شهیدتیرماه;
پنجشنبه, ۱۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۲۹
شهيد عبدالرسول ماحوزي در سال 1338 در شهرستان آبادان در خانواده اي مذهبي و با درآمدهاي شغل كارگري پدر به دنيا آمد پدرش كارگر شركت نفت در آبادان بود.در سال 1359 وارد خدمت سربازي شد.در اوائل ارديبهشت 13661 و در آغاز عمليات بيت المقدس داوطلبانه از طريق بسيج خارگ به جبهه اعزام شد. و در تاريخ1361/4/23 به شهادت رسید.
زندگینامه و وصیت نامه شهید عبدالرسول ماحوزی

زندگينامه شهيد عبدالرسول ماحوزي

 

نام و نام خانوادگي : عبدالرسول ماحوزي 

نام پدر : جواد

نام مادر: آمنه ماحوزيان

تاريخ تولد:1338/1/14

شماره شناسنامه:1054

شغل :كارگر شركت نفت

محل سكونت:اهرم

محل تولد:آبادان

تاريخ شهادت: 61/4/23

يگان اعزام كننده : بسيج سپاه پاسداران

محل شهادت: شلمچه

محل دفن :بهشت اكبر اهرم

سن:23 سال

وضعيت تحصيل:سيكل

عمليات: رمضان

 وضعيت تاهل: مجرد

 

 

شهيد عبدالرسول ماحوزي در سال 1338 در شهرستان آبادان در خانواده اي مذهبي و با درآمدهاي شغل كارگري پدر به دنيا آمد پدرش كارگر شركت نفت در آبادان بود . مدت 5 سال از سن عبدالرسول مي گذشت كه پدرش همراه خانواده به جزيره خارگ منتقل گرديد . شهيد عبدالرسول در اوان كودكي فردي پر جنب و جوش بود در سن هفت سالگي وارد دبستان شد و در همان ايام بود كه مادرش ر از دست داد و اين مصيبت  ضربه مهلكي به روحيه او وارد شد به طوري كه پس از پايان دوره ابتدايي براي مدتي ترك تحصيل كرد به دنبال كار وارد شركت نفت شد . و در آنجا به صورت پيماني مشغول به كار شد . تا اينكه زمزمه اانقلاب شروع شد . شهيد عبدالرسول با آگاهي كامل از خط اصيل انقلاب و رهبريت ، دفاع نمود و فعاليت خود را آگاهانه جهت آگاه كردن مردم با شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات و پخش اعلاميه هاي حضرت امام شروع نمود . تا اينكه انقلاب اسلامي پيروز شد و ايشان همچنان به فعاليت هاي خود اين بار با  شركت دركميته هاي انقلاي اسلامي خارگ ادامه داد و در سال 1359  وارد خدمت سربازي شد . و در ژاندارمري آبادان  خدمت مي نمود و بعد از مدتي به جزيره خارگ منتقل شد و تا پايان 18 ماه خدمت در آنجا ماند و در دوره 6 ماهه احتياط به بوشهر اعزام گرديد و از همان جا داوطلبانه به جبهه حق عليه باطل شتافت و در تاريخ 1360/6/25 در جبهه غرب در سوسنگرد بر اثر تركش گلوله توپ پاي چپ و دست راستش مجروح شد . و به بيمارستان قائم مشهد منتقل گرديد و مدت 3 ماه در آن بيمارستان بستري بود و پس از بهبودي نسبي از بيمارستان مرخص گرديد و بعد از چندي دوره احتياط ايشان به پايان رسيد و به جزيره خارگ نزد خانواده خود مراجعت كرد و در اوائل ارديبهشت 13661 و در آغاز عمليات بيت المقدس داوطلبانه از طريق بسيج خارگ به جبهه اعزام شد. و در عمليات فتح خرمشهر براي بار دوم بر اثر تركش خمپاره مجروح و به بيمارستان تبريز منتقل شد ولي زخم او خيلي عميق نبود  به همين دليل بعد از چند روز مرخص شد و براي آخرين بار در عمليات رمضان شركت نمود و در تاريخ1361/4/23 به همراه برادر شهيدش يوسف به جمع شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامي پيوستند و دعوت حق را لبيك گفتند.              

روحش شاد و راهش مستدام باد

 

 

زندگي نامه پدر شهيد (مرحوم حاج جواد ماحوزي)


مرحوم حاج جواد ماحوزي  فرزند نجف نام مادر رباب متولد 1303 محل تولد شهرستان تنگستان شهر اهرم تاريخ وفات 1373/2/6 . او در خانواده اي مذهبي معتقد و متدين به دنيا آمد در دوران كودكي بود كه پدر را از دست داد و به منظور ياري و كمك به خانواده از لحاظ اقتصادي به شهر آبادان مهاجرت كرد و در تصفيه  آب شركت نفت آبادان مشغول به كار مي شود . مدتي آنجا كار كرد و در همان ايام  تشكيل خانواده مي دهد و شهيد عبدالرسول در شهر آبادان متولد مي شود . مرحوم حاج جواد بعد از چند سال كار در آبادان او را به جزيره خارگ منتقل مي كنند . مدت چند سال هم در جزيره خارگ كار مي كند تا اينكه بازنشست مي شود. بعد از بازنشستگي به زادگاه خود اهرم مراجعت كرد و ساكن مي شود از آنجا كه او عادت به كار و تلاش داشت تصميم مي گيرد مغازه اي دائر كند و مغازه لبنيات فروششي را در شهر اهرم دائر و دوران  بازنشستگي  را در اين مغازه طي مي كند. او از لحاظ آگاهي در معارف ديني و تاريخي بسيار مطلع و آگاه بود بدين لحاظ مجلس و محفل او هميشه بحث پيرامون همين  مسائل بود سرانجام در سال 1373 دار فاني را وداع گفت. به ديار باقي رحل و اقامت مي كند.

روحش شاد و خداوند  او  را  با  اولياء و مقربينش محشورفرمايد

 

 

وصيت نامه شهيد عبدالرسول ماحوزي


الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

گمان نبريد كساني كه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدايشان روزي مي گيرند .

خدايا ! مرا در راهت ثابت قدم بدار و شهادت را نصيبم كن و درود بر تو اي پدر كه چنين پسراني را بزرگ كردي. پدر از خبر شنيدن شهادت من چون كوه استوار باش و چون كوه استقامت كن لحظه اي از نام و ياد خداوند بزرگ غافل مباش و اي مردم ايران همچون كه امام حسن (ع)فرمودند به خدا سوگند اگر ياراني مي يافتم شب و روز را در جهاد با معاويه مي‌گذارانديم و اي مردم قهرمان و مسلمان ايران ، اي امت شهيد پرور ايران در پشت سر امام  و رهبركبير انقلاب اسلامي خميني بت شكن زمان حال حركت كنيد و مستضعفين جهان را نجات دهيد كه امام  زمان (عج) رهبر ما پيام مي دهد خدا پشت و پناه اين ملت است و افتخار كنيد كه خدا شما را براي اين انقلاب بزرگ انتخاب كرده و بايد به خود بباليد و در قرآن كريم آمده است كه : احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا وهم لايفتنون.

آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف اينكه گفتند ما ايمان آورده ايم رهاشان كنند و بر اين دعوي هيچ امتحانشان نكنند.و شما مردم ايران امتحان خود را خوب داده ايد و از ميان شما لشكر امام زمان (عج)  تشكيل مي‌شود و نماز به پا داريد و اي  خواهران من زينب وار با ناملايمات و بي حجابي ها دست و پنجه نرم كنيد و همين جور كه امام خميني فرمود : از دامان زن مرد به معراج مي رسد و شما خواهران سنگر خود كه حجاب است نگه داريد كه آمريكا چشم به بي حجابي دوخته . امروز افتخارمان اين است كه در راه عقيده مان جهاد مي كنيم كه به حقانيت آن كاملاً آگاهيم و غير از  اين بر ايمان راهي نمي ماند كه يا پيروز شويم و يا مثال حسين (ع) در جنگ شهيد شويم و شهادت را چون اسلحه اي  مرگبار بر فرق دشمن فرود آوريم و نماز و روزه به پا داريد كه خداوند كساني كه نماز و روزه از آتش دوزخ نجات مي دهد .

خدايا ! هدايتم كن زيرا مي دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.

خدايا ! مرا از بلاي غرور و خود خواهي نجات ده تا حقايق وجودم را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم.

خدايا ! من كوچكم‌ ، گناه كارم، ضعيفم ، ناچيزم ، هرگاهي در مقابل طوفان ها هستم به من ديده اي عبرت بين ده تا خود را ببينم.

خدايا ! خوش دارم گم نام و تنها باشم تا در غوغاها و كشمكش هاي پوچ دنيا مدفون شوم و در راه تو به شهادت برسم .

خدايا ! دردمندم روحم از شدت درد مي سوزد قلبم مي خروشد احساسم شعله مي كشد وبند بند وجودم از شدت درد ضجه مي زند دل شكسته ام با هم وداع مي كنم و مي خواهم با خداي خود تنها باشم خدايا به سوي تو مي آيم  و تو مرا  در جوار خود سكني ده .

 خدايا! آرزويي جز شهادت در راه تو ندارم وپدر جان من دست همه شما را از راه دور مي بوسم و آرزوي   پيروزي براي شما و امت شهيد پرور دارم ما را فراموش نكنيد .

خدا حافظ شما باشد و هيچ موقع امام را فراموش نكننيد و هرگز از آمريكا و شوروي غافل نشويد و امام زمان (عج) به فرمان خدا و به ياري خدا به كمك شما مي آيد و مستعفين ، حاكم بر روي زمين مي شوند .                 انشاء الله

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 

 

خلاصه اي از مبارزات و فعاليت هاي عبدالرسول ماحوزي قبل و پس از انقلاب اسلامي


عبدالرسول چه زماني كه در اهرم بود و چه زماني كه در جزيره خارگ يك محور مشخص مبارزاتي عليه رژيم ستم شاهي بود . مادرش از او نقل مي كند. عبدالرسول و برادر شهيدش  يوسف به دو تا از خواهر كوچكشان كه هنوز اول ابتدايي بودند ، شيريني و شكلات مي دادند تا وقتي كه پليس ها درب حياط منزل ما كه نزديك پادگان در جزيره خارگ بود رد مي شدند اين بچه ها مرگ بر شاه بگويند  براي عبدالرسول از قم از شيراز نوار و اطلاعيه امام فرستاده مي شد . او آنها را تكثير مي كرد و محرمانه  شبانه  در پنجره هاي همسايه ها مي گذاشتند يا اينكه زير درب حياطها مي‌گذاشتند . چندين بار ساواك آنها را گرفت و چه شكنجه ها كه به او و برادرش دادند كه چندين سال بعد از پيروزي انقلاب جاي آن شكنجه ها پيدا بود . يكبار ساواك او را گرفته بود و او را در سرويس بهداشتي با چه سختي زنداني كرده بود و شكنجه داده بود . وقتي اهرم بود بچه هاي اهرم جوانان و نوجوانان  را جمع كرده آنها را راهنمايي مي كردند. ماه رمضان كه مي شد . مي آمدند و با برادرش سحري خودشان را ميبردند مسجد همان جا سحري مي خوردند و تا صبح مشغول عبادت راز و نياز با خدا مي شدند . در زمان جنگ از كار خود استعفا داد و رفت جبهه يك بار در جبهه زخمي  شده بود او را با هواپيما مي برند بيمارستان مشهد بعد از مدتي مي آورند بوشهر سپس دوران نقاهت مي آورندش منزل زماني كه در منزل بود گريه مي كرد كه چرا شهادت نصيبم نشده هنوز از آن ناحيه خوب نشده بود كه خود را به جبهه ها رساند و او در رمضان همراه با برادرش با هم به فيض شهادت نائل مي‌گردند.

 

 

سجاياي اخلاقي  شهيد

او در خانواده اي مذهبي رشد كرده بود تحت تربيت مادري بسيار مومن و اهل ذكر ، قرآن ودعا و نماز به همين خاطر رفتار و كردار ، حركات گفتار او انعكاس اين چنين خانواده و اين چنين مادري بود. روحيه انقلابي و حماسه و جنگ و روحيه عرفاني ،‌زمان عبادت و ارتباط با خداي خود در عين حال  ولي مملو از مهر و عاطفه  و محبت نسبت به هم نوعان و احترام به والدين در حد والاي  يك بنده خوب خدا كه والدين به وجود او افتخار مي كردند. مطيع و واله و شيداي اهل بيت سلام الله عليها بود و چه شب ها كه تا صبح شب زنده داري مي كرد و با خداي خود خلوت مي كرد يا با قرائت قرآن يا با خواندن دعاي كميل و زيارت عاشورا روح خود را تلطيف داد و ملكوتي مي كرد. او زبانزد عام و خاص بود در مبارزه با رژيم ساواك پهلوي همچنين زبانزد همه دوستان در جبهه هاي حق عليه باطل چنان شيداي شهادت و جهاد در راه خدا بود كه وقتي مسئول شركت به او مي گويد ما به تو در اينجا نياز داريم مشغول باش و تو نمي تواني الآن به جبهه بروي او مي آيد و استعفا نامه خود را نوشته روي ميز رئيس مي گذارد و خدا حافظي مي كند و خود را تحت  فرماندهي نيروهاي سپاه در بسيج به جبهه هاي جنگ مي رساند . چه در محل كار و چه در شهر و چه در ميدان رزم هميشه با توصيه ها و نصايح خود دوستان و آشنايان امر به معروف مي كرد و تشويق به معروف و بسيار موثر بود در تشويق آنان زيرا كلام او همراه با عمل بود و يا عمل بود و يا عمل خير خود دوستان را به خير تشويق مي كرد كه كونوا دعاته الناس بعيد النسيكم .

 

 

خاطراتي از پدر شهيد عبدالرسول ماحوزي



همچون فرزندان ديگرم او را بسيار دوست داشتم .گاهي نشد كه با گفتار يا رفتار خود دل مرا يا مادرش را برنجاند هرزگاهي  مي شد كه تند او مي شدم و او با متانت و صبر و بردباري تحمل مي كرد . و مرا احترام مي‌كرد.

وقتي به او گفتم بابا شما با برادرت به اندازه خودتان كه سهمتان بود رفتيد جبهه او براي اينكه حرف مرا گوش كرد و اطاعت كرد و نرفت جبهه ولي شب و روز در اطاق خود را مشغول عبادت و راز و نياز كرده بود و مي گفت اگر قول مي دهيد كه فردا جواب خدا و رسول  خدا و ائمه معصومين را بدهيد تا من حرف شما را قبول كنم . به اين خاطر من راضي شدم گفتم برويد ،خداحافظتان باشد . با برادش رفتند و هر دو با هم شهيد شدند خيلي ناراحت شدم داغ فرزند آن هم دو تا با هم سخت بود ولي چون ما امامانمان و الگويمان امام حسين (ع) است به همين دليل وقتي به آنها نگاه مي كنيم دلمان آرام مي گيرد. كه ما در مقابل ايثارگري كه ائمه در راه خدا داشته اند هيچ نكرده ايم. قطره ايم در برابر دريا به اين خاطر روزي كه خبر شهادت يوسف را شنيدم مرا بردند صندوق يا تابوتي كه يوسف در آن بود نگاه كردم و بي خبر به تابوت دوم نگاه كردم تا عبدالرسول است خيلي افسرده و ناراحت شدم زيرا داغ فرزند، فراق آنها ، ناراحتي اش طبيعي است اما متوسل به ائمه و پناه آوردم به خدا و خدا به من صبر داد .

 

 

اي همچو سربداران

                                                       اي در قرار سرخت مفهوم بي قراري     

                                        در بستر حماسه خونت هماره جاري

در برگريز سنگر همواره مي شكوفد

                                                            فواره ي رگانت چون لاله بهاري

از جزر و مد تيغت،  ايثار بي دريغت       

                                               بر تارك  پليدان روييده زخم كاري

از رزم بي درنگ كفتارها گريزان      

                                                       وز آتش تفنگت خفاش ها فراري

تفسير آيه هاي پي در پي جهاد است 

                                                    بانگ مسلسل تو در سينه ي صحاري

اي همچو سربداران در رزم با تتاران              

                                            جانانه زنده كردي آيين سربداري

رنگين كمان خونت خطي كشيده گلگون       

                                      از شام تن پرستي تا صبح جان نثاري

مست مي الستي كاينگونه حق پرستي              

                       ماييم و وهم مستي در غايت خماري 

 

 زندگینامه و وصیت نامه شهید عبدالرسول ماحوزی زندگینامه و وصیت نامه شهید عبدالرسول ماحوزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




منبع:

کتاب : انوار شفق

نویسنده : حسین حیدری

ناشر: ناشران: کنگره بزرگداشت سرداران و 2000 شهید استان بوشهر، دریانورد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده