«محمد» در انتظار شهادت، روزهایش را سپری میکرد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمد حمزهئی» پنجم فروردین ۱۳۴۶ در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علیاکبر و مادرش عذرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. سرباز ژاندارمری بود. یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۷ در اصفهان بر اثر آتش گرفتن انبار مهمات به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
میخوام کمک احوال مادرم باشم
مثل همیشه همه راه مدرسه تا خانه را گفتیم و خندیدیم. کلی شوخی کردیم و کلی سربهسر هم گذاشتیم. وقتی به در خانه رسیدیم، محمد گفت: «حسنجان! از فردا دیگه دنبالم نیا.»
فکر کردم شوخی میکند. خندیدم و گفتم: «چرا؟ میخوای غیبت کنی؟»
محمد جواب داد: «نه! میخوام برم سر کوره کار کنم. مادرم گناه داره، همهاش کار میکنه. میخوام کمک احوالش باشم.»
با تعجب گفتم: «یعنی دیگه نمیخوای بیای مدرسه؟!»
گفت: «نه دیگه، انشاءالله اگه شد بعداً.»
(به نقل از حسن محتشمی، دوست شهید)
در نامهاش نوشته بود که در انتظار شهادت است
سرم به کار گرم بود که صدای زنگ در بلند شد. از همانجا صدا کردم: «کیه؟» به طرف در راه افتادم. در را که باز کردم، جوانی با لباس سبز نظامی مقابلم ظاهر شد. سلام کرد و پرسید: «اینجا منزل محمد حمزهئی است؟»
گفتم: «بله بفرمایید!»
گفت: «شما مادر محمد هستید؟»
گفتم: «بله! برا محمد پیشامدی شده؟»
تا سراسیمگیام را دید گفت: «من دوست محمدم، ازش براتون نامه آوردم.»
گفتم: «خودش کجاست؟»
کمی این پا و آن پا کرد و گفت: «راستش خودش تو بیمارستان اصفهان بستری شده.»
گفتم: «یاابوالفضل(ع)!»
گفت: «چیزی نیست. خودش براتون نوشته.»
گفتم: «کی تا حالا بستریه؟»
جواب داد: «یه هفتهای میشه.»
پرسیدم: «چطوری این جوری شد؟»
گفت: «تو انبار مهمات با یکی دو تا از بچهها مشغول کار بودن که یه خمپاره به دیوار انبار اصابت میکنه. محمد مجروح میشه و خیلی زود به بیمارستان اصفهان اعزامش میکنن.» زبانم خشک شد و نفسم بند آمد. همانجا جلوی در روی زمین نشستم و نامه را باز کردم. اصلاً نفهمیدم پسرک کی رفت. نامه را خواندم و لحظهلحظه بزرگ شدنش را مرور کردم. چه زحمتها کشیدم تا بچه چهارساله بیپدرم را به این سن رساندم. حالا بهخاطر همه آن زحمتها از من حلالیت خواسته. نوشته: «دیگر همدیگر را نخواهیم دید.» نوشته: «در انتظار شهادت است.» نوشته: «خوشحال باشم که به آرزویش رسیده.»
(به نقل از مادر شهید)
انتهای متن/