سالروز شهادت؛
برادر جان، دیشب امام زمان را در خواب دیدم که پارچه ی سبزی را به من داد و گفت نیمی از آن متعلق به دوستت است. او به من گفت خودت را آماده کن...
صوت قرآنم عراقی ها را مجذوب خواهد کرد/ وعده شهادت / زندگی نامه شهيد ظهراب محمدی

نوید شاهد فارس :
شهيد ظهراب محمدی در یکم مرداد ماه  1344 در روستای تنگ چوگان از توابع شهرستان کازرون در يک خانواده مستضعف و متدين ديده به جهان گشود . از همان دوران کودکی چهره نورانی ، بشاش و مذهبی داشت او به مسجد علاقه وافری داشت و در ماههای رمضان و محرم و صفر بيشتر اوقات خود را در مساجد سپری می نمود و او بانگ اذان را با صدای دلنشين سر می داد و قرآن را آن چنان قرائت می کرد که عام و خاص شيفته صدای کودکانه او می شدند .

در سن 7 سالگی در دبستان روستا ثبت نام کرد و مشغول به درس خواندن شد. کلاس سوم ابتدایی بود که پدر خود را از دست داد و از آن پس سرپرستی او به عهده مادر بود . و خود نیز در ایام تعطیلات جهت رفاه زندگی و تامین مخارج درس به کارگری مشغول می شد. دوران دبستان را با موفقيت و با رتبه ممتاز سپری کرد و دوران راهنمایی را در مدرسه همان روستا ثبت نام نمود.

این دوران مصادف شد با پيروزی انقلاب اسلامی. که او همراه با ديگر برادران و دوستان و جوانان روستا در تظاهرات ضد رژيم شاهنشاهی شرکت و در پخش اعلاميه های حضرت امام فی ما بين مردم نقش به سزائی ایفا کرد. با تشکیل انجمن اسلامی مدرسه و روستا و به عضويت آن درآمد در اين مدت آنچنان عاشقانه خدمت می کرد که همه را مجذوب اخلاق نموده بود .

 زمانی که ظهراب به 15 سالگی رسید مسئولیت مخارج دو برادر و دو خواهر خود را بر عهده گرفت و مجبور شد که بيشتر کار و فعاليت کند تا بلکه خرج زندگی و مدرسه خود و برادران و خواهران را تامين کند .

در اين زمان که به سنين نوجوانی رسيده بود حال و هوای جبهه را هم در سر می پرواند . هوای جبهه و جنگ و پيوستن به لشکر مخلص خداوند ...
از این جهت در بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان کازرون ثبت نام نمود و با يکی از برادران خود مدت يک ماه را در مرکز آموزش پادگان شهيد دستغيب کازرون آموزش نظامی  دید.
 پس از سپری کردن آموزش چند روز مرخصی گرفته و برای ملاقات خانواده و ديگر دوستان به منزل بازگشت . تمام دوستان آشنایان به طرقی می خواستند او را از این عمل بازدارند و به او می گفتند که سرپرستی خواهران و برادرانت کمتر از جبهه نيست. اما آتش عشق در وجود ظهراب شعله ور شده بود و حب خدا و ائمه اطهار او را آرام نمی گذاشت و آنچنان شيفته شهادت بود و احساس مسئوليت می کرد که نکند در اين آزمايش الهی پيروز نشود و شرمنده ی امام حسين عليه السلام باشد .
بدين ترتیب با عده ای از دوستان و همرزمان خود عازم جبهه شد. هنگام رفتن برادراش از او پرسید:  برادر جان، تو سن سال کمی  داری ...  اگر اسير عراقی ها شدی چه می کنی؟
گفت : قرآن با من است با صدای شيرين و دلنشين برای آنان قرائت می کنم و حب قرآن در دل آنان اثر می گذارد و به من کاری نخواهند داشت...

او عازم جبهه شد و جبهه عامل ترقی معنوی او شد. ظهراب در شبهای تاريک لحظه به لحظه به خدا نزديک نزديکتر مي شد .  نماز شب به پا مي داشت و با نوحه سرائی خود در آن سنگرهای تنگ و تاريک ياد شهيدان کربلا و شهدای جبهه را گرامی می داشت .

ظهراب پس از مدتی در نامه ای به برادر کوچکتر می نویسد و میگوید:
برادر جان، دیشب امام زمان را در خواب دیدم که پارچه ی سبزی را به من داد و گفت نیمی از آن متعلق به دوستت است. او به من وعده شهادت را داده است و به من گفت خودت را آماده کن تا ساعاتی دیگر به شهادت خواهی رسید .

همرزمانش می گویند:
ظهراب در آن روز غسل شهادت گرفت و خود را آماده شهادت نمود و از تمام همسنگرانش حلالیت طلبید و خدا حافظی کرد و خود را آماده رفتن به سوی حضرت حق کرد .
و سرانجام شهید ظهراب محمدی پس از غسل شهادت در ششم اسفند ماه 1362  ساعت 10 صبح در جبهه قصر شيرين در17 سالگی به درجه رفيع شهادت نائل گردید و بدين وسيله در صف آزاد مردان و رهروان راستين امام حسين عليه السلام قرار گرفت.


انتهای متن/
منبع : پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده