لحظاتی چند با خاطرات مادر شهید ایرج روستایی
لحظاتی چند با خاطرات مادر شهید ایرج روستایی
نام شهيد را پدرش انتخاب كرده بود و فرزند دوم خانواده بود ودر 17 سالگي به خدمت مقدس سربازي رفته چند ماه قبل از اينكه زمان سربازيش برسد با يكديگر به پاسگاه رفتيم، خود را معرفي كرد گفت مي خواهم زودتر به خدمت مقدس سربازي بروم.
شهيد رابطه بسيار خوبي با دوستان وآشنايان داشت. پس از 7 سال مفقود بودن جسدش از مناطق جنگي به آغوش وطن بازگشت. در زمان انقلاب نيز راهپيمايي و تظاهرات بر ضد رژيم پهلوي شركت فعالي داشت. بزرگترين آرزوي شهيد رفاه حال خانواده و شهيد شدن در راه خدا بود به طوري كه قبل از شهادت مي گفت اگر خدا قسمت نكرد شهيد شوم چه كنم؟ ديوارهاي خانه را كه كوتاه وخراب بود درست مي كرد . ايشان آخرين باري كه به جبهه رفت فقط 10 روز از مراسم عروسي اش گذشته بود واز اينكه همرزمان و دوستان خود را هر روز مي ديد كه شهيد مي شوند واو مي خواست به دست خود حنا بزند. ناراحت بود حتي در شب عروسي اش برق رفته بود با ناراحتي مي گفت اين نشانه اين است كه من نبايد عروسي كنم . شهيد هيچ وصيت نامه اي از خود ندارد ، حتي نامه نيز كم مي نوشت بخاطر اينكه وضعيت اقتصادي خوبي نداشتيم و كلاس چهارم دبستان ترك تحصيل كرده بود وبه همراه پدر خود سر كار مي رفت .شهيد به مدت 13 ماه در جبهه بود ، همه فكر مي كردند وي مفقود شده است وطريقه شهيد شدنش هم از اين قرار بود كه گروه منافقين كه حمله كردند ابتدا برادران بسيجي حمله ور شدند. سپس سربازها كه شهيد هم جز آنها بود به طرف عراقيها حمله كردند كه با اصابت گلوله بر ران ايشان به شهادت نائل مي آيد ودر اين هنگام يكي از دوستان ايشان بنام محمد حسن بطرف ايشان مي آيند ومي خواهد كمكش كند كه ايشان مي گويد تو برو. از دوستان شهيد محراب نورزي، سهراب ومحمد نوروزي، مسعود كمالپور، مهرداد كمال پور ، تير داد كمالپور. از اينكه فرزندمان را در راه خدا داده ايم افتخار مي كنيم .در آخر اينكه شهيد براي رسيدن به شهادت ورفتن به جبهه بي تابي مي كرد وحتي از مرخصي هايش هم بطور كامل استفاده نمي كرد ونسبت به همسنگرهايش بسيار بخشنده بود بطوري كه هر زمان از مرخصي برمي گشت با دست پر خرما ، انجير ، تخمه جهت دوستان خود مي برد.روحش شاد ويادش گرامي باد.
اين شهيد بزرگوار در سال 1347/4/24 در شهر برازجان چشم به جهان گشود وپسر ارشد خانواده يود نام اين شهيد را پدرش انتخاب كرد در سن 6 سالگي در دبستان آزادي برازجان ثبت نام كرد نام مدير مدرسه آقاي قهرماني بود تا كلاس چهارم دبستان بخاطر 2 سال مردودي از مدرسه اخراج شد آن موقع 10 سال سن داشت وكلاس چهارم ابتدايي بود درس را ترك كرد و با سن كمي كه داشت كمك پدرش كارگري كار مي كرد.فردي بود خجالتي وكم حرف با اين خصوصيات پسري پركار وهوشيار وهميشه آرزويش اين بود كه مادرش از او راضي باشد .اين شهيد بزرگوار هميشه در ماههاي محرم وصفر در مراسم عزاداري امام حسين (ع ) شركت مي كرد و كمكهاي بسياري مي كرد وهرچه بزرگتر مي شد علاقه اش به خانواده اش خصوصاً به مادرش بيشتر مي شد ايشان بخاطر كار زياد فرصت بازي كردن با هم سن و سالهاي خودش را كم داشت و بيشتر بيرون از خانه وبا پدرش كار مي كرد. از طرف ژاندارمري او را به سربازي بردند محل خدمت ايشان در ايلام بود اين شهيد 12 ماه را بخوبي ونحو احسن انجام داد بعد از يك سال با اصرار پدرش بين مرخصي 20 روزه اي كه داشت، مراسم عقد وازدواج راخيلي ساده برگزار كردند مرخصي به پايان رسيد به خدمت سربازي بازگشت بعد از رفتن ديگر هيچ نامه اي يا خبري نشد. در سال 1373 جسد اين شهيد بزرگواركه شامل لباسها وپلاك ايشان بود از طرف ژاندارمري به ما تحويل داده شده وجسد اين شهيد از بنياد شهيد برازجان تحويل گرفته وتاگلزار شهدا برازجان كه بهشت سجاد(ع) نام دارد تشيع كردند من هم خيلي خوشحالم كه پسرم در اين راه شهيد شده واز خداوند متعال ممنونم كه به من صبر بسياري داده چون پسر من زندگي راحتي نداشت و حالا خوشحالم كه جايگاه والايي دارد.
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر