لبخند شهیدشدن!
شهید حسن مقیمی
نام پدر : علی
تاریخ تولد :۱۳۴۳/۰۵/۲۶
تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۰۶/۰۸
محل تولد : آبادان
محل شهادت : فکه
آرامگاه : شاهین شهر
قسمتی از زندگی نامه شهید
شهید حسن مقیمی در هفت سالگی برای رفتن به مدرسه در مدرسه های مستقر در آبادان ثبت نام کرده و به تحصیل پرداخت وی تا کلاس سوم دبستان با نمرات بالا قبول و به کلاس بالاتر راه یافت ولی بعد از اینکه پدر وی فوت نمود چون بر روحیه وی اثرگذاشت و بسیار از مرگ وی ناراحت بود و از درد بی پدری رنج بسیار می برد .
در بقیه سالها با نمرات پایین تر قبول شده و به کلاس بالاتر میرفت تا اینکه کلاس پنجم را پشت سر گذاشته و در مدرسهای به نام بهرام ثبت نام کرده و به کلاس اول راهنمایی راه یافت و تا کلاس سوم راهنمایی در آبادان به سر برد که دیگر جنگ شده و مجبور به ترک آنجا شدند و نیز وی هم ترک تحصیل کرده و به دلیل علاقه زیادی که به درجه افسری داشت اقدام به ادامه تحصیل نمود و رشته تجربی را انتخاب نموده و ادامه داد تا اینکه به کلاس دوم تجربی رسید. شهید از نظر اخلاقی بسیار خوب بود با مادر بسیار مهربان بود حق برادر خود را نسبت به خواهرانش و برادرانش تا حد امکان ادا میکرد . صلهرحم را رکن اساسی زندگی قرار میداد و به تمام اهل خانه هم سفارش میکرد و خود شهید زمانیکه از منطقه به شهر میآمد اول از هر چیز به خویشاوندانش سر میزد بعد خستگی راه را از تنش بیرون میکرد .و از نظر اجتماعی در کلیه راهپیماییهایی که به فرمان امام امت و دیگر مقامات کشور بود شرکت میکرد و به فرمان آنها لبیک میگفت و در نماز جمعه و جماعت شرکت میکرد و در صفوف مسلمین حی و حاضر بود.
شهید در زمان شروع انقلاب فعالیت بسیار ناچیزی را در انقلاب ایفا میکرد با وجود سنی که داشت در تظاهرات و دادن شعار و پرتاب سنگ به بزرگترهای خودش کمک میکرد و از نظر نوشتن شعار و دادن آنها به همسایهها دین خود را تا اندازهای نسب به انقلاب ادا کرد تا اینکه انقلاب عظیم ما با ریختن خون هزاران هزار شهید آبیاری و به ثمر رسید و بعد از به ثمر رسیدن انقلاب به ادامه تحصیل پرداخت تا شاید از این راه بتواند سهمی دیگری را در انقلاب داشته باشد و بعد از یک سال هم جنگ شروع و بعد در تاریخ 1365/6/8 درجه رفیع شهادت نائل گردید.
وصیت نامه شهید
بنام خدا ، بنام هستی بخش جهان ، بنام در هم کوبنده ستمگران و یاری کننده محرومان و مظلومان ، و با درود بی پایان بر امام امت و امت شهید پرور .
قلم در دستم مانده ولی نمیدانم چه بنویسم . حالا که میخواهم درد دل کنم ، دلم گرفته و اشکهایم سرازیر شده است . البته نه اینکه من از مردن و کشته شدن در راه خدا بترسم نه ، به خدا سوگند میخورم این آرزوی من بود که در راه خدا جهاد کنم .
خدایا ، مرا ببخش، پروردگارا مرا عفو کن ، چرا که انسان در زندگی چند روزه خود دچار اشتباهاتی میشود.
مادرم : اگر چه میدانم داغ فرزند برای شما مشکل است . امام فرزند امانتی در دست شماست که در نهایت باید آن را به صاحب اصلیاش که خداوند منان است برگردانی
مادرم : اگر من نتوانستم فرزند خوبی برای شما باشم و وظیفهام را نسبت به شما ادا کنم ، از شما میخواهم که شیر پاکت را حلالم کنی .
همسرم : چه بگویم ، از کدامین بگویم ، در جبهه همه هستند از پیرمرد هفتاد ساله که تفنگ بدست گرفته میجنگد تا کودک ۱۰ ساله که همپای پدرش می رزمد ، میدانم رویاهای شیرین همیشه در افکارت زنده است . اما در این برهه از زمان که اسلام و جنگ به کمک ما نیاز دارد ، بر خود ببالید که امانت خود را سالم به نزد خدا برگردانیدید .
همسرم ، زینب وار باش و هیچگونه ناراحتی بخود راه نده ، هر وقت که بر مزارم میآیی گریه و زاری نکن گویا من در قبر میلرزم پس سعی کن لبخندی که حاکی از عشق نسبت به شهید شدن من است داشته باشی .
برادرم و خواهرم : با یاد و نام خدا کارها را شروع کنید و پشتیبان امام و انقلاب باشد و از ، زحمات بی دریغ که برای من کشیده اید تشکر میکنم ، و از تک ، تک شما حلالیت می طلبم. برادرم و خواهرم : میدانم من نتوانستم آنچنان که باید و شاید حق برادری را بر شما ادا کنم امیدوارم که مرا مورد ببخش خود قرار دهید.
از دایی ها و عموها و تمام دوستان و آشنایان از تک ، تک آنها حلالیت بخواهید . و در آخر سخنم :
من که در زندگی قبل از شهادتم از مهر پدرم محروم بودم . ای کاش پدرم زنده بود و میدید که حسین وار قدم در صحنه نبرد میگذارم اما افسوس ، افسوس پس تا آنجا که برایتان امکان دارد مرا کنار قبر پدر مهربانم به خاک بسپارید . متشکرم باز هم تکرار میکنم ، سر قبرم گریه و زاری نکنید و به هیچ عنوان پیراهن سیاه بر تن نکنید ، چون این کار باعث لرزیدن من در قبر می گردد .
شهید حسن مقیمی
خاطره شهید از زبان همسر شهید
دیدار خالق
خاطرات شهیدان چیزی جز فداکاریهای آنان نخواهد بود . یادم است بعد از پایان یک ماه خدمت در جبهه چند روزی را به عنوان مرخصی به منزل میآمدند که این حق تمامی آنان بود .
ولی مدتی بود که شهید معمولاً هر دو ماه یا سه ماه به این استراحت چند روزه خود نمیآمد و در پاسخ به اعتراضات من به این تاخیرها پاسخ میدادند که : مرخصی خود را به همرزمانش بخشیده تا آنان به نزد خانواده شان بروند . و وقتی به او گفتم خوب توهم خانواده داری و من چشم براهت هستم پاسخ میداد : ما که هنوز فرزندی نداریم و این کودکان هستند که برای دیدن پدرشان کم طاقتی میکنند .
شما بالاخره بزرگترید و پرطاقت تر و پر حوصله تر . انشاء الله وقتی فرزندمان به دنیا آمد حتماً آنان جبران خواهند کرد تا من مدت بیشتری پیش فرزند بمانم و ایشان با بیان این مطلب مرا قانع مینمود . ولی تنها یک ماه به تولد فرزندش باقی مانده بود که به مقام عالی و رفیع شهادت نائل گردید و دیدار خالق را به دیدار فرزند ترجیح داد .
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر