از شهید «کشاورزمهر» روایت شده است:
شهيد «سيروس كشاورزمهر» از شهدای دوران انقلاب است. مادرش در روایت از این شهید بیان می‌کند: «وقتی برای آخرين بار به روستا آمد. هنگام خداحافظی از من حلاليت طلبيد و بعد از اين كه چند قدمی از من دور شد. بار ديگر بازگشت و پيشانی مرا بوسيد و گفت: من فكر ميكنم اين آخرين ديدار ما در اين دنيا باشد.»


نامه


به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهيد «سيروس كشاورزمهر» در چهارمين روز از اولين ماه سال هزار و سيصدوچهل و يک در خانواده‌ای پرجمعيت در روستاي «عمقين» از توابع طارم سفلي قزوين به دنيا آمد. دوران خردسالي خود را به همراه پدر و مادر كه كشاورز بودند در كوه و صحرا پشت سر گذاشت و با مشكلات پدر و مادر آشنا شد، سپس به تنها دبستان روستا كه هم اكنون به نام شهيد است وارد شد و پنج سال دوره ابتدایی را در آنجا پشت سر گذاشت.
براي ورود به دوره راهنمایی چون در روستاي خود مدرسه راهنمایی وجود نداشت مجبور شد كه به روستاي ديگري به نام سيروان برود که كيلومترها با روستاي خود فاصله داشت. او مجبور بود هر روز اين را با پاي پياده تا مدرسه طي كند.

او بعد از مدرسه دركارهاي كشاورزي و دامداري به پدر كمك می كرد و با هر مشقتي كه بود در دوره راهنمایی با نمره هاي عالي به اتمام رساند. براي ادامه تحصيل در دبیرستان به شهرستان منجيل رفت و در آنجا ثبت نام كرد. دو سال اول و دوم دبيرستان را در شهرستان منجيل با موفقيت به اتمام رساند و سپس به تهران رفت تا هم كار كند و هم تحصيل خود را به اتمام برساند. با ورود شهيد به شهر تهران حركت بزرگ امت برای براندازی حكومت شاهنشاهي آغاز شد و چون شهيد در يک خانواده متدين بزرگ شده بود بر خود واجب مي دانست كه در اين حركت شركت كند.

بنابراين به پخش اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني امام پرداخت و با اوج انقلاب كه درآن زمان شهيد در چهارم دبيرستان مشغول تحصيل بود و دوازده ترم نيز زبان خارجي خوانده بود، خود را مكلف ديد كه در همه راهپيمائي ها شركت كند. بنابراين به روستا برگشت و ضمن ملاقات پدر و مادر ازآنها حلاليت طلبيد و پس از بازگشت به تهران ديگر كار و تحصيل را كنار گذاشت و سخت مشغول پخش اعلاميه و شركت در راهپيمائي ها شد.
او همگام با هم‌رزمانش تلاشي وسيع در پيروزي انقلاب اسلامي داشت و معتقد بود كه خون‌ها بايد ريخته شود تا درخت انقلاب به ثمر برسد. شهيد شب قبل از شهادت در پشت بام سينما ميامي شب را تا صبح در سنگر گذراند و صبح بعد از نماز هنگامي كه مي خواستند با دوستانش به سمت پادگان عشرت آباد (ولي عصر) هجوم ببرند مورد اصابت گلوله دژخيمان قرار گرفت و با خون خود درخت انقلاب را آبياري کرد.

پدر و مادرش وقتي از شهادت فرزند خود مطلع شدند به تهران آمدند تا پيكر پاک شهيد را به روستا ببرند ولي تا آنها به تهران برسند مردم شهيد را خاک كرده بودند و والدين شهيد تنها موفق شدند از روي عكسي كه از سر تير خورده و گلگون شهيد انداخته بودند فرزندشان را شناسایی كنند و به زيارت مزار غريب فرزند در بهشت زهرا (س) بروند.


مادرش می‌گوید: وقتي براي آخرين بار به روستا آمد. هنگام خداحافظي از من حلاليت طلبيد و بعد از اين كه چند قدمي ازمن دور شد. بار ديگر بازگشت و پيشاني مرا بوسيد. به او گفتم كه چرا خودت را لوس مي كني؟ در پاسخ با نگاهي پر از معنا به من گفت: من فكر مي كنم اين آخرين ديدار ما در اين دنيا باشد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده