مصاحبه با جانباز هفتاد درصد محمد زمانی
جانباز هفتاد درصد جنگ تحمیلی برادر پاسدار محمد زمانی اهل جزیره خارک در خلیج فارس است. او اندکی پس از شروع جنگ و در حالی که هواپیماهای عراقی و با بمب و موشک خارک و کشتی های پهلو گرفته در اسکله های آن را هدف قرار می دادند، با لنج به آبادان رفت و در آنجا به نبرد با دشمن پرداخت. این جانباز عزیز در عملیات فتح المبین روی مین رفت و از ناحیة هر دو پا جانباز شد. ایشان پس از جانبازی با تلاش مضاعفی لیسانس خود را در رشته حقوق گرفت و سال هاست که درس طلبگی می خواند. در روز دهم دی ماه 1386 و در یک صبح برفی در شهر مقدس قم به منزل آقای محمد رفتیم و گفت وگوی کوتاهی با او انجام دادیم که متن آن را با هم می خوانیم.
فرزند چندم خانواده هستید؟ فرزند اول خانواده هستم.
برادر و خواهرانتان را نام می برید؟ ما پنج برادر و یک خواهر هستیم. محمد احمد، غلامرضا، حسن و حسین.
نام خواهرتان چیست؟ معصومه.
متولد چه سالی هستید؟ در روز دوم فروردین ماه 1342 در جزیره خارک به دنیا آمدم.
پدرتان چه کاره بود؟ قبل از انقلاب مغازه داشت و لوازم غواصی و صید مروارید می فروخت. بعد از انقلاب جذب شرکت نفت در جزیره خارک شد.
در قید حیات هستند؟ نه چهار پنج سال پیش رحمت خدا رفت.
شیعه هستید یا سنی؟ من و خانواد هام همگی شیعه هستیم. در جزیره خارک شیعه و سنی قرن ها است که به طور مسالمت آمیز و در صلح و صفا در کنار یکدیگر زندگی می کنند.
مدرسه را کجا رفتید؟ در همان خارک به مدرسه رفتم.
اسم دبستان شما چه بود؟ مدرسه رازی بود.
وضع درسی شما در دوران دبستان چگونه بود؟ متوسط بود، راستش را بخواهید به درس و مشق اهمیتی نمی دادم.
مردود هم شدید؟ بله مردودی از لوازم کار مدرسه رفتن بود.
در چه کلاسی مردود شدید؟ اول یا دوم مردود شدم.
مدرسه راهنمایی را کجا رفتید؟ یادم نیست.
دبیرستان را کجا رفتید؟ دبیرستان شریعتی.
انقلاب که شروع شد کلاس چندم بودید؟ دوم دبیرستان بودم که انقلاب شروع شد.
در چه رشته ای درس می خواندید؟ اقتصاد و علوم اجتماعی.
از دوران انقلاب در جزیره خارک می توانید چیزی برای ما تعریف کنید؟ خارک در قبل از انقلاب منبع درآمد رژیم پهلوی و تنها محل صدور نفت ایران در خلیج فارس بود. جزیره خارک را بیش از آنکه ایرانی ها بشناسند نزد مردم دنیا معروف بود. در خارک دو پایانه نفتی به نام های تی و آذرپاد وجود داشت که روزانه میلیون ها بشکه نفت از طریق این دو پایانه و توسط کشتی های غول پیکر به خارج از کشور صادر می شد. ده ها شرکت آمریکایی، انگلیسی، هلندی، ایتالیایی و غیره در خارک فعال بودند، ساواک نیز در این جزیره حساس فعال بود. در سال های قبل از انقلاب خارک به دو بخش سنتی و مدرن تقسیم شده بود. در بخش سنتی که اصطلاحاً به آن دِه می گفتند، بومیان شیعه و سنی خارک ساکن بودند و در محرومیت و فقر کامل زندگی می کردند. بخش مدرن خارک متعلق به شرکت ملی نفت و فلات قاره بود و همه کارمندان ایرانی و خارجی ساکن بخش مدرن خارک بودند. در آن سال ها و حتی تا سال ها بعد از انقلاب اختلاف طبقاتی به خوبی در دو بخش خارک قابل مشاهده بود. در سال 1357 و همزمان با شروع انقلاب در سطح ایران در جزیره خارک نیز جوانان و مردم دست به تظاهرات و راهپیمایی زدند که من هم در برخی از راهپیمایی ها شرکت میکردم. در خلال انقلاب چندین نفر از کارمندان شرکت نفت و یا مردم بومی جزیره در حین تظاهرات زخمی و مجروح شدند. مأموران رژیم شاه عده ای از کارگران و مردم را بازداشت و زندانی کرد. در یک نوبت نیز جمعی از جوانان به یکی دو بانک دولتی مستقر در جزیره خارک حمله کردند و شیشه های آن را شکستند.
روز اول جنگ که جزیره خارک توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد را به یاد دارید؟ بله من آن موقع خارک بودم. این را هم بگویم که عراقی ها حساسیت خیلی زیادی نسبت به جزیره خارک داشتند و چون خارک شاهرگ حیاتی اقتصاد ایران بود، هواپیماهای عراقی روزی چند بار با بمب و موشک مناطق مختلف جزیره را مورد حمله قرار می دادند. هواپیماهای دشمن به مخازن عظیم ذخیره نفت خام حمله می کردند و با بمب و موشک آنها را مورد هدف قرار می دادند. همچنین هواپیماهای میراژها و میگ های دشمن کشتی های خارجی پهلو گرفته در اسکله های خارک را مورد حمله و یورش قرار می دادند و آنها را به آتش می کشیدند. حتی چند بار مناطق مسکونی مردم در دِه را هدف قرار دادند که عده ای از مردم بی گناه جزیره به شهادت رسیدند.
برای اولین بار چگونه پایتان به جبهه باز شد؟ اگر چه جزیره خارک به اصلاح در خط مقدم هجوم دشمن قرار داشت اما به مجرد یورش ارتش صدام به ایران، تصمیم گرفتم به جبهه های نبرد در خوزستان بروم و با دشمن مهاجم بجنگم. به همین دلیل فکر می کنم در مهر ماه سال 1359 و اندکی بعد از شروع جنگ از خارک عازم جبهه های نبرد در خوزستان شدم .
از خارک به کجا رفتید؟ با جمعی از دوستانم از خارک به آبادان رفتم.
اسامی همراهانتان را به یاد دارید؟ یوسف خادمی، کریم خادمی، علی کنعانی، شهید مسعود ملاح زاده، دشتی زاده و عده ای دیگر که متأسفانه نامشان در ذهنم نمانده است.
با چه وسیله ای به جبهه رفتید؟ با لنج از خارک به آبادان رفتیم و در بندر چوئبده پیاده شدیم و خودمان را به آبادان رساندیم. از چوئبده به بهمنشیر رفتیم و شب ها به عراقی ها حمله می کردیم.
در کدام جبهه بودید؟ ما در جبهه مَدَن بودیم.
از حضور در جبهه مَدَن و جنگ با عراقی ها خاطره ای دارید که برای ما تعریف کنید؟ روزها به عنوان قایقران در رودخانه بهمنشیر فعالیت می کردم و شب ها راننده بلدوزر بودم و خاکریز درست می کردم.
بعد از این مرحله در چه تاریخی دوباره به جبهه رفتید؟ برای بار دوم در عملیات فتح المبین به جبهه رفتم که در خلال همین عملیات از رده خارج شدم.
رستة شما در فتح المبین چه بود؟ جزء گروه شناسایی بودم.
محل خدمت شما در جبهه کجا بود؟ حوالی شوش و آن طرف ها بودم.
چه روزی مجروح و جانباز شدید؟ در نوروز سال 1361 مجروح و جانباز شدم.
یعنی روز عید؟ بله. چطوری مجروح شدید؟ شب رفتیم خط مقدم تا با دشمن درگیر شویم، اواخر شب بود و همینطور که داشتم در ستون حرکت می کردم، پایم روی مین رفت. مین منفجر شد و من نیز مجروح و جانباز شدم. پاهایم یکی از زیر زانو و دیگری از زانو قطع شدند. خون زیادی از من رفت به طوری که خیلی تشنه شدم. با وجود اینکه خون از هر دو پایم جاری بود، با سر نیزه یک کاپوت را باز کردم و آب آن را سر کشیدم.
خودتان تنها روی مین رفته بودید؟ بله تنها مجروح شده بودم. البته یکی از رفقایم کنارم مانده بود اما کاری از او بر نمی آمد، تنها توانست با چفیه اش رگ های پاهای قطع شده ام را ببندد تا جلوی خونريزی گرفته شود.
چه مدت مجروح روی زمین افتاده بودید؟ اواخر شب بود که روی مین رفتم و تا فردا صبح آن روز هما نجا روی زمین افتاده بودم .
در این مدت بیهوش نشدید؟ نه. روز دوم فروردین بود که بچه های امدادگر آمدند و مرا روی برانکارد گذاشتند و بردند. کمی بعد از هوش رفتم و دیگر ندانستم چه شد. هنگامی که روی زمین افتاده بودید و دو پایتان قطع شده بود و خون زیادی می رفت.
چه احساسی داشتید؟ احساس خوبی داشتم حتی اشهدم را خواندم و منتظر شهادت بودم اما دیدم نشد و من شهید نشدم. در این فاصله دشمن هم مرتب تیر رسام و خمپاره میزد اما به من نمیخورد.
کجا به هوش آمدید؟ وقتی که چشمانم را باز کردم دیدم یکی بالای سرم ایستاده، از او پرسیدم که کجا هستم و او هم گفت که در بیمارستان در تهران بستری هستم.
چه بیمارستانی بود؟ بیمارستان نیروی هوایی تهران بود.
چه مدت در بیمارستان بستری بودید؟ حدود سه ماه در بیمارستان بستری بودم.
آیا هنگامی که مجروج و جانباز شدید پاسدار بودید ؟ نه بسیجی بودم و بعدها پاسدار شدم.
در چه تاریخی پاسدار شدید؟ در اواخر سال 1361 به جمع سبزجامگان پیوستم و به طور رسمی پاسدار شدم.
چه سالی ازدواج کردید؟ من حدود نوزده سال پیش ازدواج کردم.
چند فرزند دارید؟ شش دختر دارم. لطفاً نام ببرید. فاطمه، مرضیه، صدیقه، نرجس، زینب و مریم. دختر بزرگم در خارک شوهر کرده و مابقی هم دانشجو و یا دانش آموز هستند.
بعد از جانبازی به تحصیلات خود ادامه دادید؟ بله من الان کارشناس هستم.
کارشناس چه رشته ای هستید؟ کارشناس حقوق هستم.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟ در سال 1374 وارد دانشگاه آزاد اسلامی بوشهر شدم و در سال 1378 لیسانس گرفتم.
شنیده ام درس طلبگی هم خوانده اید؟ بله در قم مقداری درس طلبگی خوانده ام.
مکه رفته اید؟ بله در سال 1377 رفته ام.
چه سالی به قم مهاجرت کردید؟ حدود دوازده سالی است که به قم مهاجرت کرده ام و ساکن قم هستم.
بزرگترین آرزویتان چیست؟ پیشتازی ایران در جهان اسلام و آزادی فلسطین اشغالی از چنگ رژیم غاصب فلسطین، بزرگترین آرزوهای من هستند.
از این که در این گفت وگو شرکت کردید، متشکرم.
منبع:
کتاب شما کی شهید شدید؟
نویسنده: سید قاسم حسینی