یادداشت ها و خاطرات شهید دانشجو غلامرضا فرهمند
سجاياي اخلاقي شهيد
شهيد در خانواده اي مذهبي بدنيا آمد وهمين امر سبب شد تا وي نيز باكمك خانواده، به انقلاب اسلامي گرايش پيداكند وآرمانهاي امام عزيز را بهتر بشناسد ودر راه پيشبرد آن، تلاش فراوان انجام دهد، با اشخاص خاصي از نظر فرهنگي ومذهبي، رفت وآمد داشت از همان كودكي در مسجد فعاليت داشت وهميشه سعي در آباد نگه داشتن مساجد روستا ميكرد شهيد فرهمند با مردم به خوبي برخورد مينمود وهميشه سعي مي كرد كه احترام آنان به خصوص پدر ومادر را، تا حد بالايي داشته باشد. از خصوصيات اخلاقي شهيد،كمك به زير دستان وبينوايان بود همچنين كمك در امور مساجد در مواقع مراسم عزاداري وغيره نيز مشخصه بارز وي بشمار مي آيد شهيد والا مقام نه تنها در زندگي شخصي بلكه پس از اعزام به خدمت وجبهه نيز،اين روحيه والاي خود را نيز حفظ كردند وسعي خود را مي كردند تا در موقعيت دشوار ياروياور همرزمان باشند.وي با قبول مسئوليت آرپي جي زن بودن اين تلاش خود را تا حدودي كامل كرده بودند ودر امر خدمت رساني در جبهه نبرد حق عليه باطل هميشه در نقش يك شخص وظيفه شناس ظاهر مي شد. هميشه دوستان وهمرزمان خود را تشويق به نبرد مي كرد ،در اين راه به آنها اميد ميداد كه اگر ما پيروز شويم مشت محكمي به دهان همه ابرقدرتها زده ايم… از جمله سخنان ديگر شهيد كه نشان از معرفت بالاي ايشان مي باشد چنين است (آيه 113 سوره هود) كسي كه ظلم ميكند وكسي كه به او كمك ميكند وكسي كه از آنان حمايت ميكند، همگي گناه كارند اشاره به كمك هاي غير بشر دوستانه كشورهاي غربي به اشغالگران عراق . كسيكه حركت كند به سوي ظلم ،از دين خارج شده است (در خصوص حركت ظالمانه نيروهاي غاصب واشغالگر به ايران )هر كس در اسلام قانون نو بياورند،يا قانون را دستكاري كند ويا به آنان كمك كند،لعنت خدا ولعنت جبرئيل ولعنت مردم براو باد(منظور بدعت گذراندن در قانون اساسي ايران ومخالفين حكومت اسلامي در ايران ) .
مورخ 28/12/62 بود مراسمي براي تجليل مقام شهداي عمليات
خيبر در جايگاه نمازخانه تشكيل شده بود ما آنجا رفتيم چند دقيقه اي نشستيم كه
برادران گردان نوح اعزامي از بوشهر با يك روحيه خاصي وارد جايگاه شدند . مراسم
سينه زني داشتند ، تمام نظر ها را به خود جلب كرده بودند . برادرمان باغبان مجرد
پشت ميكروفن قرار گرفت و برنامه را اعلام كرد ابتدا آياتي از قرآن مجيد تلاوت شد
سپس برادرمان اماني از سپاه نوحه سينه زني خواندند، سپس فرمانده تيپ «محمدي»
سخنراني نمودند وي درباره عمليات خيبر صحبت نمود . از گستردگي اين عمليات و از
نصرت خداوند كه در اين عمليات شامل حال ما شد . او مي گفت : بر روي اين عمليات
حدود يك سال زحمت كشيدند . عمليات ما از
جايي آغاز شد كه دشمن هيچ گاه احتمال نمي داد . او مي گفت : در جزوه اي كه
اطلاعات جنگي در آن بيان شده است جائيكه باتلاق در يك سمت باشد آن قسمت هيچگاه
نبايد احتمال حمله دشمن داد و ميبايست خاطر جمع بود كه عملياتي در آنجا صورت نميگيرد
. ولي ايران و مملكت الله با آن خدايي كه داشت اينگونه تفكرات را با قدرت الله از
بين برد . و او گفت : كه جهان بايد بيابد و از اين مملكت درس بگيرد در قسمتي ديگر
از سخنان فرمودند : هدف ما جنگ نيست بلكه
هدف آمدن ما به اينجا اداي مسئوليت ودين خود به اسلام مي باشد . ما به فرمان امام
اينجا آمده ايم خواه مسئولين تصميم بگيرند ، ما را به خط ببرند كه در آن صورت نمي توانيم بگوييم
نه ما نمي آييم . چون خلاف اطاعت از مقام ولايت است . چنانچه تصميم ماندن را براي
ماها بگيرند نمي توانيم بگوييم كه نه چون باز هم خلاف است مگر نه خداوند در هر
لحظه ما را آزمايش مي كند . ماندن ما اينجا نيز امتحان خداوندي است يك موقع است خداوند ما در حمله مورد آزمايش قرار مي دهد
، در موقع ديگر در خط مقدم ، هدف از اين صحبتها در رابطه با اين بود كه تيپ را به
مدت 45 روز در دشت عباس نگه داشته بودند و به عمليات نبرده بودند بعد از پايان
سخنراني از برادران پذيرايي نمودند سپس وضو گرفتيم و براي نماز مغرب آماده شديم پس
از نماز مغرب حاج آقا دشتي يكي از روحانيون ايراد سخنراني كردند و ذكر مصيبت
نمودند و بعد نماز عشا خوانده شد و به چادر هايمان رفتيم بعد از صرف شام برادرمان
حبيب الله محمدي نوحه سينه زني خواند و ما هم سينة با حالي زديم و بعد از سينه ذكر مصيبت نمودند. والسلام 29/12/62 غلامرضا فرهمنديادداشتهاي شهيد
بعد از گذشت 2 روز يك شب يعني شب دوم ورود به اين پايگاه
( چهارم شكاري اميديه ) غروب آن شب كل نيروها براي بر پا داشتن نماز مغرب و عشا در
سالن پايگاه گرد آمدند و پس از بر پا داشتن نماز همگي براي دعاي توسل جمع تر شدند
. آن شب يكشنبه ، و من به نظرم مي آمد كه ما بايد چهارشنبه ها دعاي توسل بخوانيم ،
چرا امشب خوانديم ، يكي از برادران در پشت ميكروفن قرارگرفت و گفت كه براي ندا زدن
به مهدي زمانمان همگي اين شعار را ميخوانيم . مهدي اي مهدي به مادرت زهرا امشب
امضاء كن پيروزي ما را ، پس از نوحه خواني همگي بر خواستيم دعا كرديم براي امام و
رهبرمان و بعد از اتمام اين دعا ، دعاي توسل را شروع كرديم . اما اين را بگويم
براي دعاي توسل همگي حال ديگر پيدا كرده بودند و اشك از چشم نوراني آنها مي باريد
همچون باران ( در ضمن در اوايل نوحه خواني آخر دعا چراغهاي سالن را خاموش كرده
بودند ) سرها همگي فرو رفته قلبها همگي دگرگون شده ، دلها همه از
ياد مهدي ميتپيد صداهاي يا وجيهاً عِند الله اِشْفَعْ لَنا عِنْد الله سالن را
متزلزل ساخته بود و گريه هاي مؤمنان و عاشقان و انصار حسين بن علي دل آسمان را مي
شكافت و بقيه را پريشان حال مي ساخت . در حين دعا ميديديم تا عده اي از خوف خدا از روي سپاس
به عظمت او سرها به سجده عبوديت او نهاده اند و اينقدر گريه و زاري به راه
انداختند كه انگار بهترين و عزيزترين كساني را از دست داده اند . يكي نداي مهدي ،
مهدي مي زد ، يكي صداي حسين ، حسين بلند كرده بود و دمادم مي گريستند به خدا قسم
نزديك به يك ماه در پادگان آموزشي شهيد دستغيب در كازرون بودم و دعاهاي بسياري
دراغلب شبها مي خوانديم حالت همه عاشقان متحول مي شد ولي به اين طريق و به اين
نحوه اي كه آن شب اتفاق افتاد نبود . نمي توانم حالتهاي رخ داده را در اين برگ بنويسم
.اين عاشقان خدا و رسول خدا صحنههاي عجيب ساخته بودند و ساير دوستان ديگر را به
سوي خودشان جلب ميكردند . بخدا قسم هنگامي كه در بين دعا اسمي از حسين هم مي
آوردند صداهاي گريه و زجه ها بالاتر مي رفت . و بر حالتهاي عاشقان افزون ترمي گشت
. در هنگامي كه روضه امام حسين (ع) در بين دعا خوانده مي شد سرها بيشتر بر سجده مي
رفت و بر مظلوميت حسين مي گريستند و يكي از برادران مي گفت كه ما رفته بوديم منزل
يكي از پاسداران و هنگامي كه وارد شديم ديديم يك دختر پنج ساله نشسته . سلام كرد و
از او پرسيدم اسمت چيست ؟ گفت : رقيه ، گفتيم چه كسي اسمت را رقيه نهاده ؟ گفت :
وقتي پدرم شهيد شد مادرم اسم مرا رقيه گذاشت
. اين حكايت برادران را سختتر ناراحت ساخت و بيشتر متوجه زمان و موفقيت
خود ساخت و گريهها افزونتر نمود. والسلام ظهر يكشنبه (غلامرضا فرهمند) بخشي از يادداشت هاي شهيد
بنام
خدا
31/5/62
اينطور كه از يادداشتهاي شهيد برميآيد پيداست كه در
تاريخ 24/11/1361 به جبهه اعزام گشتهاند ايشان از تيپ امير المومنين سپاه نهم قدس
،گردان مصحب بن عمير،گروهان شهيد بهشتي ،دسته شهيد دژگاهي ،آرپي جي زن دسته مستقر
در دشت عباس بوده اند. ازخاطرات آن عزيز بزرگوار در «عمليات محرم»: «شب عمليات محرم ،كه
به ما دستور پيشروي داده بودند من آرپي جي زن دسته بودم. در حال پيشروي بوديم كه
متوجه شدم در محاصره تانكهاي دشمن مي باشيم به پشت سرم نگاه كردم ديدم، از نيروهاي
خودي كسي نيست، چون محل «عمليات محرم» كوههاي بستان بود، ميتوانستيم عقبنشيني
كنيم كه اين كار را نكرديم من كمي جلوتر از كمكيام بودم .در اين ميان درخت بزرگي
در مسيرمان بود كه در كنار دره واقع شده بود.خودمان را به آن رسانيدم ،من بالاي
درخت رفتم ومخفي شدم .همرزمم دير رسيد ،بارسيدن او نيروهاي پياده دشمن هم رسيدندكه
اورا اسير كردند وبردند ودر همان حال از خدا خواستم شهيد شوم ولي اسير نگردم
بربالاي درخت باقي ماندم تا اينكه شب شد با استفاده از تاريكي شب از طريق درهاي
كه پايين درخت واقع شده بود به طرف نيروهاي خودي پيش رفتم تا به گردان خودمان
رسيدم، وخدا را بسيار سپاس گفتم كه اسير دشمن نگرديدم. شعر
(بحر
عشق) بايد
خطر كنبم و ز افلاك بگزريم بر
بال نور ، از قفس خاك بگزريم *** در
قلب زرد دشت ، به خون لاله پروريم خود
گر چه نهاده به خاشاك بگذريم *** خون
شقايق از دل هر شاخ شد روان ما
را سزد كه با دل صد چاك بگذريم *** از
باده ها ي ناب به جام گلوله ها پيمانه
اي زنيم و طربناك بگذريم *** باپاي
خسته ،دست به ياران نميري بگذر
دست و پاي كه چالاك بگذريم *** ما
راست قامتان ز جهان دل بريده ايم چون
شبنميم كز بر گل پاك بگذريم *** عمري
است ،بحر عشق كه هيچش كناره نيست موجيم
ما كه سرخوش و بي باك بگذريمخاطرات شهید
خواست خدا
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر