مصاحبه با خواهر شهید گمنام رضا ارشدی
1.لطفا از خودتان برایمان بگویید.
بسم رب شهدا و صدیقین، زهره ارشدی هستم، خواهر بزرگ شهید رضا ارشدی
2.خصوصیات اخلاقی شهید چگونه بود؟
بسیار بامحبت،
ساده زیست، شوخ طبع، بسیار متدین و انقلابی بود.
3.از تصمیمش برای رفتن به جبهه تعریف کنید.
مثل دیگر شهدا ، برای دفاع از وطن، دین، اسلام، امنیت و ناموس کشورش به جبهه رفت و بسیار مقید به پیروی از دستور امام خمینی (ره) برای رفتن به جبهه بود.
4.از خاطراتی که با شهید داشتید بازگو کنید.
من سال 54
ازدواج کردم و به شیراز رفتم و به همین دلیل سالی بیشتر از دو سه بار او را
نمیدیدم ولی تابستان ها که خانواده پدرم به شیراز می آمدند، میدیدم که لباس نو نمی
پوشد، و وقتی از او میپرسیدم که چرا لباس نو نمی پوشی، می گفت: دوستانم چه در
برازجان چه در شیراز مستضعف هستند و دلم نمی خواهد لباس نو بپوشم و چون نسبت به
نشستن خیلی قد بلند بود، همیشه لباس کهنه های پدرم را میپوشید. و با ما سر سفره
نمینشست که غذا بخورد، چون ما هفت خواهر و برادر بودیم و همه از من کوچیکتر بودند.
خودم هجده ساله بودم و شهید 16 ساله و بقیه همه کوچکتر بودند، مادرم اضافی غذای
بچه ها را دور می ریخت، شهید خیلی ناراحت می شد و به همین خاطر با ما غذا نمیخورد
و وقتی همه از پای سفره بلند می شدند، شهید اضافی غذای بچه ها را یکی میکرد و خودش
می خورد.
بسیار خونگرم و مهربان بود و طبعی شوخ داشت.
5.موقع برگشت از جبهه چه حس و حالی داشتند؟
برای اولین
بار تابستان سال 60، مدرسه ها که تعطیل شد در سن 17 سالگی به جبهه آبادان رفت و
بعد از سه ماه که برگشت، بخاطر گرمای شدید می گفت: لذت نبردم و می خواهم به جبهه
گیلان غرب بروم. مهر هم که مدرسه ها شروع شد به مدرسه رفت ولی اوایل آذر ماه، بدون
اجازه پدرم (که می گفت درست را تمام کن و بعد برو) و با رضایت نامه ایکه دایی ام
برایش امضا کرده بود، به جبهه گیلان غرب رفت که دیگر حتی پیکرش هم بازنگشت. البته
بقول یکی از همرزمانش، پایش تیر می خورد و اسیر می شود و حتی چند نفر هم از استان
بوشهر از مناطق مختلف صدایش را از رادیو عراق شنیده بودند و با همان آدرس و شماره
تلفنی که داده بود، باما تماس گرفتند، ولی چون دیگر از او خبری نشد و به مرور زمان
فهمیدیم که شهید جاویدالاثر است و بعد از چند سال به اسم شهید مفقودالاثر معرفی
شده و بیاد بودش هم سنگی در قطعه شهدا گذاشته اند.
6.زمانی که به مرخصی می آمد نکته خاصی را بیان نمی کرد؟
شهید از جبهه جنوب بعد از 3ماه تابستان که برگشت، هم کلاه خود سرش را زخمی کرده بود و هم ناخن شست پایش از ریشه افتاده بود و می گفت خیلی اذیت شدم و اینبار می خواهم به جبهه گیلان غرب بروم که رفت و دیگر برنگشت.
.7با توجه به اینکه خیلی
از جوانان در پی شغل خوب می گردند و یا برخی از شغل ها را نمی پسندند می خواستم بدانم که شهید برای امرار
و معاش خانواده با پدرش همکاری داشت؟
شهید 17 ساله بود و محصل ولی با این وجود چون پدرم راننده ماشین سنگین بود، تابستان ها مثل یک شاگرد راننده کمکش می کرد.
8.چگونه به شهادت رسیدند؟
در تاریخ 60/9/25 در عملیات محمد رسول الله در سرپل ذهاب، منطقه شیاه کوه اسیر می شوند که بعد از اسارت به شهادت می رسند.
9.شما چگونه از شهادت خبردار شدید؟
در حقیقت بنیاد شهید هم نمیدانستند که چه جوابی به ما بدهند و وقتی همه اسیران و مفقودان بازگشتند خبری از شهید نشد، فهمیدیم که شهید مفقودالاثر هستند.
10.دلتنگ شهیدتان که می شوید چه چیزی آرامتان می کند؟
نگاه کردن به عکس هایش و مرور خاطراتش .
11. حضور و برکت معنوی شهید چگونه است؟
از اینکه همچین افتخاری نصیبمان شده، به خودمان می بالیم و همیشه رهرو آرمان و عقیده و هدفش هستیم .
12. وصیت نامه شهید چگونه به دستتان
رسید؟
کوله پشتی شهید به دستمان نرسید و از
او وصیت نامه ای نداریم.
مصاحبه گر:
سارا ابراهیمی یگانه( مسئول سایت نوید شاهد بوشهر)