معرفی کتاب/ خاطراتی از عبدالرضا آلبوغبیش؛
يکشنبه, ۰۹ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۲۱
نوید شاهد ـ کتاب «جای امن گلوله ها»، به بررسی اتفاقات روزهای آغازین دفاع مقدس در خرمشهر، از زبان عبدالرضاآلبوغبیش می پردازد و با زبانی اثرگذار و جذاب به رشته نگارش درآمده است. این کتاب از خاطرات آقای عبدالرضا آلبو غبیش و با گفت و گوی آقای "جواد کامور بخشایش" در 247 صفحه به همراه آلبومی از تصاویر رنگی، به رشته تحریر درآمده و در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری منتشر شده است.

به گزارش نوید شاهد استان قم، کتاب «جای امن گلوله ها» از مجموعه کتاب های دفتر ادبیات و هنر مقاومت است که در برگیرنده روایت زندگی و خاطرات، از حماسه دلاورمردانی است که در دفاع مقدس جمهوری اسلامی آزادانه مقاوت کردند.

این کتاب از خاطرات آقای عبدالرضا آلبو غبیش و با گفت و گوی آقای "جواد کامور بخشایش" در 247 صفحه به همراه آلبومی از تصاویر رنگی، به رشته تحریر درآمده و در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری منتشر شده است.

 

کتاب «جای امن گلوله ها»، به بررسی اتفاقات روزهای آغازین دفاع مقدس در خرمشهر، از زبان عبدالرضاآلبوغبیش می پردازد و با زبانی اثرگذار و جذاب به رشته نگارش درآمده است. داستان با به تصویر کشیدن صحنه پرحادثه و دردناک شهادت شیخ محمدحسن شریف قنوتی و به رگبار بسته شدن راوی (عبدالرضا آلبوغبیش) آغاز می شود که طیّ آن ماجرا عبدالرضا به طرز شگفت آوری جان سالم به در می برد؛ اگرچه پنج گلوله سربی از آن دوران هنوز در تن رنجورش به یادگار باقی مانده و بیرون نیامده است.

«جای امن گُلوله ها»

در صفحه ۱۱۱ الی ۱۱۲ کتاب، این چنین آمده است:

قطع شدن دست یک رزمنده و ...

روزهای اول جنگ هنوز پلیس راه به دست عراقی ها نیفتاده بود، دورتادور پاسگاه با دیوارهای آجری ۲۰ سانتی محصوربود. ما پشت همان دیوارها سنگ می گرفتیم و نمی‌دانستیم گلوله از آن دیوار رد می شود، بلد هم نبودیم برای خودمان پناهگاه و سنگر بسازیم. حتی پشت بشکه های ۲۲۰ لیتری پنهان می شدیم و باز هم فکر می کردیم گلوله از آن رد نمی شود، در حالی که اینگونه نبود. تانک‌های عراقی ها روبروی ما بودند و با هر گلوله ای که شلیک می کردند بخش زیادی از دیوار و ساختمان پلیس راه تخریب می شد. کنار من یکی از بچه های بهبهان که کارش انهدام تانک ها بود سنگر گرفته بود، او با آرپی جی چند تانک دشمن را با مهارت تمام منهدم کرد؛ وقتی گلوله هایش تمام شد برای یافتن گلوله و مهمات دقایقی از پیش من رفت. مدت کوتاهی که گذشت دیدم دوباره برگشت و با خودش چندین گلوله آورد. پشت دیوار نشست و آرپی‌جی را برای شلیک آماده کرد، بلند شد و از پشت دیوار یکی از تانک ها را نشانه رفت و آماده شلیک شد، اما قبل از آنکه ماشه را بچکاند گلوله تانک با سرعت سرسام آوری به سمت آن رزمنده آمد و دستش را قطع کرد؛ دست قطع شده روی زمین افتاد و قلت خورد.

من با دیدن این صحنه هاج و واج مانده بودم. یکی از رزمنده‌ها با موتور به سمت من آمد. به او گفتم: این زخمی را برسان بهداری!  بهداری روبروی مسجد بود و در واقع بهداری نبود، بلکه مطب پزشکی بود که چند پزشک در آنجا بودند. عده ای از خانمها از جمله خانم حسینی هم آنجا بودند که به کار پرستاری و بخیه زنی و پانسمان مشغول بودند. بازوی خونین آن رزمنده را بستم و او را سوار موتور کردم، به موتوری گفتم: حرکت کن اما رزمنده اجازه نداد موتور حرکت کند و گفت: وایسا!  سپس به من گفت: ازت خواهش می کنم اون دست منو بده. اشاره به دست قطع شده اش بود که روی زمین افتاده بود. رفتم و آن را برداشتم. دست قطع شده همچنان می‌تپید و از آن خون می ریخت. دست و بالم هم خونی شد. دست را آوردم و به او دادم از این کارش واقعاً در تعجب بودم که چه کار خواهد کرد؟ دست قطع شده‌اش را بالا گرفت و چنان الله اکبری گفت که تنم لرزید و اشک در چشمان من و دیگر رزمنده ها حلقه زد و دستش را به سمت تانک‌های عراقی گرفته بود و الله اکبر می گفت و فریاد می زد: ای دشمن، من دستم را فدای اسلام کردم، حالا آماده ام جسمم را فدا کنم؛ مرا نشانه بگیرید و شهید کنید! صحنه تکان دهنده ای بود. تانک‌های دشمن دوباره به سمت دیوار پلیس ‌راه نشانه رفتند، اما آن رزمنده و موتورسوار به سرعت از معرکه دور شدند. از آن به بعد هیچ گاه آن رزمنده را ندیدم، ولی شجاعت و بی باکی و ایمان و اعتقاد واقعی او را همیشه تحسین می کنم.

همچنین در صفحه ۱۱۴ الی ۱۱۵کتاب این چنین می خوانید:

اسارت محمود امان اللهی

محمود امان اللهی در کیسه خواب مخصوصی استراحت می‌کرد و می‌گفت: رضا من از دشمن و اسلحه و گلوله نمیترسم اما از مار و عقرب وحشت دارم. چون اگر مار و عقرب ما رو و نیش بزنه و بمیریم خیلی بده اما اگر عراقی ها ما را بزنند و شهید بشیم، میگن که فلانی در جبهه با دشمن جنگید و شهید شد.

محمود امان اللهی یک نظامی با تقوا و شجاع و با ایمان بود. اگر فرصت پیدا می کرد قرآن می خواند. می توان برخی خصوصیات و ویژگیهای فردی او را با شهید علی صیاد شیرازی مقایسه کرد. فکر می کنم دوم مهر ماه بود که نبرد و مقاومت به اوج خود رسید و هر روز دعوا شهید و مجروح می دادیم، اما همان تاکتیکی را که امان اللهی در پیش گرفته بود ادامه می دادیم. با این حال، وجود دشمن فراگیر بود و آنها تعداد نیروها و امکانات نظامی شان غیرقابل تصور بود و با وجود مقاومت سرسختانه ما، پیشرو ایشان به مرحله‌ای رسید که خود را نزدیک پلیس راه خرمشهر دیدند. اتفاقاً آن روز گروه چریکی محمود امان اللهی در حوالی پلیس راه خرمشهر مستقر بودند، که با نزدیک شدن عراقی‌ها به آن منطقه به شدت با آنها درگیر شدند. اما نتوانستند تاب بیاورند بسیاری از بچه‌ها با گلوله تانک و خمپاره دشمن قلع و قمع شدند. در همین نبرد تن به تن بود که محمود امان اللهی، برای جلوگیری از کشته شدن همه بچه ها مجبور شد خود را تسلیم کند. او با تن زخمی و مجروح به اسارت دشمن درآمد. با این اتفاق نیروهای ما روی شان آسیب دید. رشادت‌ها و شجاعت های محمود امان اللهی، یکی از دهها دلیل بود که سقوط خرمشهر را به تأخیر انداخته بود. منطقه‌ای که امان اللهی در آن به اسارت درآمد، منطقه شاه‌آباد نام داشت؛ لحظاتی که سروان امان اللهی به اسارت دشمن درآمد، هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود. جلوی چشم ما به فاصله صدوپنجاه یا دویست متر آن طرف‌تر او را اسیر کردند. من و یکی از بچه ها آماده شلیک به سمت عراقی‌ها شدیم اما بچه‌ها گفتند: ممکن است امان‌اللهی یا دیگر بچه‌های خودمان را بزنید. ماهم مات و مبهوت نحوه اسیر شدن امان اللهی را تماشا کردیم. بعثی‌ها امان اللهی و یکی دو نفر از بچه‌ها را، که دست های شان را به نشانه تسلیم بالا گرفته بودند، خلع سلاح و سوار ماشین کردند. آنها با خشونت با بچه‌های ما برخورد می‌کردند و با چشمان خودمان دیدیم که چگونه آنها را زیر مشت و لگد گرفته و از منطقه دور کردند. امان اللهی ظاهراً آن زمان تازه ستوان دو شده بود. به نظرم حدود یک سال در اسارت دشمن ماند و سپس آزاد شد و به وطن بازگشت. من لحظه آزادی و ورود او به ایران را از تلویزیون دیدم و این صحنه را را هم هیچ وقت فراموش نمی کنم.

«جای امن گُلوله ها»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده