زندگینامه و وصیت نامه شهید فرهنگی حسین خواجه
شهید حسین خواجه
پدر: صفر
تولد :1347/5/12
شهادت :
1364/6/5
مرداد،غرور تش بادهای عنان گسیخته ی جنوب را،غضبناک تر از همیشه به ((دلو))های ((چاهدول)) می ریخت و گله های خو کرده به تشنگی و طاقت را به سایه های کهور و سِدر،دل خوش می داشت...غرور((صفر)) اما، هنگام عبور از نخلستان به ثمر نشسته اش؛((پنگ))های لبریز از شیره و شیرینی بودند و این، خود، راز شکیبِ صورتِ آفتاب سوخته اش بود تا سوزِ تش بادهای دیوانه را به حریم لبخند راه ندهد...و این،غرور نه، که ((خرسندی)) بود... هزار و سیصد و چهل و هفتمین مرداد هم ، چنان ورزایی بی شکیب، در میان نخل های دشتستان ، سر و شاخ می جنبانید و خار بوته های بیابانی اطراف ((چاهدول)) را با آتشِ باد آبیاری می کرد...
دوازدهم مرداد و خانه ای کوچک، در دل ((چاهدول))... و برآمدنِ یوسفی از چاهِ انتظار... و صفر، نگران ترین منتظرِ مانده در جاده ی آرزو... ((حسین))، به دنیا آمد و ((صلوات )) های پی در پی زن های ده، از کنار گهواره ای منتظر پر گشودند...پرهایشان را به سر و گوش صفر مالیدند و لبانش را به شکر جنبانیدند...
((دبستان فردوسی)) نامِ تنها مدرسه ی دِه بود...و حسین خواجه، پاییز هفت سالگی اش را نثار در و دیوار از گل برآمده ی آن کرد...دوره ی راهنمایی او، روزگاری نو را در پی داشت؛ چه او باید این دوره را در ((شبانکاره)) سپری می کرد...آن گاه ، به ابتدای دریای معلمی نزدیک شد؛ باید، تن و دل را به دریایی می زد، که آغاز دوره ی دبیرستان، آغازِ آن بود...آشنایِ مدرسه و مشقِ درد و فقر، دل به دریای عشق خود سپرد و به دانشسرای تربیت معلم امام جعفر صادق(ع)((آبپخش)) رفت، تا با تمرین ((آب)) و ((عطش))، خود را برای روزهایی آماده سازد که باید به هم ولایتی های خود بیاموزد، بخش کردن ((آب)) را... چهره ی دوست داشتنی او، همواره لبخندی را در میان گرفته بود و زیر نگاه محجوب او، نثار هرکسی می شد که رو در روی مهربانی و هم سخنی اش می نشست...دلبستگی های حسین به بسیج و عشق ورزی او به دینداری و تعهّدش به انقلاب اسلامی و امام (ره) ، او را جوانی شایسته و محجوب کرده بود...حسین، که مشق آب را برای کامروایی خود برگزیده بود، راهی جبهه های دفاع مقدس از حریم دین و وطن شد...از روز پانزدهم خرداد سال 1364، به مدّت دو ماه، در ((کازرون)) آموزش نظامی دید و سپس به سرزمینِ دل باختگی ها اعزام شد...((سد دز))، محل آموزش قایق رانی و شنا برای جمعی از رزمندگانی بود که می بایست در عملیات های آبی-خاکی، حماسه آفرین باشند... وحسین، که خواجه ی افتادگی و رفتارهای خاکی و محبت های بی شائبه بود، در روز پنجم شهریور همان سال در حین آموزش شنا، به بحر بیکران شهادت رسید و از زلال عشق، سیراب گردید...
الا یا ایّها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها
شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها...
فرازی از وصیت نامه ی شهید:
((مبادا(جوانان) در رختخواب بمیرند، چون که رهبر ما، سرور شهیدان در میدان نبرد شهید شد...مبادا در غفلت بمیرید...))
منبع :
کتاب مشق های ماندگار
زندگینامه شهدای فرهنگی استان بوشهر
ناشر: انتشارات سبط النبی(ص)
نوبت چاپ: بهار1392