سبز خون آلود
سبز خون آلود
نام و نام خانوادگي: يحيي درويشي
نام پدر: عباس
نام مادر: سكينه
محل تولد: بردخون كهنه
شماره شناسنامه:1210
تاريخ شهادت: 1367/04/26
تاريخ تولد:1348/10/01
محل شهادت: پل بعثت
تحصيلات: پايان دوره ابتدايي
مسئوليت(هنگام شهادت): فرمانده دسته
شغل: پاسدار
محل دفن: گلزار شهداي بردخون كهنه
شهید يحيي درويشي
بردخون كهنه (بردخون ساحلي)،گويي به اشارت ابرويي،راه دريا را به هر كسي كه از قلبش عبور كند مي نماياند . جاده باريك موربي اين روستا را چون سيبي،اريب وار به دو نيم مي كند. راه دريا از قلب اين روستا مي گذرد . روستايي با مردمي به صداقت دريا،دريا دل و دريايي. پناهگاهشان دريا،نگاه خسته اشان دريا و معاش ساده اشان هم از دريا . دريا با مردم اين روستا زندگي مي كند،شايد راز اينكه براي به دريا رسيدن بايد از قلب اين روستا گذشت، همين باشد … مردمي دارد كه دريايي مانده اند يعني زلال و پابرجا در امور ديني و دنيوي خويش. پيراني كه از جواني عابد و زاهد بوده اند و جواناني كه عابد و زاهد پير خواهند شد.
گهگاه كه خردك باراني غبار از چهره معصوم اين روستا مي شويد،نشاط و سر سبزي دور تا دورش حلقه مي زند. گل هاي شب بو،شب هاي روستا را عطر افشاني مي كند و بوي رقصان ((قصيل)) ، ((توله)) و ((خپه)) مشام اهل آبادي را نوازش مي كند . اما چنين روزهايي بس كوتاه وزود گذرند . بادهاي گرم موسمي ،موسوم به تش باد از راه مي رسند و نه تنها سر و صورت اين مردم دوست داشتني را به تازيانه مي گيرند.كه كوله باري از گرد و خاك خود را نيز بر سر و رويشان مي تكانند ،تا چشمان به گود نشسته زنها و مردهاي ساده اين ده از سرمه سپيد غبار روزگار هم بي نصيب نماند .
بردخون كهنه از معدود روستاهاي بخش بردخون و حتي شهرستان دير است ،كه با گذشت روزگاردر چهره بي پيرايه اش تغييري كه باب ديگر روستا هاو شهرهاي كوچك است ديده نمي شود.از قدمت آن در مقدمه اين كتاب سخن گفتيم و اينكه شناسنامه بخش بردخون همين روستاي دوست داشتني كهنسال است …
در نخستين روز دي ماه سال 1348 خورشيدي كه آفتاب براي تماشاي خانه هاي كاهگلي باران خورده از پلكان آسمان بالا مي رفت و هرمي خوش را نثار كاهگل هاي نم كشيده مي كرد،از درون كلبه اي صداي دلنواز نوزادي بلند شد . گريه اي شيرين تر از خنده هاي قهقه وار جويبارهاي موسمي اطراف ده …قلقل قليان عموها ،با ساز شرشر ناودان مهيمانخانه گلي ؛شب باراني بردخون كهنه را به روزي نو پيوند داده بود تا عباس (پدر شهيد) ناله هاي حاصل از درد زاييدن سكينه (مادر شهيد)را سبك تر تحمل كند . به دلداري عباس ،ميهمانخانه تا صبح بيدار بود و شاهد باران و آذرخش و رويش شعله هاي دود آلود در منقل گرد و نظيف عباس بود . و حالا صبح است و باران به پايان موقت خود رضا داده است ،تا چشم ها و گوش ها كانون توجه به حضور نخستين ((يحيي)) در كلبه گلين خلوتخانه عباس باشند . خانه – تقريبا- پر جمعيت عباس ،روز و روزگاري نو يافت . عباس با چهره اي آرام و موقر به شكرانه زادن پسري ديگر در خانه اش دست به آسمان بلند كردو ابروان پر پشت خود را تا نزديكي پيشاني پينه بسته اش بالا كشيد. يحيي لبان غنچه اش را روي هم گذاشته بود و چشمان قشنگش در خوابي ظريف …(درست همچون روزي كه بند كفن را از رخسارش گشودند،تا مادرش هنگام بوييدن و بوسيدنش با لبخندي آلوده به اشك نگاهش را بر او گسترد) دريغ كه آن پدر و مادر ،امروز در قيد حيات نيستند ،تا از يحياي شهيد شان برايمان باز گويند . پدر بر اثر حادثه اي غم بار در گردابي ميان رودخانه مند غرق شدو مادر پس از شهادت يحيي ،جان به جان آفرين سپرد،تا نجواي لالايي هاي حزن آلودش را در كنار يحيي مكرر كند ،و تقدير را بنگريد كه دختركي از همين خانواده نجيب نيز به گونه اي چون پدر تن به رود سپرد و يحياي شهيد هم،پس از اصابت تركش خمپاره بعثيان ،رودخانه نيلگون اروند را چاشني سرخي خون خود داد!آري عباس دريايي بود و رودخانه واسطه او شد و دريا و تقدير الهي پيوند او و فرزندان و دريا و رودخانه را مي خواست .شايد بدين سبب بود كه شب تولد يحيي يك شب باراني بود:گريه آسمان از سر شوق آميخته با حزن براي يحيي و خواهرش و پدرش … آري رود بايد بود تا شايد بتوان به دريا رسيد …
يحيي از خانه كاهگلي اشان در بردخون كهنه،تاسر انجامي زيباوسرخ در جبهه هاي جنوب را خيلي زود طي كرد . طي طريق يحيي تند بود و پر شتاب ،اما هر درنگي در اين مسير طولاني ،نشانه هاي سرشار از تاملي را در يادها و خاطره ها بر جاي گذارده است:
زندگينامه
((شهادت يك رستگاري بزرگ است)) امام خميني (رضوان الله تعالي عليه)
شهيد يحيي درويشي در سال 1348 در خانواده اي متدين ،مذهبي و معتقد به ولايت مولا امير المومنين (ع) در روستاي بردخون كهنه از توابع شهرستان دير ديده به جهان گشود .هفت ساله بود كه وارد دبستان گرديد در همان دوران ابتدايي علاقه شديدي به فراگيري قران پيدا كرده بود . دوران ابتدايي را در روستايشان به پايان رسانيد و جهت ادامه تحصيل به (( بردخون نو)) كه چهار كيلومتر با روستايشان فاصله داشت مي رفت . با شروع دوباره قيام و نهضت امام در سال 1356 شهيد با توجه به سن كمي كه داشت با ذكاوت و هوشياري و كنجكاوي فوق العاده اي مبارزه و حركت مردم را از بزرگترها سوال مي گرفت و همين باعث گرديده بود كه كينه مستكبران ،مستبدان و ظالمان را در دل جاي دهد .
با پيروزي انقلاب اسلامي و تشريف فرمايي امام بزرگوارمان (قدس سره) عشق و علاقه زايد الوصفي به امام پيدا كرده بود. با تشكيل بسيج مستضعفان به فرمان امام همزمان با هجوم استكبار و دشمنان اسلام به وسيله حزب بعث عراق به ميهن اسلامي ،لحظه اي جهت رساندن خود به جبهه هاي جنگ آرام نمي گرفت،تا اينكه در تاريخ 28/3/1363 براي ياد گيري فنون نظامي به پادگان شهيد دستغيب كازرون اعزام گرديد. پس از اتمام آموزش به جبهه هاي جنوب اعزام گرديد و در واحد خمپاره انداز مشغول به خدمت شد . اخلاق،برخورد و تلاش هاي او زبانزد همه همرزمانش شده بود به طوري كه از طرف فرماندهي واحد مورد تشويق قرار گرفت به خاطر محبتي كه به همرزمانش پيدا كرده بود ،جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شدو در آن نهاد مقدس ثبت نام و در قسمت مخابرات شروع به كار كرد . در آغاز خدمت در سپاه داوطلبانه عازم جبهه ها شدو پس از شش ماه ماموريت در جبهه هاي جنوب به سپاه دير بازگشت . بعد از آن براي چندمين بار به ميادين رزم شتافت تا اينكه در غروب روز 26/4/1367 در اروند كنار عشق و وفاداري خود را به اسلام عزيز وابا عبدالله الحسين (ع) –كه سالها در مجالس و محافلي كه به نام آن بزرگوار ترتيب داده مي شد و شهيد عاشقانه شركت مي كرد و عزاداري مي نمود – ثابت كرد و دعوت حق را با تن غرقه به خون لبيك گفت و سر سفره سرور و مولايش سيد الشهدا (ع) ميهمان گرديد…)
لحظه هاي ناب خلوص و صدق و صفاي يحيي درويشي در جهره معصوم و دوست داشتني او پيدا بود . رفتارمتين و مواقرانه اش ،لطافتي را از او به نمايش مي گذاشت كه هر كسي در نخستين مواجهه با وي مجذوبش مي شد . فضاي معنوي خانواده و روستاي محل زندگي اش ،از او نوجواني ساخته بود كه وجودش لبريز از مهرباني و عطوفت بود . سنين نوجواني او همزمان بود با ايام دفاع مقدس و به جرات مي توان گفت كه او از كساني بود كه قدر بركات معنوي آن روزها را به خوبي دانست و در آن فضاي معنوي به ساختن و پرداختن خويشتن خويش همت گماشت .خلوص و صدق او را اكنون بايد در نوشته هاي ساده و بي پيرايه او جست و لطافت و مهرباني حاصل از آن متانت حاصل از لحظه هاي ناب را بايد در عكس هاي به يادگار مانده اش به تماشا نشست . در لابه لاي نامه هايي كه از جبهه ،خطاب به مادر وبرادران و دوستانش نوشته است ،به رگه هايي از حالات خوش او پي مي بريم كه همچون جو باريكه ها يي لطيف به هم پيوند مي خورند و تا حدودي مجموعه وجود دريايي و زلالش را مي نمايانند فضايل معنوي او را با همين نوشته هاي ساده در مي يابيم :
((برادر جان ،به مادرم بگو كه هنگام دعاي كميل كه شب جمعه مي خوانيد براي من گريه نكند و هميشه خوشحال و خندان و مانند گلهاي بهاري باشد …))
اما هنگام خواندن وصيت نامه آن شهيد به جمله هايي بر مي خو ريم كه گوياي ناب ترين لحظه هاي اويند. گويي تمام معصوميت لحظه هاي شهادت را با عمق جان در يافته ودر قلب چنين كلماتي ريخته باشد:
((اي خداي من ،بسياردرتلاش بوده ام تا به راه تو باشم و هر چندلطف تو شامل حالم بوده ولي شرمنده وسرافكنده ام و اميد بخشش دارم … )) و كدامين زمان و مكان پديد خواهد آمد ،تا نوجواني در آن نفس كشد كه در روزگاري كه هنوز ايام پشت لبش را سبز نديده چنين به نجوا نشسته باشد:((خدايا ،اين قطره خون ناچيز و جان ناقابل مرا براي گسترش اسلام در حضور بپذيرو اگر جان ما آن ارزش را دارد كه براي اسلام فدا شود و اسلام پيش برود صدها بار به ما جان بده تا مبارزه كنيم وشهيد بشويم…))
خاطره نگاري و دقت در ثبت جزييات شهيد يحيي درويشي ،در كنار روح لطيف و رفتار سرشار از لطافت خود،درتمامي ابعاد زندگي از نظم،ترتيب و دقت زايد الوصفي برخوردار بود.اكثر سفرهاي خود را به ديار عاشقان (جبهه) با دقت نگاشته و جزنيات مسائل و مشكلاتي كه در پيش رو داشته را به تحرير در آورده است.
برگ هايي از دفترچه خاطرات اورا از نظر مي گذرانيم:
((در مورخه 14/5/1364 از كازرون پادگان آموزشي حركت كرديم. همان روز به ماهشهر ستاد 3 وبعد به اسكله مجيديه رفتيم . پس از 10 روز به شهركي به نام شهرك باهنر ،شمال ماشهر رفتيم، و بعد از 5 روز از آنجا حركت كرديم (يعني26/5/64). در ساعت 8 بعد از ظهر به اهواز و بعد به 35 كيلومتري اهواز يعني تيپ المهدي رسيديم. ساعت 1 بعد از ظهر 27/5/64 از آنجا حركت كرديم و به كنار رود كارون آمديم كه چند كيلومتري از مشرق خرمشهر وچند كيلومتري جنوب شرقي آبادان قرار داشتيم . در آنجا مدت 9 روز آموزش دريايي ديديم و بعد به انديمشك رفتيم و در چند كيلو متري انديمشك از شمال آن به كنار سد دز و پس از يك هفته آموزش قايقراني ،پاروزني و شنا به تيپ المهدي –35 كيلومتري اهواز- يعني اردوگاه شهيد آيت الله دستغيب آمديم (در تاريخ12/6/ 64 از كنار سد دز حركت كرده بوديم …. ))
دقت نظر شهيد در ثبت جزئيات به حدي بوده كه حتي جزئي ترين كارهاي شخصي خود را نيز ياداشت مي كرده است . به عنوان مثال ((عوض كردن باطري راديو )) را از قيد كتابت رها نكرده و نخواسته است.
((در تاريخ روز پنجشنبه 31/9/64 باطري راديو خود را عوض كردم))
اين دقت و ظرافت در دفاتري كه مربوط به آموزش هاي نظامي آن شهيد است بيشتر هويدا است. براي نمونه صفحاتي از دفتر مذكور را مشاهده ميكنيم :
از زبان همزبانان
حسن درويشي(برادر و همرزم شهيد در هنگام شهادت يحيي درويشي)
نحوه شهادت برادرش و شهيد غلامحسين درونپرور ،ديگر شهيد همولاتي خود را اينگونه شرح مي دهد:
روز18/3/67 من و شهيد غلامحسين درونپرور از بردخون به دير رفتيم و بعد از ظهر همان روز به بوشهر اعزام شديم . شب را در بوشهر مانديم و صبح روز بعد به ناوتيپ ((امير المومنين )) اعزام گرديديم .
به ماهشر رسيديم واز آنجا ما را به بندر امام بردندوشب را در بندر امامبه به سر برديم و فرداي آن روز ما را تقسيم بندي كردند . من و غلامحسين (شهيد درونپرور) عضو گردان امام حسين (ع) شديم . تا روز 22/3/67 در مقر گردان مانديم و سپس ما را به خط اول بردند . نزديك هاي چهار صبح بود كه به خط اول رسيديم. همان جا نماز صبح را با بچه ها خوانديم و چند دقيقه اي استراحت كرديم. و سپس ما را در بين دسته هاي گروهان 3 دسته بندي كردند (گروهان 3 شهيد عاشوري) . برادر شهيدم يحيي در قسمت مخابرات گردان بود و برادرم سلمان نيز عضو همان گردان بود … من و غلامحسين عضو دسته 3 گروهان مذكور شديم . نزديك به 30 روز بود كه مدام در آماده باش به سر مي بريم. يك روز گفتند برادران ((درويشي))و((درونپرور)) نوبت شما است كه به پشتيباني سنگر كمين برويد . رفتيم درون سنگر كه لباسهايمان را بپوشيم. ناگهان غلامحسين رو به من كرد و گفت: حسن تو با من بيا ! پرسيدم چرا؟ مگر نه من و تو براي هر كاري با هم بوديم ؟ …گفت من ديشب خواب ديده ام كه زخمي شده ام ،پس تو با من بيا… سپس دست در گردن من انداخت و با حالتي عجيب از من خداحافظي كرد … خلاصه غلامحسين تنها رفت . فرداي همان روز برادرم يحيي آمد و گفت ساعت چهار عصر مي خواهم بروم سنگربان پشتيبان كمين . يحيي هم رفت … يحيي كه به سنگر رسيده بود خط سنگر كمين قطع شده و ارتباط تلفني برقرار نبود(بر روي پل بعثت) . قسمت عقبي پل توسط عراقي ها تخريب شده بود ،لذا برادرم يحيي و غلامحسين و عباس دراهكي (يكي ديگر از همرزمان) وقتي به قسمت تخريب شده رسيده بودند، خمپاره اي در مجاورت آنها اصابت كرده بود . يحيي همان جا شهيد شد و غلامحسين زخمي و پاي عباس (همرزمشان) قطع مي شود . غلامحسين درونپرور نيز پس از انتقال به بيمارستان شهيد شد …
