حمید با یک سبد گل زیبا، دم در منتظرم بود
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «حمید سیاهکالیمرادی»، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد، پدرش حشمتالله و مادرش امینه سیاهکالی مرادی نام داشت، دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود و دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
این شهید بزرگوار توسط سپاه صاحبالامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیمچی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابههای جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
حمید با یک سبد گل زیبا، دم در منتظرم بود
فرزانه سیاهکالیمرادی همسر شهید حمید سیاهکالیمرادی روایت میکند: جمعه بیست و یکم مهرماه سال ۱۳۹۱، روز عقدکنان من و حمید بود، دقیقاً مصادف با روز دحوالارض. مهمانان زیادی از طرف ما و خانواده حمید دعوت شده بودند. حیاط را برای آقایان فرش کرده بودیم و خانمها هم اتاقهای بالا بودند. از بعد تعطیلات عید خیلی از اقوام و آشنایان را ندیده بودم. پدر حمید اول صبح میوهها و شیرینیها را با حسن آقا به خانه ما آوردند.
فضای پذیرایی خیلی شلوغ و پررفتوآمد بود. با تعدادی از دوستان و اقوام نزدیک داخل یکی از اتاقها بودم، با وجود آرامش و اطمینانی که از انتخاب حمید داشتم، ولی بازهم احساس میکردم در دلم رخت میشورند. تمام تلاشم را میکردم که کسی از ظاهرم پی به درونم نبرد. گرم صحبت با دوستانم بودم که مریم خانم، خواهر حمید، داخل اتاق آمد و گفت عروس خانوم داداش با شما کار داره.
چادر نقرهای رنگم را سعی کردم و تا در ورودی آمدم حمید با یک سبد گل زیبا از غنچههای رز صورتی و لیلیوم زرد رنگ دم در منتظرم بود. سرش پایین بود و من را هنوز ندیده بود. صدایش که کردم متوجه من شد و با لبخند به سمتم آمد. کت و شلوار نپوشیده بود. باز همان لباسهای همیشگی تنش بود. یک شلوار طوسی و یک پیراهن معمولی، آن هم طوسی رنگ، پیراهنش را هم روی شلوار انداخته بود.
سبد گل را از حمید گرفتم و بو کردم. گفتم خیلی ممنون زحمت کشیدین. لبخند زد و گفت قابل شما رو نداره. هر چند شما خودت گلی. بعد هم گفت عاقد اومده تا چند دقیقه دیگه خطبه رو بخونیم. شما آماده باشید با چشم جوابش را دادم و به اتاق برگشتم.
منبع: کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید (حمید سیاهکالیمرادی)