خاطراتی از همرزم شهید حاج قاسم هندی زاده
ازخاطرات : آقای قادریان
فکرش هم برایم سخت بود روزی بیاید که حاج قاسم هندی زاده و حاج باقر میگلی نژاد درکنار ما نباشند و ما باشیم . خاطرات زیادی از این دو بزرگوار در زندگی من وجود دارد ؛ چون در آن زمان اکثراً با هم بودیم . حدود سال 54 بود که ما کم و بیش به صورت خود جوش شروع کردیم به دورهم جمع شدن و راجع به ظلم و ستم در مملکت بحث کردن که هسته اصلی همین 3،4 نفر بودیم . حاج قاسم ؛ حاج باقر و من . تا این که یک برادر روحانی نیز از قم به جمع ما پیوست که اسمش حسین خالصی بود . از این زمان بود که سیر مبارزاتمان منسجم تر شد و به مرکز مبارزات وصل شدیم . با آقای محسن قرائتی هم رابطه داشتیم . ولی یکی از روحانیونی که مرتب با او در تماس بودیم شهید شیخ ابوتراب عاشوری بود . ما برای مبارزاتمان علیه طاغوت نیاز به یاد گیری عملیات چریکی داشتیم ؛ لذا شیخ ابوتراب با یکی از رهبران گروه مبارزات مسلحانه در همدان ارتباط برقرار کرده بود و تصمیم داشت چند نفر را برای آموزش به آن جا بفرستد که قرار شد من و شهید حاج باقر برای آموزش به همدان برویم و حاج قاسم در بوشهر بماند . ما دو نفر رفتیم و به خاطر مسائلی که وجود داشت ؛ پس از یک شبانه روز آموزش ؛ به بوشهر برگشتیم و بعد از آن ؛ دو نفر مربی را به بوشهر فرستادند تا ما را آموزش بدهند . در همین اثنا فردی از حکومت طاغوت ؛ توسط شیخ ابوتراب مفسد تشخیص داده شده بود ؛ قرار شد من و شهید حاج قاسم او را ترور کنیم . در همین زمینه یک شب قبل ازشهادت شیخ ابوتراب ؛ ساعت 8 شب به منزل برادر شیخ ابوتراب که شیخ آن شب در منزل آن ها بود ؛ رفتیم و با او در این رابطه صحبت کردیم و اخباری که داشتیم رد و بدل شد . یادم می آید که آن شب شیخ ابوتراب حالش خوب نبود و ما شام را هم در آن جا صرف نمودیم و خداحافظی کرده ؛ برگشتیم و فردای آن روز بود که سروان مختاری و پاسبان شیخی ، شیخ ابوتراب را در ساعت 3 بعد از ظهر در حال وضو گرفتن در منزلش به شهادت رساندند . از جمله مواردی که می توان به جسارت و شجاعت شهید حاج قاسم اشاره کرد یکی درهمین مقطع بود که شهربانی و ساواک پیکر شهید ابوتراب را تحویل نمی دادند و اصرار هیچ کسی هم به جائی نمی رسید . در این زمان بود که حاج قاسم با حالتی برافروخته ، نزد آن افسر مربوطه رفت و گفت : « شما چه فکر کردید ؟ مردم تکه تکه تان می کنند . باید جسد را تحویل بدهید » . که پس از آن واقعاً ترسیدند و جسد را تحویل دادند .
از دیگر اقداماتی که انجام می دادیم مسلح کردن مردم برای مبارزه با رژیم طاغوت بود که به همراه حاج قاسم و حاج باقر به گناوه می رفتیم و کلت کمری خریداری می کردیم وبه بوشهر می آوردیم و حتی خودمان تا شیراز هم می بردیم و به رابطینمان تحویل میدادیم که کار خطرناکی بود . با شروع تظاهرات و شعار دادن ها در قم و شیراز و شهرهای بزرگ دیگر ، هنوز در بوشهرخبری نبود و ما سه نفربرای حضور در حرکت های ضد رژیم به شیراز و قم می رفتیم . مثلا پای منبر شهید دستغیب حضورداشتیم و «مرگ بر شاه » و « درود بر خمینی » می گفتیم . درمراسم چهلمین روز شهدای مردم تبریز در مسجد جامع عطار که آقای قرائتی سخنرانی داشت ؛ نزدیک بود او را دستگیر کنند که حاج قاسم و حاج باقر او را از صحنه دور ساختند . پس از پیروزی انقلاب اسلامی ؛ کمیته انقلاب با نقش اساسی شهید حاج باقر و شهید حاج قاسم تشکیل شد و سپس گروه ضربت را راه اندازی کردند و بعد هم خود آن ها ، سپاه باسداران را در شهر به وجود آوردند . شهید حاج قاسم در تاسیس و راه اندازی تمامی ارگان هایی که بعد ار انقلاب در بوشهر به وجود آمد ؛ نقش اصلی و اساسی داشت . به جز جهاد سازندگی که آن هم بعدها در جهاد خدمت کرد و در جبهه درهمان خط جهاد هم به شهادت رسید .
31 شهریور 59 که جنگ شروع شد . شروع به تجهیز نیروها برای اعزام به جبهه کردیم ؛ ولی هر چه من وحاج قاسم به فرمانده بسیج که حاج باقر بود ،اصرار می کردیم که خودمان هم برویم موافقت نمی کرد و می گفت جبهه شما فعلاً این جاست . یک روز که من خودم از بابت این موضوع ناراحت بودم ؛ دیدم حاج قاسم آمد نزد من و شروع کرد به اظهار ناراحتی که ما تصمیم داشتیم روزی برای جنگیدن به فلسطین برویم ؛ ولی حالا نمی گذارند ما دراین جا به جنگ برویم . خیلی ناراحت بود . حاج باقر به من گفت برو هر طور می توانی حاج قاسم را متقاعد کن که این جا بماند و به جبهه نرود و من هم مانده بودم که چه کار کنم ، اما در این ماجرا حاج قاسم برنده شد و موافقت را گرفت و ما شاهد بودیم ؛ بدون اینکه به فرمانده اطلاع بدهد ؛ به همراه داوطلبین دیگر به جبهه رفت . در عملیات فتح المبین بود که حاج باقر میگلی نژاد به شهادت رسید و ما یکی از عزیزترین برادران خود را از دست دادیم و از آن موقع به بعد هم آرامش و قرار را در چهره حاج قاسم ندیدیم . چرا که این دو شهید در همه جا با هم بودند و در سخت ترین مقاطع زمانی در کنار هم مبارزه می کردند . تا این که سرانجام در یکی از اعزام ها که حاج قاسم به جبهه رفته بود ؛ بچه های جهاد سازندگی از او خواستند به خط آن ها برود و مسئولیت خط را به او دادند و در همین مرحله بود که او هم به آرزویش رسید و شهید شد .
برگرفته شده از کتاب : تشنه لبیک ؛ خاطرات شهید حاج قاسم هندی زاده