كجائيد اي شهيدان خدايي بلا جويان دشت كربلايي
كجائيد اي سبك روحان عاشق پرنده تر ز مرغان هوايي
كجائيد اي در زندان شكسته بداده وامداران را رهايي
سلمان ابراهيمي (دوست دوران كودكي و نوجواني شهيد):
((شهيد،در دوران كودكي از نعمت پدر محروم گرديد . بر اثر حادثه غرق شدن پدرش از رودخانه او يتيم شد ))
((علت اصلي ادامه ندادن تحصيل ،فقر مادي خانواده بود…))
((… مراسم دعا يا نماز جماعتي نبود كه موتور يحيي درب آن مسجد يا حسينيه پارك نشده باشد …))
(( در مدتي كه در مدرسه با هم بوديم ،چندين بار جهت اعزام به شهرستان (دير) رفت . اما به علت كم بودن سن و نگذراندن دوره آموزش ايشان را به جبهه اعزام نكردند…))
در آخرين ديدارمان … با هم با موتور سيكلت ايشان براي كاري تا دوراهي بردخون رفتيم …مي گفت : فلاني (( ممكن است اين بار ديگر برنگرديم)) كه همينطور هم شد …((خانواده شهيد هنگام شهادت يحيي،براي اينكه هديه اي تقديم خداوند كرده اند ،شادمان بودند و افتخار مي كردند …))
وصيت نامه شهيد …
بسم رب الشهدا و الصديقين
ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احيا ولكن لا تشعرون . كساني كه در راه خدا كشته مي شوندمرده نگوييد بلكه آنها زنده اند ولي شما درك نمي كنيد.
اينجانب فرزند كوچك امت حزب الله يحيي درويشي ،سلام خالصانه ام بدرگاه منجي عالم بشريت و نائب بحقشان روح الله اين بت شكن تاريخ و شهداي راه دين مقدس اسلام و مفقودين و معلولين و برادران اسير در بند عراق و خانواده هاي معظمشان و پيروان مكب حسين (ع) تقديم مي دارم. هم اكنون كه دارم قلم بر روي كاغذ مي نگارم به عنوان وصيت نامه خويش كلماتي را به زير قلم مي كشم در يكي از سنگرهاي جبهه هاي جنوب كشور اسلاميمان هستم . در جايي هستم كه با رشادتهاي برادران عزيز شهيدم برق آزادي بر در آن گسترانيده شده است ومن مفتخرم كه خداوند بزرگ اين لياقت را نصيبم كرده تا به جايي و دياري رهسپار شوم كه قبل از من مومناني محض در اين ديار بوده اند واز اين مكانهاي مقدس عروج كرده اند و از خاك به افلاك رهسپار گرديده اند و به اوج سعادت رسيده اند . خداوند را سپاس مي گويم به خاطر آن همه لطف و مرهمت كه مرا در برهه اي از عصر آفريده اي كه از نعمت اسلام برخوردار باشم و در راه تو و در جبهه تو شريك بندگانت باشم . خداوند دعاي اين بنده، گناهكارت اينست كه تا مرا به درجه آمرزش گناهان نرساندهاي از اين دنيا مبر. و شما اي همشهريان گراميم : اين را بدانيد كه بندگان خدا راهشان را خوب شناخته اند و خيل اردوگاه نبرد را نزديك ترين راه به تقرب خدايشان مي دادنند مبادا زماني به شما فرا رسد كه جبهه هاي جنگ اين ميعاد گاههاي عبادت از شما مومنان خالي شود . مبادا اين همه شهيد نثار شده در راه اسلام و اين همه ايثار گريهاي برادران شهيد ناديده گرفته شود واز رهبر پيشواي اسلام دست برداريد . شما همچون من پاره هاي آهن گرداگرد امام و در راه او پيش برويد و يقين بدانيد كه پيروزي با شما ست و هرگز خسته نشويد زيرا شما رسالتي سنگين بر دوش داريد بايد با دشمنان خارجي و داخلي كشور خويش كه نفس شما است سخت گيرانه پيكار نماييد . دشمنان شما را به بازيچه نگيرند و مدلهاي لباس و اشياي خارجي شما را از جنگ با آنها منصرف و دلسرد نگرداند . و شما اي جوانان عزيز ايام ،ايام خداست با شماست،كه نقشه هاي شوم دشمن نيز بيشتر بر روي شما خلاصه مي شود مبادا زماني فرا رسد كه تبليغات شوم دشمن شما را از فكر جبهه ها باز دارد . و به شما هموطنان عزيز توصيه مي كنم كه از رخنه گروههاي چپي و ضد اسلامي و به صفوف فشرده خويش با قاطعيت جلوگيري شود و در صورت مشاهده به مراكز سپاه و بسيج و كميته اطلاع دهيد و در آخر سفارشم اين است كه مراسم ماه محرم و عاشوراي حسيني و ماه رمضان را به سال پر شكوه تر برگزار نماييد و شب و روزها براي رزمندگان اسلام و پيروزي اسلام و تعجيل فرج حضرت حجت (عج) دعا كنيد ودر آخر سفارشم براي مادرم اين است كه گرچه فرزندي شايسته برايت نبودم تو خودت مرا حلال كن و از آن شيري كه به من دادي و شب ها و روزها براي من زحمت بسيار كشيدي . مادر جان من رفتم ولي سر حوض كوثر منتظرت نشسته ام و به برادران و خواهرانم سفارش مي كنم و مي دانم كه وظيفه برادري به شما به جاي نياوردم ولي شما برادرتان را به بزرگواري خودتان حلال گردانيد و سعي كنيد دنباله رو راه خونين يوسف ها ،درمانده ها و غلامي ها كه راه خونين امام حسين (ع) مي باشد و اي برادرانم امام را تنها نگذاريد و تفنگ بر زمين افتاده ام را بر دوش گيريد كه زمان زماني است كه اسلام نياز به نيروي مومن دارد.
((به مناسبت شهادت پاسدار شهيد يحيي درويشي))
ز جور كينه صدام كافر گلي ديگر شد اندر صحنه پر پر
جوان نازنين خوب سيرت سرا پاي وجودش غرق غيرت
دلش در كودكي از غصه بشكست به طفلي او پدر را داد از دست
هميشه آن يتيم دل شكسته به حسرت با دلي غمگين نشسته
ز غم پيوسته بود آماج بيداد دلش از غم نشد يك لحظه اي شاد
فقير و مستمند و دل پريشان نديدم من جواني مثل ايشان
هميشه سر به زير و پارسا بود به تقوا شهره آن نيكو لقا بود
جواني بود ،خوشرفتار و مظلوم كه بد همنام با يحيياي معصوم
هميشه بود اندر جبهه جايش عزادارند رفيقان از برايش
جوانان وطن يك يك عزادارند زداغ آن جوان خوب رفتار
برادرهاي زار داغدارش همي بنشسته اند دور مزارش
خدايا مادر دلخون زارش كه پرورده است چون جان در كنارش
چه محنت ها كه ديد انر زمانه براي اين عزيز ناز دانه
به صدها زحمت اندر زندگاني رسانيدش به دوران جواني
هزاران آرزو داشت او در دل كه يحيي را ديد در حجله منزل
ولي شد حجله اش اندر دل خاك به ناگهان برفت آن گوهر پاك
عموهاي حزين داغدارش به حسرت روز و شب اندر كنارش
زده داغش به دلها جمله آذر برادرها پريشان تا به محشر
غرض ،يحيي حيات جاودان يافت به سوي روضه فردوس بشتاب
چراغ عمر او گرديد خاموش ولي خونش چو دريا مي زند جوش
به بزم قاسم و عباس و اكبر بود يحيي مشرف تا محشر
بود ((بحراني )) از داغ جوانان هميشه از دو ديده اشك باران
به دریا پیوستگان: شهیدنامه شهدای بردخون
پدیدآورندگان : گردآورنده: مجید عابدی
تاریخ نشر : 1383/12/24