از خط مقدم تا نیروگاه بوشهر؛ روایت ایثار یک جانباز هوابرد ارتش
محسن صفایی، جانباز ۲۵ درصد هوابرد ارتش بود در بیان خاطرات خود به خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ گفت: من به عنوان سرباز هوابرد ارتش از شیراز اعزام شدم. گردانهای ما اولین واحدهای نظامی بودند که به غرب کشور رفتند. با وجود آموزشهای چتربازی و کماندویی، ترس داشتیم اما بعد از اشراف به منطقه، ترس به مقاومت تبدیل شد. هوابرد ارتش شیراز اولین نیرویی بود که امام دستور دادند به منطقه اعزام شوند و از گردان ۱۳۵ تقریبا ۵۲ نفر از ۶۰۰ نفر و گردان ۱۲۶ از ۶۰۰ نفر۱۹ نفر به عقب برگشتند، ما رفتیم که جایگزین این دو گردان شویم وهرزمان که مشخص می شد گردان های هوابرد ارتش در منطقه حضور دارند، عراق نیروهایش را جابجا میکرد و نیروهای کماندویش را میفرستاد. در واقع ما ترسی به دل اینها نشانده بودیم که وقتی اسیر میشدند از جنگ با ما پشیمان می شدند. تنها چیزی که به من و همرزمانم روحیه میداد پرچمی بود که بالا افراشته شده بود و افتخار میکردیم که این پرچم در خاک کشورمان برافراشته شده و سرافراز است و از آن دفاع میکنیم.
فرماندهان الهامبخش
فرماندهانی مثل شهید صیاد شیرازی، قهرمانانی بودند که تجربهشان را به ما منتقل میکردند. یک بار شهید صیاد شیرازی به سنگر من آمد و بعد از برگزاری جلسه، نماز جماعت را برپا کرد و ما پشت سر ایشان نماز خواندیم. آن لحظه، یکی از افتخارآمیزترین خاطراتم است.
خاطراتی از فتحالمبین و اسرای عراقی
برای گذاشتن مهمات رفته بودیم که متوجه شدیم مورد محاصره عراقی ها قرار گرفتهایم، یک دفعه خودمان را میان چندین لشکرعراقی دیدیم به عقب برگشتیم اما پایگاهمان توسط عراقیها گرفته شده بود. روز اول فروردین سال ۶۱ مجدداً حمله کردیم وپایگاهمان را پس گرفتیم ولی متاسفانه بسیاری از همرزمانم شهید شدند. بعد از آن خودمان را جمع و جور کردیم و عملیات فتح المبین را در رقابیه شروع کردیم، وقتی عراقیها را اسیرمیگرفتیم همه گریه میکردند و میپرسیدند: چرا وارد جنگ با ایران شدیم؟
در دوران دفاع مقدس سپاهی وجود نداشت، بسیج وجود نداشت و تقریباً در سال ۶۰ و۶۱ نیروهای مردمی تحت نظر دکتر چمران شکل بسیجی به خودش گرفت و در فتح المبین همین نیروهای مردمی به ما کمک کردند و توانستیم ضربههای سنگینی به نیروهای عراقی بزنیم. تنها چیزی که در جنگ و شرایط سخت به من و همرزمانم روحیه میداد پرچم ایران بود. همین پرچم بود که در فتحالمبین برافراشته ماند.
مجروحیت و معجزهی امام زمان (عج)
قرار بود در دهلاویه به منطقه دیگری منتقل شویم، خمپاره ۱۲۰ به سنگر ما اصابت کرد. یکی از دوستان همرزمم زخمی شد زمانی که در حال کمک به او بودیم خمپاره بعدی را زدند و من بین زمین وآسمان تمام خاطرات زندگی ام مرور شد. همرزمم محسن و همرزمان دیگرم شهید شدند. از دستان من خون فواره میزد که همان جا به امام زمان (عج) متوسل شدم ومیان آن بوی آمونیاک، دود و باروت ناگهان بوی گل نسترن به مشام من آمد وقتی ما را در آمبولانس گذاشتند ۱۱ نفر بودیم یک نفر همان لحظه شهید شد، دو نفر به سوسنگرد رفتیم قرار بود دست من را قطع کنند اما من نگذاشتم همان جا گفتم صاحبش دستم را به من برمی گرداند، پزشک آنجا به من پوزخندی زد، در بیمارستان نادری اهواز، ۷ متخصص به طور اتفاقی کنارم بودند. یکی قلبم را درست کرد، دیگری ترکشها را بیرون آورد...و دیگری دستم را... و بحمدالله با همان دست مجروح، در فتحالمبین جنگیدم!
از اسلحه تا قلم: خدمت در انرژی اتمی
بعد از جانبازی، اسلحه را زمین گذاشتم و خودکار را برداشتم. درکنکور سال ۶۲ شرکت کردم، مهندسی فیزیک قبول شدم. وارد سازمان انرژی اتمی شدم و در راه اندازی نیروگاه بوشهر شرکت کردم. این هم نوعی جهاد است که در راه خدمت به وطنم انجام می دهم.
نقش خانواده
پدر و مادرم هرگز نگفتند نرو اما همیشه با چشمان نگران منتظرم بودند. تربیت آنها باعث شد عاشق ایران بمانم.
حرف آخر
محسن صفایی در پایان بیان کرد: ارتش، نماد مقاومت است و من ازفرهنگ ارتش، مقاومت را یاد گرفتم. ارتش همیشه در کنار مردم بوده، از دفاع مقدس تا امروز. به جوانانی که در ارتش خدمت میکنند باید بگویم: شما در جایگاه مقدسی خدمت میکنید. دلم میخواهد ارتش ایران آنقدر قوی باشد که هیچ زورگویی جرأت تعرض به ما را نداشته باشد. این همان راهی است که شهیدان با خونشان ترسیم کردند و روز ارتش برای من یادآور تمام نیروهای مسلح است چه کسانی که در ارتش هستند و چه در سپاه و چه در قالب بسیج رفتند و برگشتند. یادآور تمام کسانی است که رفتند تا ایران بماند.