شهید خلیل فخرایی از زبان مادر و دوست صمیمی شهید
خاطرات
مادر شهيد:
وقتي شهيد بدنيا آمد وضعيت اقتصادي خوبي نداشتيم . بعد از تولّد ايشان وضع خيلي فرق كرد 6 ساله بود كه به آبادان رفتيم ، پدرش در شركت فيروز كار مي كرد . فرزند اول خانواده بود و همة همكلاسيهايش از او راضي بودند زيرا هم از لحاظ اخلاقي و هم از نظر درسي ممتاز و نمونه بود . معلمهايش نيز از او راضي بودند . او بچّة حرف شنوي بود. از معلّمان اومثل آقايان : حسين بحريني ، سلمان خالدي و علي كرمي وضعيت شهيد را سؤال مي كرديم خيلي راضي بودند و مي گفتند همة دانش آموزان مثل خليل بودند . اهل مطالعه بود به كتابهاي شهيد مطهري و كتابهاي الكترونيكي خيلي علاقمند بود . به قرآن نيز دلبستگي داشت . در تعميرگاه مكانيكي به پدرش كمك مي كرد و در مدرسه در گروههـاي سـرود و تئـاتـر و انجمن هـا فعـاليت خيلي خوبي داشت . دوستـان نـزديكش آقايان غلامرضا منتظري و حسن ابراهيمي بودند كه يكي مسؤل جهاد كشاورزي وديگري فرماندار مي باشد . اين چندمين بار بود كه به جبهه مي رفت . پدرش به او گفت اگر تو دررشتة پزشكي ادامه تحصيل دهي مي تواني به مردم محروم منطقه كمك كني ولي او در جواب پدرش گفت : جبهه هم دانشگاه است و پدرش هم رضايت داد كه به جبهه برود . جبهه كه بود از وضعيت آنجا برايمان مي نوشت از ايثار و از جان گذشتگي رزمندگان و از اخلاص آنها تعريف مي كرد . يكي از نامه هايش در مراسم تشييع خوانده شد كه همة مردم را تحت تأثير قرارداد . يك هفته قبل از تشييع ، پدرش به جبهه رفت و از آنجا از شهادتش با خبر شده بود ولي براي ما چيزي نگفت تا صبح روز تشييع كه زا طرف بنياد شهيد آمدند و خبر شهادتش را به ما دادند . شهادت او تأثير زيادي بر روي اعضاء خانواده و بستگان گذاشت و همة ما را در ادامة راه شهداء و دفاع از آرمانهاي مقدس نظام جمهوري اسلامي مصمم تر كرد . او معتقد بود كه شهيد نمرده است و اين موضوع واقعاً براي ما اثبات شده است و مي دانيم كه شهداء زندة جاويد هستند و هرگزنمرده اند . او ماية افتخار ماست . نمازهايش را فراموش نمي كنيم . نماز با طمأنينه و با صداي بلند مي خواند . بدون اينكه متوجه شود مي نشستم و به آواي دلنشين او و راز و نيازهايش گوش مي دادم . او به تمام معنا صفا بود و صميميت ، خلوص بود و عشق …
دوست صميمي اش آقاي حسين حجري :
از كلاس اول ابتدايي تا چهارم دبيرستان در يك نيمكت در كلاس نشسته و آشنايي كامل با او داشتم . بسيار متواضع ، فروتن و كوچك نفس بود و به ديگران احترام مي گذاشت . زودتر از ديگران سلام مي كرد از خصوصيات بارز او روحية انجام امر به معروف و نهي از منكر از دوستان و همكلاسي هايش اگر موردي را مشاهده ميكرد تذكر مي داد . در جلسات انجمن اسلامي دبيرستان بيشتر سعي مي كرد مباحث اخلاقي را مطرح كند . هيچگاه خودش رابر ديگران مقدم نمي دانست و دوست نداشت كسي از او تعريف كند . دانش آمـوز و ممتاز كلاس بود و در رتويج علم و نشر دانستي هاي خود كـوتـاهي نمي كـرد و هـر كسي چيزي از او مي پرسيد بدون هيچ مضايقه اي پاسخگو بود . به مسائل مذهبي اهتمام داشت . كاري را كه بعهده مي گرفت تا نهايت دنبال مي كرد و با تلاش بي وقفه به اتمام ميرساند . احساس مسؤليت زيادي داشت . عليرغم اينكه بر روي درس خيلي حساس بود اما باتفاق او تئاتر بازي كرديم كه در زمينه كار خوبي ارائه شد و مورد تشويق قرار گرفتيم . به بازي نيز علاقمند بود و به وفتبال و پينگ پنگ مي پرداخت ، به واليبال علاقمند بود . در اوقات فراغت به تنظيم و تكميل كيت هاي الكترونيكي و تعمير لوازم صوتي تصويري مشغول مي شد و در اين راه هم استعداد خيلي خوبي داشت و موفق بود . در انجام واجبات بسيار مقيّدبودند ، اول وقت نماز مي خواندند و نماز شب را رتكنمي كردند . با توجه به اينكه رشتة تجربي براي اولين بار در ديّر راه اندازي شدايشان به اتفاق دوستان ديگر در يـادگيـري دروس تـئـوري و عملي تـلاش زيادي مي كردند و از دانش آموزان كوشا و فعّال بودند . به درس فيزيك علاقة زيادي داشت و استعدادش در درس رياضي نيز خيلي بالا بود .يادم مي آيد يكسال با هم در گروه هنري دبيرستان آيت الله طالقاني در يك نمايشنامه بنام « خون سبز » بازي مي كرديم .در شبهاي مختلف اجراي نمايش داشتيم . من در نقش اسير نقش افسر عراقي را بازي مي كرد من را دستگير كرده بود و داشت به پشت خط مي بُرد ، يكبار در صحنه اي او را غافلگير كردم و اسلحه اش را برداشتم و شليك هوايي كردم . او عصباني شد و سرمن داد كشيد ، بعد از اتمام نمايش از ايشان عذر خواهي كردم و او هم متقابلاً پوزش خواست و دوباره كارمان را ادامه داديم . در دوران تحصيل در مدرسه راهنمايي شهيد منتظري ديّربا مربي شهيد عبدالرضا حكيمي خيلي مأنوس بود و انصافاً ايشان يكي از عوامل تأثير گذار بر روي شهيد بود . شهيد هميشه آرزو داشت به جايي برسد كه خدمتي به اسلام و مردم كند . در سال 66 وقتي برايدريافت كارنامة كنكور به بوشهر رفته بوديم . رد صف ايستاده وبوديم . شهيد به محض دريافت كارنامه متوجه شد كه رتبة خوبي را كسب كرده است و به من گفت : حسين ، ازهميـن الان مسـؤليت سنگين آغاز شد . گفتم چرت ؟ گفت : مي دانـم كه بـا ايـن رشتـة پـزشكي قبول مي شوم و مسؤليت سنگيني را در پيش دارم . او آروز داشت به مردم خدمت كند و عليرغم اينكه در دانشگاه نيز فرد موفقي بود سنگر جبهه را ترجيح داد و به جبهه هاي نبر دحق عليه باطل شتافت و به شهادت رسيد . او از لحاظ سياسي از بينش و درك بالايي برخوردار بود . در دبيرستان كه بوديم در تهيه روزنامه ديواري خيلي فعال بود . بعضي وقت ها مطالعه مي كرديم و نتيجة مطالعه را به همديگر انتقال مي داديم . در برنامه ريزي نيزخيلي موفق بود و اگر قرار بود برنامه اي اجرا شود خودش برنامه را تنظيم مي كرد . از خاطرات دوران تحصيل با شهيد اين است كه مسؤلين آموزش و پرورش قول مساعد داده بودند رشتة تجربي را در ديّر داير كنند ولي بدلائلي تأخير شد ، بنابراين برآن شديم به آموزش و پرورش برويم و با دلايل محكم و خواسته هاي منطقي ضرورت ايجاد رشته تجربي را بيان كنيم . شهيد از جمله كساني وبودكه خيلي زحمت كشيد و تلاش كرد كه با كمترين امكانات رشتة تجربي با تعداد 16 دانش آموز تأسيس شد و شهيد از دانش آموز ممتاز كلاس بود . روحش شاد و بادش گرامي باد .
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر