لحظه شماری دیدار سه برادر
شهید حاج سید علی حسینی مقدم
پدر:سید مرتضی
تولد: 1336/6/3
شهادت:1365/10/4
در یکی از روزهای سال 1336 در خانواده ای سرشار از آموزه های دینی و پای بند به مکتب احیاگر اسلام و از سلسله ی جلیله ی سادات، در روستای ((سربست)) از توابع بخش سعداباد، کودکی پا به عرصه ی وجود نهاد که یاداور بهارستان پیغمبر اکرم(ص) بود...وقار و منزلتی که در رفتار و گفتار او پیدا بود، نشان می داد که تا چه اندازه این خانواده ی جلیل القدر،با قران و تعلیمات اسلام و سفارشات نبی مکرم اسلام همراه هستند...پیش از دوران مدرسه قران را در مکتب خانه ی روستا آموخت و شخصیتش با قرآن عجین شد.با زمینه ای که آموزش قران برایش فراهم کرده بود، دوره ی ابتدایی را در روستای سربست به پایان برد و به علت محروم بودن روستا، به شهر برازجان رفت و در دبیرستان ((طالقانی)) و ((امام خمینی(ره))) این شهر به ادامه ی تحصیل پرداخت.سید علی، که در رشته ریاضی تحصیل می کرد، سال آخر را در کازرون به پایان برد...در سال 1357 دوران آموزش سربازی خود را در گرگان گذرانید؛سپس به منطقه ی((جوکان نیک شهر))سیستان و بلوچستان اعزام شد. عِرق دینداری و خصلت سادگی و صمیمیت روستایی، او را وادار می کرد که همدوش پدر برای امرار معاش به کار بپردازد.پس از اتمام دوران سربازی به استخدام آموزش و پرورش منطقه ی سعداباد درآمد و در زادگاهش علاوه بر معلمی با تکیه بر فرهنگ قرآن و اهلبیت(س)اوقات خود را صرف بیداری دانش اموزان و اهالی آنجا نمود.با شروع جنگ نابرابر و تحمیلی عراق علیه ایران پس از گذراندن دوره ی آموزشی در پادگان امام حسین(ع)(مسگر سابق)شیراز، راهی میدان نبرد علیه دشمنان تا دندان مسلح شد.پس از مدتی مجروح و در بیمارستان یزد بستری گردید.بعد از بهبودی،بی درنگ، فعالیت خود را در مدرسه و روستایش ادامه داد تا این که دوباره به جبهه برگشت...در عملیات ((رمضان))شرکت نمود و هنگام درگیری با دشمنان، به همراه هم رزمانش تا نزدیکی های شهر بصره پیش رفت.هنگام عقب نشینی به محاصره ی دشمن درآمدند، اما بالطف و عنایت پروردگار بزرگ، با به غنیمت گرفتن مقدار زیادی از ابزار جنگی دشمن به همراه هم رزمانش به عقب برگشتند...
مدتی نگذشت که برای بار سوم به منطقه ی کردستان اعزام شد و مردانه و جان بر کف چندین روستا را از وجود گروهک ها و ضد انقلاب پاک سازی و در این روستا به وظیفه خود عمل کرد. همین زمان بود که خبر شهادت دو تن از برادرانش را شنید و به اصرار مسئولین به دیار خود برگشت تا در تشییع آن دوکبوتر سبکبال شرکت کند. در این زمان بازهم فعالیت در سنگر مدرسه را ادامه داد؛ اما تمام روح و روانش در جبهه های نبرد علیه باطل پر می زد.سرانجام به منطقه ی ((دشت عباس)) اعزام شد و در واحد تخریب، فعالیت مجدد خود را اغاز کرد.تقدیر چنین بود که با پرپر شدن سومین برادر او در را خدا ، باز هم به خانه برگردد.از این جهت،بعد از انجام فریضه ی حج بیش از این تاب نیاورد و به همراه سپاه عظیم یکصدهزار نفری محمد(ص)راهی جبهه های نبرد شد و بوی وصال شهدا و برادران شهیدش،چنان او را سرمست کرد که در روز چهارم دی ماه1365 در خرمشهر، به آرزوی دیرینش که شهادت در راه خدا بود نایل گردید.باهر زبان و بیان و قلم که بکار گرفته شود نمی توان حتی کوچکترین عوالم ملکوتی شهدا را به تصویر کشید.به نظر می رسد باید از خود شهدا مدد گرفت تا شاید راهی برای ورود به بوستان سرشار از معنویت آنان پیدا کرد.
تو سرخ و سفید می شوی، می دانم سیبی که رسید می شوی، می دانم
انگار که بو برده ای از باغ بهشت آخر تو شهید می شوی، می دانم
فرازی از وصیت نامه ی شهید:
((امّا شما ای عزیزان فرهنگی مسئولیت خطیری بر عهده دارید و از شما خون شهیدان تغذیه می شود. نسل آینده این مملکت را اسلامی بار آورید.اگر فرهنگ ملّتی اصلاح شود،واقعا آن مملکت اصلاح خواهد شد...))
منبع :
کتاب مشق های ماندگار
زندگینامه شهدای فرهنگی استان بوشهر
ناشر: انتشارات سبط النبی(ص)
نوبت چاپ: بهار1392