نامه پر رمز و راز شهید مصطفی انجم افروز / عکس
بخشی از یادداشت های شهید مصطفی انجم افروز
مصطفی! بالاترین لذّتی که میتوانی در زندگی کسب کنی، سوز و گدازهای عرفانی است؛ نغمههای عشق و سرورِ اشک نیمهشب است. آنجاست که به سرمنزل بابُالقلوب رسیده، راه مکاشفات بر تو باز میشوند و به حریم خانة قدس و ملکوت راه مییابی، دیگر دل را به این خانة تار دنیا بند نمیکنی و به دنبال حقایق، رهنمون میشوی. خودت را از نعمتِ آهِ نیمهشب، محروم مکن.
و بیشترین لذّت، در محبّت است و نشانة محبّت، این است که آنچه را
دوست، خوش دارد، انجام بدهی و در آن تعجیل کــنی و آنچه را خوش نمیدارد، رها کنی؛
چه دوست حقیقی که خدای تبارک و تعالی باشد و چه دوستِ مجازی؛ نتیجتاَ مستحبات را
عمل کنی و مکروهات را دوری کنی.
مصطفی! ساعت به ساعت و در هر پیشامد، خود را موعظه کن. چون کسی
عیبهای نفسانی و عیبهای اعمالت را به غیر از خدا نمیداند. مصطفی! تا نَفْست (نفس
امّاره) به مطمئنّه تبدیل نشده، همواره در خطر دام شیطان هستی. (نفس امّارهات،
همیشه امر به بدیها میکند). اگر خودت را به حال خودت واگذاری و احاطه بر نفست
نداشته باشی و فرماندهی تن به دست عقلت نباشد، هیچ ارزشی نداری و هوای نفس و
آرزوها، تو را به طرف خودش میکشاند و از حیوان هم پستتر میشوی.
مصطفی! درکارهای خیر، پیشقدم باش.
مصطفی! هرچند روزی یکبار، نامهای برای پدرت بفرست و همچنین رفقای
جبههای را فراموش نکن.
مصطفی! اگر میخواهی لذّت واقعی زندگی را ببری، همیشه بعد از غذا و
قبل از نمازها مسواک بزن. دو روز در میان حمام برو. هرچند روز یکبار، به دیدن اقوام و دوستان برو. همیشه
باوضو باش. صدقه بده. جاهایی
که معنویت بیشتری دارد مثل حرم، برو. خودت را معطّر کن. با حضور قلب نماز بخوان.
کم حرف بزن. نظم و نظافت را رعایت کن. دوستانت را به منزل دعوت کن. نمازها را سر
وقت بخوان. میان غذا چــیزی نخور. قرآن زیاد بخوان. و ........
نامه شخصی مصطفی برای پدرش از جبهه
در ادامه قسمتی از نامه شهید انجمافروز به پدرش که آن را از جبهه ارسال کرده است را می خوانیم:
فقط خودت بخوان:
حدود یک سال یا ده ماه پیش که تقریباً از دنیا بریده بودم، بیشتر به
فکر مرگ و آخرت و امام زمان (عج) بودم و یا بعضی وقتها در جبهه احساس میکردم نوری
در دلم پیدا شده و واقعاً مُحِبّ ائمّة اطهار(ع) شدهام؛ دلم به این جهان، سیر نمیشد؛
شبهای چهارشنبه با علاقة خاصی به مسجد جمکران میرفتم و هرچهطورکه بود، سعی داشتم
خودم را به آنجا برسانم و با حضرت، درد دل کنم.
اتّفاقاً شبی از جمکران برگشتم؛ خوابیدم؛ تقریباً در میان خواب و بیداری بود یا خواب بودم که جمال نورانی حضرت ولیعصر امام مهدی ـ رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعالَمِینَ لِتُرابِ مَقْدَمِهِ الْفِدا ـ را مشاهده کردم. تکّهای از نور بود. حضرت، ایستاده بودند و بنده در پیش پایشان افتاده بودم و زارزار گریه میکردم و با او صحبت میکردم که از صدای نالهام بیدار شدم؛ حالتی که از این مشاهده به من دست داده بود مانند آن بود که از فرط شوق، روح را از کالبدم بگیرند.
منظورم از این سخنها این است که حقیقتی دارد و شما باید یقین کنید که
اگر کسی دست توسّل به ائمّة اطهار(ع) جست، آنها هم به او نظر دارند. اینکه خانههایمان
جلوهای ندارد، از این است که نور خدا بر آن نتابیده؛ خانه هایمان از گناه و
سیاهی پر شده. لااقل بیاییم خودمان را پاک کنیم که لایق امام زمان(عج) بشویم و این
مذهبی که اختیار کردهایم، بار مسؤولیتی است که آن را بر دوش خودمان احساس میکنیم؛
یقین کنیم که این، ارزش است و به آدمی، مــنزلت میدهد ...