این وصیتنامه من است این سند چندین ساله عمر من است
شهید غلامحسین تیموری
نام پدر : حسین
تاریخ تولد : ۱۳۱۰/۱۱/۱۲
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱/۲
محل تولد : دشتی
محل شهادت : جبهه شوش
آرامگاه : گناوه
شرح زندگی
شهید غلامحسین تیموری در سال ۱۳۱۰ در روستای احشام قایدها از توابع شهرستان خورموج در یک خانواده مستضعف کشاورز به دنیا آمد. در زمانیکه چپاولگران و ظالمین یعنی خان منشها و کدخدا منشها بر مردم حکومت میکردند و خانوادهاش در میان آن فامیلها مستضعف ترین خانواده بود و اما از نظر ایمان به خدا و نسبت به احکام و شرع اسلامی آگاهی زیادی داشت که تمام فامیلها از ایشان استفاده میکردند.
چون در آن زمان مدرسه در دسترس نبود و مشکلات زیادی بر سر راه بود نتوانست تحصیل نماید و همگام با پدرش تا سن ۲۰ سالگی کارهای کشاورزی و دامداری را انجام میداد و در سن ۲۵ سالگی در روستای خویش ازدواج نمود و در همان موقعیت ظلم و تعدی و حتی شکنجه در آن منطقه حکم فرما بود که بوسیله خانها و کدخداها و جیره خوارانشان انجام میگرفت ، بنحوی که از بامداد تا شامگاه مردم منطقه حمالی این ها را میکردند یعنی اینکه خانههای خشتی و چاه های عمیق و کار کشاورزی و شخم زدن باغ ها از این قبیل کارهای کمر شکن از این قبیل انجام می دادند. .
بطور جبر و گاهی اوقات مامورین ظالم به خانهها هجوم میآورند و تمام چیزها از قبیل گندم ، خرما و گوسفندان و بعضی چیزهای دیگر را با خود میبردند و کسانی که پیر بودند و یا اینکه قدرت کار کردن را نداشتند از آنها پول و اگر نداشتند او را غارت میکردند و ایشان با آن حساسیتی که بر روی اسلام و احکام آن داشت و آن انسانیت و وجدانی که داشت هیچگاه زیر بار ظلم و فشار و اختناق نمیرفت و همیشه نسبت به این زورگویی ها نفرت داشت و در ستیز بود تا اینکه کدخدای آن روستا فرمان داد به مامورین خودش که او را دستگیر و خانه ایشان را غارت نمایند و یک گروهبان بود در آن منطقه که مخصوص این کار بود و تمام مردم آن منطقه از دست این آدم به تنگ آمده بودند
یعنی اینکه کنترل تمام منطقه را در دست داشت و مردم از او ترس و دلهره داشتند یعنی موقعی که به کسی میرسید چه پیر باشد چه جوان موقعی که برخورد میکرد بجای سلام علیم سیلی تحویل میداد و به همین خاطر این آدم و گروهی دیگر را مامور این کار کردند .ساعت
۳۰ :۱۲ شب بود که همین گروهبان اطراف خانه را محاصره کرد و پس از دو ساعت درگیری ایشان در خانه خودش و آنها در اطراف منزل ناگزیر شد و همین گروهبان را هدف قرار داد و او را مجروح ساخت و پس از اینکه مجروح شد حلقه محاصره گسسته شده و از منزل بیرون رفت و اگر این کار را نمیکرد ایشان را پس از درگیری میکشتند .
به همین خاطر ،و بخاطر ظلمها و فشارها در آن زمان ایشان بشدت از رژیم نفرت داشت و همیشه طرفدار حق و عدالت و پشتیبان قاطع روحانیت اصیل بود و راه نجات را صراط مستقیم و اطاعت از امام و روحانیت میدانست و در رابطه با همین جریان چون که مامورین رژیم در تعقیب او بودند ایشان با خانواده خویش در سال ۱۳۴۵ وارد بندر گناوه شد و چون شغلی معینی نداشت همان کار زراعت و کشاورزی را تا سال ۱۳۴۹ ادامه داد . ایشان دارای سه فرزند بود ، و در مدت عمرش بخصوص در گناوه چه همسایگان و چه دوستان و چه خویشاوندان گاهی از ایشان یک ذره هم رنجیده نشدند همیشه با تقوا و پرهیزکار بود .
بعد از این که از کار کارگری و یا کشاورزی برمیگشت بعد از استراحت کمی در منزل چه در شب و چه در روز، در پیش از انقلاب اکثر اوقات نزد جامعه روحانیت در شهرستان گناوه یعنی آقایان حجه الاسلام شیخ محمد بحرانی و شیخ عبدالمهدی بحرینی و شیخ عبدالخالق دشتی و بقیه برادران روحانی از معلومات و وجود ایشان کسب فیض میکرد و بخصوص در اوایل انقلاب بصورت جدی تر علاوه بر کارها ، در مجلس سخنرانی و راهپیماییها شرکت داشت .نسبت به این مسائل ، و نماز و روزهاش هیچگاه دچار فراموشی و غفلت نمی شد و همینطور که در وصیتنامهاش نوشته است فقط دو سال ماه رمضان را نتوانست روزه بگیرد یک سال که بر اثر خرجی خانه در ماه رمضان ناچار شد به کار و کارگری برود و در این مدت نتوانست روزه بگیرد و یک سال دیگر هم که در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چون که در جبهه بود نتوانست روزه بگیرد .
تا این که با یاری خدا و رهبری قاطع و خستگی ناپذیر امام خمینی و همت امت شهید پرور رژیم طاغوت و سلطنتی سرنگون شد و حکومت اصیل اسلامی جای آن را گرفت در اوایل انقلاب خیلی از همان اطرافیان بودند که بر اثر عدم آگاهی، نسبت به امام و روحانیت بد گمان بودند و گاهی اوقات بدگویی میکردند و ایشان علیرغم نداشتن سواد با بیان ساده آنها را نسبت به خط امام و روحانیت و انقلاب اسلامی آگاه می ساخت و در این خصوص البته هیچگاه با کسی درگیر نمیشد .
در رابطه با انقلاب همواره میگفت باید آنها را ارشاد کرد و از تعدی و تندی پرهیز کرد و اتفاقا خیلیها را ارشاد نمود و بعضیها در همین رابطه با خانواده ایشان قطع رابطه کردند تا مدتها بعد فهمیدند که حرفهای ایشان بحق بوده و از روی غرضورزی نبوده است و بهمین خاطر برمیگشتند و از ایشان معذرت خواهی مینمودند . دنیا را دوست نمیداشت و همیشه میگفت فقط به خدا باید متکی بود و باید در فکر آخرت بود که زندگی جاوید در آنجاست ، تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود و میگفت که راه نزدیکتر شدن به معشوقم را در این جنگ و در میان تانک ها و توپ ها میبینم.
و با توجه به رفاقت نزدیک ایشان با شهید غلامی و اینکه اوقاتی بیشتر از دیگر برادران نزد هم بودند و در زمان انجام کارهایی از قبیل نوشتن نامه و دیگر کارها با هم بودند لذا پس از شهادت ایشان هنگام بازگشت از ماموریت خیلی ناراحت بود و میگفت که ما هنوز خالص نشدهایم ما سالهایی از عمرمان را گذراندهایم و در پشت ستون گناه پنهان هستیم کجا ما لیاقت شهادت را داریم و چون که عاشق انقلاب بود دلش میخواست در یکی از نهادهای انقلاب خدمت نماید تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۳ بصورت داوطلبانه در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد.
پس از ۶ ماه خدمت در این نهاد مقدس میگفت که من طاقت نمیآورم که دور از صحنه جنگ باشم و من پیمان بستهام با خداوند وفادار باشم به عهدم و تا اینکه در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۶۰ با گروهی از برادران به میدان کارزار حق علیه باطل شتافت و پس از چند روز ستیز با مزدوران بعثی در حمله فتح المبین در تاریخ 1361/01/02 به لقاءالله پیوست ، و خوشحالیم که او هم یکی از بندگان برگزیده خداوند شد و خداوند عزیز خودش را به پیش خود فرا خواند و به انتظارش پایان داد . از خداوند یگانه و مهربان میخواهیم که به همه خانوادههای شهدا صب عنایت فرماید ، به امید پیروزی هر چه سریعتر لشکر اسلام بر کفر جهانی ، ظهور هر چه سریعتر امام زمان(عج).
وصیت نامه
بسم رب الشهداء و الصدیقین
«ولا تحسبن قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
این وصیتنامه من است این سند چندین ساله عمر من است .
من غلامحسین تیموری یکی از بندگان مخلص خدا که بخاطر او و برای رضای او هجرت کردم هدفم خدمت به اسلام و قرآن و یاری امام خمینی بوده و من از کوچکی پشتیبان قاطع روحانیت اصیل بودهام و هم اکنون خونم هم گواهی بر همین است . از شما خانواده گرامی و ملت مسلمان ایران عاجزانه تقاضا دارم که خمینی بت شکن و روحانیت اصیل و اسلام و قرآن را رها نکنید اگر چنین کنید همگی به اسارت جنایتکاران شرق و غرب گرفتار خواهید آمد.
خانواده گرامیم باید بعد از مرگم صبر پیشه کنید که خداوند با صابرین است فرزندم محمود بعدا از مرگ من اگر توانستی دو سال ماه رمضان به جای پدر گناهکارت روزه بگیر که دو ماه رمضان روزه نتوانستهام بگیریم و اگر نتوانستی پول بده تا برایم روزه بگیرند محمود عزیز به مردم توصیه کن هنگامی که بر مزارم می آیند تا برای امام دعا نکردند برایم فاتحه نخوانند . بعد از من سرپرست و حامی خانواده هستی مادرت را دریاب و برادرانت و خواهرانت را با مکتب اسلام بساز و نصیحت کن که پیروزی اسلام نزدیک است همه ما طعم مرگ را خواهیم چشید چه بهتر که طعم مرگ را در راه اسلام و قرآن بچشیم والسلام .
«انا لله و انا الیه راجعون»
«انسان یک روز به دنیا میآید و یک روز هم از دنیا میرودو رفتن همه به سوی خداست »
غلامحسین تیموری
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر