همرزمان شهيد مصطفی انجم افروز از زبان خودش
برادر پور خسروی
17 ساله کلاس دوم نظری و همکلاسیم بود، این برادر را حدود 5 سال است كه مي شناسم قدي متوسط داراي صورتي گشاده وباز وفردي خوش اخلاق پر خنده وبا ايمان .اولين بار در جبهه ي والفجر مقدماتي او را ديدم كه دربهداري بود وبراي دومين بار بود ه با هم به جبهه ي پاسگاه زيد آمديم و سنگرشان تا سنگرما حدود(300متر) فاصله داشت . بعضي شب ها موقع پست به ديدنش مي رفتم كه درحال ذكر وتسبيح بود يك شب او را ديدم با برادر داوودي شربت آورده بودند و به بچه ها مي دادند. به نوحه علاقه بسياري داشت لذا دفتر نوحه ام را برداشته و پيشش بود.همچنين به نقاشي هم مقداري علاقه داشت .مي گفت يادم بده قولش دادم كه انشاء...اگر سالم برگشتيم قم نشانش بدهم .در مقر جديدمان هم بعضي وقتها مي رفتم ديدن او و برادرصادقي و عابدي و ديگر دوستان كه چادرشان ازما جدا بود بعضي وقت ها هم او بديدن ما مي آمد. برادرپور خسروي در حمله ي والفجر(4)شهيد شد.
برادر جواد عصارزاده
این برادرمان از همان اوائل کودکی 7 سالگی با او آشنا شدم که همکلاسیم بود دوره دبستان را در دبستانها با هم بودیم تا اینکه راهنمایی رسید و بیشتر آشنا شدیم – فردی درس خوان، پر مطالعه،فوتبالیست خوب و غیره بود در کلاس سوم راهنمایی که ایشان در انجمن اسلامی فعالیت بسیاری می کردند و نشریه ای را انتشاردادند که مقاله ای از ایشان هم بود اولین باری که او را در جبهه دیدم ، جبهه والفجر مقدماتی بود که با اخوی شهیدشان (رضا عصارزاده). آنقدر به هم انس داشتند که هیچگاه از هم جدا نمی شدند و همدیگر را خیلی دوشت می داشتند شبها که می شد، در دعای کمیل و توسط پتو روی سر انداخته و به حسینیه می رفتند و گوشه ای را اختیار می کردند با خدایشان راز و نیاز می کردند، من در عمرم چنین دوستان و برادرانی ندیده بودم . یکی از دوستانش که با او رضا (شهید) رفاقت بسیاری داشتند شهید جهانگیریان بود که این برادرمان (جواد) علاقه بسیاری به جهانگیريان داشت و در خط پاسگاه زید در یک سنگر بودند فردی خالص و فرزندی پاک بود، دلش می خواست برای خدا کار کند و زحمت بکشد در اغلب کارها پیشدستی می کرد از تهمت و غیبت و صفات رذیله به دور بود و شخصی بود که اراده داشت و محکم بر کار خویش.
شهید جهانگیریان
شهید جهانگیریان و این اخویمان (مرادی) و بنده و برادر فتوچي مسابقه دادیم و به انرژی اتمی رفتیم و فردایش برگشتیم سمتش کمک تیربار بود. هیچگاه ندیدم بیهوده تیری را رها کند. یکی از حالات او این بود که از خود گذشتگی و ایثار داشت و هیچگاه تهمت و غیبت و دروغ نمی گفت و همواره با آنانی که کار ناشایست انجام می دادند تندی می کرد، آنان را از غیبتها و غیره باز می داشت روحیه ای قوی داشت و رویی گشاده و باز او را آینه خود دیدم اشکالاتم را به من می گفت هنگامیکه با او دست می دادم، محکم دستم را می فشرد در احکام دقت بسیاری می کرد تمیز بود اما ساده و بی آلایش- صدای دلنشین قرآنش مرا مجذوب خویش می ساخت در حمله والفجر و محرم شرکت کرده بود بار سوم بود که به جبهه آمده بود. (می آمد) و با هم در یک دسته بودیم و امید داشتم با او بنشینم و صحبت کنم هنگامیکه به مرخصی به قم رفتیم، صبح زود با برادر آزادی و او به دیدن حسن داودی که مجروح شده بود به تهران رفتیم، حسن را دیدار کردیم و برگشتیم .
برادر قاسم جمشيد نژاد
ايشان را از كلاس اول راهنمايي مي شناختم فردي درسخوان ،خوش اخلاق،خوش سيما ، رشيد و پرذوق بود كه با برادران (شهيد عصارزاده و جهانگيريان ) بسيار دوست بودند و هميشه اين چند نفر با هم بودند. اولين بار هم كه با هم به جبهه آمديم جبهه پاسگاه زيد بود كه سمتش آرپي چي زن بود او بچه ها را زياد دوست مي داشت و در كارها بسيار عشق مي ورزيد دلش مي خواست زحمت بكشد و كار كند.هميشه يك تسبيح سبز بدستش بود و ذكر مي گفت شب ها هم كه مي شد گوشه اي را اختيار ميكردو قرآن ميخواند ، او را پر مطالعه ديدم . روز ها را اغلب كتاب هاي رساله ي دستغيب مي خواند . با برادر جواد عصار زاده بسيار دوست بود وبا همديگر در اولين فرصت براي نماز جماعت وكار هاي ديگر مي شتافتند. در چند حمله شركت كرده بود وبالاخره شخصي مخلص و فداكار بود وبا نفسش مبارزه مي كرد . بعضي وقت ها مي ديدم نكته هاي كتاب ها را روي دفترش مي نوشت در راه خود سازي زحمت مي كشيد. مهربان و در حال خودش بود.برادر جمشيد نژاددر عمليات خيبر شهيد شد .