شهید محمدخلیل فولادی از زبان پدر، برادر و همرزمش
شهيد از زبان همرزمش (برادر ناصر سيّار)
بسمه تعالي
شهيد فولادي علاقه ي زيادي به جبهه و جنگ داشت، و خالصانه از دستاوردهاي انقلاب حفاظت مي كرد. در يكي از روزهاي تابستان كه در پادگان «امام حسين»(ع) شيراز آموزش مي ديديم، به خاطر دارم كه آسفالت بسيار داغ بود. ناگهان يكي از فرماندهان با تيراندازي و زدن نارنجك هاي مشقي وارد آسايشگاه شد و همه را بيرون از خوابگاه به خط كرد. شهيد فولادي از جمله نفراتي بود كه پاهايش بسيار آسيب ديد.
وي با ديدن آموزش هاي سنگين، خود را مهيا مي ساخت تا در مناطق عملياتي، آمادگي كامل داشته باشد. او در عمليات «شكست حصر آبادان» به لقاءالله پيوست.
شهيد از زبان برادرش (برادر جانباز محمدابراهيم فولادي)
شهيد فولادي در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب، همراه با تعدادي از جوانان محل، شب ها روي ديوار شعارهايي عليه رژيم مي نوشت.
يك مغازه دار صبح زود كه مغازه ي خود را باز مي كرد، به مأموران دولتي خبر مي داد كه شب ها روي ديوار مغازه اش شعار عليه رژيم نوشته مي شود. مأموران مي آمدند و با رنگ فشاري موجود در همان مغازه، شعارها را پاك مي كردند.
يك روز رنگ فشاري مغازه توسط شهيد برداشته شد، و با همان رنگ روي ديوار شعار نوشته شد. فرداي آن روز، وقتي كه مأموران آمدند و ديدند كه با همان رنگ صاحب مغازه، شعار نوشته شده است، به صاحب مغازه شك كردند. شهيد به وسيله ي رنگ صاحب مغازه، وي را به دام انداخت.
مراسم ازدواج او خيلي ساده و معمولي برگزار شد، به طوري كه حتي بستگان و همسايه ها نيز متوجه نشدند كه آن شب در خانه ي ما مراسم ازدواج برگزار است.
شهيد علاقه ي زيادي به جبهه داشت. دو ماه پس از ازدواج كه شب ها در پايگاه مقاومت در محل نگهباني مي داد، به جبهه رفت و به شهادت رسيد. او در حالي به جبهه رفت، كه برادرش هم در جبهه حضور داشت.
شهيد از زبان پدرش
قبل از انقلاب، شعارهايي عليه رژيم پهلوي روي ديوار مي نوشت. او انجمني تشكيل داده بود و بچه ها را جمع مي كرد. شب ها مي رفت و صبح مي آمد. او و دوستانش از تاريكي شب استفاده مي كردند و روي ديوارها شعار مي نوشتند. نيروهاي نظامي رژيم شاه از اين موضوع باخبر شده بودند، بنابراين در تعقيب بچه ها بودند. آن ها گاهي اوقات بچه ها را مي گرفتند و ضرب و شتم مي كردند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي، به ما گفت كه مي خواهم به جبهه بروم. به او پيشنهاد كرديم كه قبل از رفتن به جبهه، ازدواج كند و بعد برود. او گفت كه نه، تا اين جنگ هست، نمي خواهم ازدواج كنم. بالأخره پيشنهاد ما را پذيرفت. به شرط آن كه مراسم بسيار ساده برگزار شود.
نزديك به دو ماه از ازدواجش مي گذشت كه به جبهه رفت. در آن زمان معلم دبستان «بايندر» بندرگاه بود. در جبهه، در منطقه ي آبادان، آر.پي.جي زن بود. وقتي زخمي شده بود، او را به اصفهان برده بودند كه در همان جا شهيد شده بود. پيكر او را ابتدا به برازجان برده بودند و ما اطلاعي نداشتيم. سپس او را به بوشهر منتقل كرده، در كنار ديگر شهيدان به خاك سپرديم.
شهيد از زبان برادرش (برادر اسماعيل فولادي)
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياءٌ عند ربهم يرزقون.»
برادر شهيدم هميشه در راهپيمايي ها عليه رژيم طاغوت شركت مي كرد. خوب يادم مي آيد كه وسايلي از قبيل بُرُس رنگ زني و قوطي داشت و شب ها مي رفت و روي ديوارها شعار مي نوشت.
بعد از پيروزي انقلاب، بيشتر شب ها در انجمن اسلامي و مسجد به سر مي برد. بارها مي شد كه صبح تا شب و شب تا صبح، او را نمي ديديم.
اميدوارم ما پاسدارانِ شايسته اي براي حفظ دستاوردهاي خون شهيدان باشيم.منبع :
کتاب :
پاسدار ناشناس
مصاحبه گر : پايگاه
مقاومت شهيد فولادی
تهيه و تدوين : حاج فتح
الله جمهيری
مشخصات نشر: بوشهر: شروع ،
1383.
فروست:
شهیدنامه؛[ج.] 1. مجموعه آثار؛ 1. آینههای روشن؛ 1
يادداشت:
این کتاب با حمایت کنگره سرداران و 2000 شهید استان بوشهر است
عنوان
دیگر: یادنامه شهدای پایگاه مقاومت "شهید فولادی" سنگی
موضوع:
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 -- شهیدان
موضوع:
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 -- خاطرات
شناسه افزوده: کنگره بزرگداشت سرداران و دو هزار شهید استان بوشهر