بودم کسی از خانواد هام اطلاع پیدا نکرد، بعد از آن برایم چهل و دو روز مرخصی نوشتند و من هم به خانه برگشتم. آن موقع بود که پدر و مادرم فهمیدند که زخمی شد هام. برایم یک تقدیرنامه نوشتند و در آن شرح دادند که در جزیره مجنون زخمی شد هام.

 

از چه ناحیه های جانباز شدید ؟ موج گرفتگی، روان و اعصاب و شیمیایی.

 

بعد از مرخصی چه کار کردید؟ به سربازی رفتم و دو سال خدمتم را تمام کردم، در همان جزیره مجنون خدمتم را تمام کردم  

 

بعد ازسربازی چه کار کردید؟ به خانه برگشتم و شروع به کار کردم.

 

 چه کاری؟ کارم بنایی بود. آن اوایل حالم خوب بود و م یتوانستم کارگری کنم. هیچ علامتی از موج گرفتگی یا شیمیایی شدن نداشتم، اما ک مکم متوجه شدم که چه بلایی سرم آمد هاست.

 

 تحصیل را ادامه ندادید؟ نه.

 

 چه سالی ازدواج کردید ؟ در سال 1367 ازدواج کردم، همسرم دختر عمه ام است.

 

چند فرزند دارید؟ یک پسر و یک دختر دارم. پسرم علیرضا نام دارد و در بسیج فعالیت م یکند. دخترم اسمش محبوبه است.

 

من شنید ه ام که خانم شما در خانه شما به تحصیلاتشان ادامه داده است؟ بله، لیسانس معماری از دانشگاه آزاد شیراز گرفته است.

 

اوقات فراغت را چطور م یگذرانید؟ هم هاش در خانه هستم، حالم خیلی بد است، روزی س ی وپنج قرص اعصاب و

روان م یخورم. در خانه بچ هها و همسرم از دستم ناراحت و ناراضی هستند. تمام بدنم درد م یکند و خیلی کم م یتوانم بخوابم.

 

 ورزش هم م یکنید؟ از دوازده سالگی به رشته بدنسازی علاقه داشت هام، اما چند سالی است که به دلیل بیماری نم یتوانم این ورزش را ادامه بدهم.

 

 

از این که در این گف ت وگو شرکت کردید از شما متشکرم.



برگرقته از کتاب شما کی شهید شدید؟

سید قاسم حسینی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده