زندگینامه و وصیت نامه شهید مجید خزایی
شهید مجید خزایی
نام پدر : هاشم
تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۱۱/۱۵
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۶/۳۰
محل تولد : بندر گناوه
محل شهادت دارخوئین
آرامگاه : گناوه
زندگی نامه شهید
شهید مجید خزائی در سال ۱۳۴۳ در شهرستان گناوه در محله امامزاده در یک خانواده دینی و مذهبی دیده به جهان گشود و زندگی آرام در عین حال پر تلاطم و خروش خود را آغاز کرد. شهید از همان کودکی روحی لطیف و سرشار از محبت داشت و در برابر حرف حق همواره تسلیم بود.
شهید در نوجوانی گرایش شدیدی به مذهب پیدا کرد مجید در کوچه در خیابان در مجالس همیشه خود را از همه کوچکتر میگرفت و گاهی خنده از رخسارش دور نمیشد .
مجید زمستان را به تحصیل میپرداخت و تابستان را برای مخارج کتاب و نوشت افزار و لباس خود به کارگری میپرداخت.
مجید ۱۴ ساله بود که وقایع انقلاب پیش آمد و فعالانه در تظاهرات و نشر اعلامیه و چسباندن عکس و کلیشه امام در کوچهها شرکت میکرد .
تا بعد از پیروزی انقلاب بیشتر اوقات شبها در خانه جلسات بحث و قرآن داشت و در مدرسه جلسههای اسلامی را تشکیل میداد و در جلسههای اسلامی همیشه شرکت میکرد.از این مدت به بعد مجید دیگر کمتر به خانه میآمد به تشکیل کتابخانه در مدرسه میپرداخت روزها به مدرسه میرفت و شب ها با برادران و دانشآموزان و معلمان مذهبی خود تشکیل جلسه میدادند.
بعد از این مدت مجید در خدمت بسیج درآمد و زیر نظر برادران بسیجی مشغول فعالیت شد و در مدرسه به یاد دادن اسلحه به دانشآموزان میپرداخت تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد .
شهید مرتب میگفت : من باید به جبهه بروم تا اینکه با چند تن از برادرانش و پس از دورههایی به جبهه اعزام و در جبهه اهواز به نبرد علیه کفر پرداخت و مدتی در جبهههای دب حردان ، طراح و سلیمانیه به نبر با کفار بعثی عراق پرداخت و پس از چند ماه نبرد و مبارزه به زادگاهش برگشت. شهید مشتاقانه و آگاهانه در پی شهادت میدوید . تا اینکه پس از نبرد های خستگی ناپذیر با بعثی های ملحد در مورخه ۱۳۶۰/۶/۳۰ به آرزوی دیرینه خود رسید و به معبودش پیوست .
وصیت نامه شهید
این وصیت نامه جوانی است که احساس می کند که در جوانی پیر می شود به مرگ نزدیک و زندگی از او روی گردانیده ، و به روزگار گردن نهاده و در سرای در گذشتگان آرامیده …
نکوهشگر دنیا و فردا از آن کوچ …
این وصیت نامه جوان آرزومندی است که به آرزوهایش دست خواهد یافت . جوانی رهسپار راه هلاک شدگان، و آماج بیماری ها و دستخوش روزگار ، گروگان ایام ، هدف مصیبت ها و برده دنیا و سوداگر غرور ، وامدار فنا ، و بنده مرگ و هم سوگند اندوه و همنشین غم و همنفس آفات و خاکسار شهوات و جانشین رفتگان …
اما بعد ، … آنچه مرا به پشت کردن به دنیا و سرکشی روزگار واداشت ، به روی آوردن آن جهان به خویش بود ، و مرا بر آن داشت که جز از خویشتن یاد نکنم ، و جز به کار آن جهان نپردازم و دیگر آن را ادامه نمی دهم ….
این بار بر آنم تا با کوشش دست به کاری زنم که بیهودگی را بر آن راه نباشد و فکر خویش را صادقانه بکار برم …
دیدم که تو پاره ای از تنم یعنی مادرم از من که سراسر وجود منی هستی آن سان که غمی تو را دریابد انگار که مرا دریافته پس دیدم که کار تو همچون کار خود من در نظرم بزرگ است .
از آن رو این را برای تو می نویسم به این امید که خواه من برای تو زنده مانم یا از این جهان درگذرم به آن رفتار کنی و به آن پشتگرم باشی .
در راه خدا پیکار جوی و از سرزنش مردمان باک مدار و به هیچ حال در راه حق از غرق شدن در سختیها میندیش .
مادر جان میدانم اگر من کشته شوم برای تو دردناک است ولی چه می شود کرد ، دین خدا در خطر است و در ضمن من هم که مال خدا هستم پس مرا حلال کن مادر جان تا چون پرنده ای آزاد در آسمان آرزوهایم پرواز کنم ، مرا حلال کن تا خدایم مرا ببخشد .
مادر جان تو گذاشتی که من به جبهه بروم ، یادت بیاید آن روزی را که با هم صحبت می کردیم برایت می گفتم مادر مرا آزاد کن مادر جان من در جبهه آزاد بودم آزاد از هر نوع وابستگی . و همه چیز را کنار زده بودم و فقط می خواستم کاری کنم که به معشوقم نزدیک شوم و به تو گفته بودم که من عاشق خدا هستم، و اینک آمده ام تا در صحرای خوزستان در دارخوین در این زمین ، (که پستی و بلندیش به وسیله توپ و موشک ایجاد شده ). در کنار کارون ، کارونی از خون بسازم و در این بازار گرم و با صفای خون خریدار خوبی است که آمده تا کالای ناقابل خود را تقدیم به مولایم کنم ، گر چه کالای همه را نمی پذیرد ، ولی آرزویم این بوده …
و اما اگر پذیرفت کالای مرا ، پس چند جمله می گویم که راجع به خود من است: اگر کشته شدم اول مرا غسل ندهید چون ننگ است برای کسی که معلمش حسین (ع) را غسل ندادهاند خودش را غسل بدهد.
پس کفن نپوشانید چون حسین (ع) را کفن نپوشانیدند در مزارم گل نریزید زیرا چه انصاف است کسی که رهبرش حسین (ع) را در میان نیزه و خنجر بیرون آوردند و به خاک سپردندخودش را میان گل بپوشاند .
بر مزارم گریه نکنید چون کسی نبود برای حسین (ع) گریه کند و اگر خواستید گریه کنید برای حسین (ع) گریه کنید.
و اینک با مردم بگویید که ای یاران خمینی درود خدا بر خمینی و یارانش باد که چنین شد تمام ابرقدرتها میخواهند اسلام را از بین ببرند شما را به خدا سوگند که نکند خمینی را رها کنید به سقوط کشانیده خواهید شد و اگر رفتید تا ابد زیر دست کفار خواهید بود و من میگویم که اگر کشته شدم هیچ گروهی نمیتواند از خون من استفاده کند با معیار من مخالف است و چون من فقط برای خدا رفتهام و همین برای هیچ شخصی یا گروهی نرفته بودم.
والسلام
مجید خزایی
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر