چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۶
الله کرم اسماعیلی پاسدر است . وی در طول جنگ هشت ساله بارها به جبهه رفته و در غرب و جنوب کشور با دشمن جنگیده است . در مجموع حدود چهل و چهار ماه در جبهه های نبرد حضور داشته اما به قول خودش یک ترکش هم نصیبش نشده است . او چند ماهی محافظ منزل امام خمینی (ره) در جماران بوده و این ایام را بهترین ماههای زندگی اش می داند . تقدیر چنین خواسته است که اله کرم اسماعیلی نه در هشت سال جنگ ، بلکه در سال ها پس از خاموش شدن شعله های آتش ، مجروح و جانباز شود در یک بعد از ظهر تابستانی و در تیر ماه 1386 در برازجان به منزل این جانباز هفتاد در صد رفقتیم و مهمان خاطراتش شدیم .

وضع روستاي صبا در سا لهاي قبل از انقلاب چطور بود؟نام روستاي ما در قبل از انقلاب «كون سرخ » بود و روستاي دور افتاده اي به شمار مي رفت كه چهل وپنج دقيقه با مزارعي و بیبرا فاصله داشت. روستا نه آب داشت و نه برق و از جاده و تلفن هم خبري نبود. حدود چهل خانواده جمعيت روستا بود، البته در حال حاضر اين روستا به شدت از جمعيت خالي شده و كمتراز ده خانوار ساكن آن هستند، اغلب اهالي به روستاهاي اطراف و يا وحدتيه مهاجرت كر د ه اند. پدرتان چه كار مي كرد؟ پدرم كشاورز بود، نسل اندرنسل كشاورز بودند. تكه زميني مال خودش داشت كه روي آن كشاورزي مي كرد. پدرم نسل اندر نسل اهل كون سرخ بود و مادرم اهل خشت. ما چهاربرادر و سه خواهر هستيم. برادرانم عبارتند از؛ اسماعيل، علی كرم، ابراهيم وخودم و سه خواهر دارم به نا مهاي نوري جان، هوري جان و دلگشن. همسرهوري پاسدار بود و به شهادت رسيد. كي به مدرسه رفتيد؟ روستاي ماحتي مدرسه هم نداشت. به همين دليل من در هشت سالگي به مدرسه رفتم،خوب به ياد دارم در كلاس اول دبستان ما چهار پسر و هفت دختر بوديم كه به مدرسه م يرفتيم. معلم ما آقای ابراهيم ايران ينژاد، اولين معلمي بود كه پا به روستاي ما گذاشته بود، تا كلاس سوم دبستان در روستاي خودمان درسخواندم و سپس به مزارعي مهاجرت كردم و ساكن هما نجا شدم و به مدرسه رفتم، سال اول تا سوم راهنمايي را در مدرسة خيام مزارعي به پايان رساندم.در دوران راهنمایي بودم كه انقلاب شد. وضعيت انقلاب در مزارعي و بیبرا چگونه بود؟ به لحاظ جمعيتي بعد از برازجان، پرجمعي تترين منطقه برازجان وحدتيه در دشتستان به شمار م يرود، از همين نظر جوش و خروش انقلاب در آن خيلي زياد بود. خود شما خاطرة مشخصي از انقلاب داريد؟با وجودي كه سنم زياد نبود در همة راهپيماي يها شركت می کردم.

چگونه جذب جبهه و جنگ شديد؟ در كلاس سوم راهنمايي درس مي خواندم كه جنگ شروع شد. خوب به ياد دارم شهيد جليل برازجاني و شهيد اسدالله دهداري اولين شهيدان وحدتيه بودند كه در همان يكي دو هفتة اول جنگ در آبادان به شهادت رسيدند، من و خانواد هام با شور و شوق در مراسم خاكسپاري اين دو شهيد شركت كرديم. شروع فعاليتم را از

پايگاه مقاومت در محلة خودمان آغاز كردم و با وجودي كه كم سن و سال بودم، خيلي دلم می خواست به جبهه هاي حق عليه باطل بروم. هر شب به پایگاه مقاومت شهيد رجايي می رفتم و نگهباني می دادم. اولين بار كی به جبهه رفتيد؟ بعد از آنكه سوم راهنمايي را تمام كردم به عضويت سپاه پاسداران درآمدم و در تاريخ شانزده اسفندماه سال 1361 كادر رسمي سپاه شدم. دوران آموزشي را در پادگان حمزه سيدالشهدا ء شيراز سپري كردم واز آنجا ما را به تبريز اعزام كردند و در حوالي نقده و پيرانشهر مستقر شديم. در چه تاريخي بود؟ نيمة اول سال 1362 بود. ما در تيپ سي وسه المهدي خدمت می كرديم، گروهان ما معروف به گروهان شهادت بود و فرمانده ما فردي به نام حيدر كشاورز بودكه بعدها به شهادت رسید. مسئوليت من كمك تيربارچي بود، گاهي اوقات هم آرپي جی زن بودم. بعد از آن در عمليات والفجر 2 در منطقه عملياتي حاج عمران شركت كردم، حدود هشت ماه آنجا بودم. مدتی بعد به عنوان معاون دسته منصوب شدم و در مرحله سوم و چهارم عمليات والفجر 4 هم حضور داشتم. سپس تيپ المهدي از مريوان به اميديه و جنوب منتقل شد و به جنوب آمدیم و چند ماهي مسئول پايگاه مقاومت شهيد رجايي مزارعي بودم. دوباره در قالب لشكر نوزده فجر به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شدم و حدود بيست ماه در اين لشكر خدمت كردم. در اين ايام مسئول قبضة مينی كاتيوشا و آتش بار بودم، مي دانيد كه هر سه قبضة مینی کاتیوشا را يك آتشبارمی نامند. در ايامي كه در لشكر نوزده فجر شركت می كردم در جنوب و غرب حضور داشتم و در اغلب مناطق جنگي حاضر بودم، مناطقي چون خرمشهر، آبادان ، سومار و جبهه غرب. از سال 1365 به عنوان مسئول ارز شيابي بسيج در سپاه دشتستان شروع به خدمت كردم، درضمن معاون اعزام نيرو در برازجان بودم. در سال 1365 افتخار اين را پيدا كردم كه مدتي محافظ بيت حضرت امام خميني)ره( در منطقه جماران شدم. اگر بخواهند بپرسند كه بهترين و شیرین ترین خدمتم در سپاه چه زمانی بود، بدون شك همين مدتي كه در بيت امام بود را نام مي برم. چه مدت محافظ بيت امام بوديد؟ حدود نه ماه آنجا بودم. محافظان حضرت امام را همة كادر رسمی هاي سپاه تشكيل می دادند، از ميان تمام پاسداران نيز تنها عدة خاصي را براي كار گلچين می كردند، كساني در ارادتشان به امام كمترين شكي نبود. براي من بيت امام جاي جالبي بود زيرا هم می توانستم مرتب و ازنزديك امام خمینی)ره( را زيارت كنم و كلية مسئولان كشوري و لشكري كه

براي ملاقات با امام می آمدند را هم مي توانستم ببينم و در اين مدت تقريبا همة مسئولان مهم کشوري را از نزديك ديدم. گاهي اوقات در صف جلوي جماران به عنوان محافظ می استادم و ضمن آنكه به سخنرانی هاي امام از نزديك گوش می دادم، محافظ جلسه نيز بودم. بعد از اتمام مأموريت دربيت امام به كجا منتقل شديد؟ دوباره به لشکر 19 فجر برگشتم، محل خدمتم در جزاير شمالي و جنوبي مجنون بود. در سا لهاي1367و 1368 به ماهشهر رفتم و در تيپ چهارده كوثر حدود چهارده ماه خدمت كردم.در مجموع در ايام جنگ چه مدت در جبهه نبردحضور داشتيد؟ در مجموع چهل وسه ماه و بيست و يك روز در جبهه های حق عليه باطل حضور داشتم. در چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند دارید؟ در سال 1365در همان زماني كه در بيت حضرت امام بودم، ازدواج كردم. پنج فرزند دارم، يك دختر و چهار پسر. اسم دخترم زهراست و پسرهايم؛ محمد، احمد،مجتبي و رضا نام دارند.در چه تاريخي جانباز شديد؟ اگر چه هشت سال در جنگ تحميلي بودم و در صحنه هاي بسيار پرخطري حضور داشتم، اما حتي يك تركش كوچك هم نصيبم نشد، نمی دانم شايد خواست خدا بوده است. من و دوست پاسدارم به نام شهيد محمد تجاره مشغول آتش زدن مهمات فاسد شده بوديم كه ناگهان مواد منفجر شد، محمد به شهادت رسيد و من هم جانباز شدم . اين واقعه در روز پنجم مرداد سال 1378 در اطراف برازجان رخ داد. ساعت حادثه را به ياد داريد؟ حدود ساعت نه وبيست دقيقه صبح بود، بر اثر گرماي مرداد ماه در برازجان چاشنی ها خود به خود عمل كردند و آتش گرفتند. بر اثر انفجار ناحيه چپ بدنم به شدت آسيب ديد، شبكه چشم چپم پاره شد و انگشتان دستم هم قطع شدند. محمد به شدت زخمي شد و تا او رابه بيمارستان بوشهر رساندند به شهادت رسيد. قدرت انفجار به انداز هاي زياد بود كه پنج شش متر پرتاب شدم، خوب به ياد دارم هنگامي كه مجروح شدم ذكر حضرت زهرا)س( را می گفتم زيرا به اين بانوي بزرگ جهان اسلام ارادت خاصي دارم. مرا اول به بيمارستانی در برازجان بردند و از آنجا با آمبولانس به بيمارستان فاطمه زهرای بوشهر منتقل كردند و حدود يك هفته در اين بيمارستان بستری بودم، در آنجا يك عمل سيزده ساعته رویم انجام دادند و مچ دست راستم را قطع كردند. سپس يازده مرداد ماه مرا به تهران اعزام كردند و حدود چهل و پنج روز در بیمارستان بقیه الله سپاه در تهران بستري بودم. در آنجا هم عمل جراحي بر رويم انجام گرفت. در طول يك سال اول مجروح شدنم در مجموع يازده بار مورد عمل جراحي قرار گرفتم. الان وضعتان چطور است؟ به رضاي خدا راضي هستم. عصب دست چپم از كار افتاده و حتي نمی توانم با آن دكمه پيراهنم را ببندم. اين را هم بگويم كه بعد از جنگ ادامه تحصيل دادم و فوق ديپلم گرفتم.

منبع: کتاب کی شهید شدید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده