مرد مبارزه
مرد مبارزه
نام پدر: محمدحسين
نام مادر: خانم مرادي
تاريخ تولد :40/1/20
محل تولد : برازجان
تاريخ شهادت : 60/4/23
محل شهادت : شلمچه
شغل: در حال خدمت نظام وظيفه
مسئوليت در زمان شهادت: رزمنده بسيجي
محل دفن: بهشت سجاد (ع)برازجان
زندگینامه شهید نصرالله فخرزاد
نامش نصرالله بود.در تاريخ 40/1/20 چشم به جهان گشود تا ياريگر حق شود. محيط خانه آكنده از مهر و محبت نسبت به او بود.خانه اي كه در آن اعتقادات و مسائل مذهبي رعايت مي شد. سعي و تلاش نصرالله در درس باعث شد تا دوران ابتدايي را با موفقيت به پايان برساند. همزمان با دوران دبيرستان وي بود كه شور وهيجان مردم در سرنگون كردن رژيم منحوس پهلوي در شهر برازجان هم چون نقاط مختلف كشور شروع گرديد. نصرالله چون مردان راستين تاريخ در مبارزه با عمال رژيم پهلوي از پاي ننشست و از خود رشادتهايي در شهر برازجان و بوشهر نشان داد.تا اين كه از طريق ساواك ايشان را دستگير كردند و در دژ برازجان زنداني نمودند. و حتي آن قدر وي را مورد شكنجه و آزار و اذيت قرار دادند كه از ناحيه گوش صدمه ديد.ولي شهيد فخرزاد ميدان را خالي نكرد و به مبارزه خويش ادامه داد تا اين كه انقلاب پيروز شد. شهيد بعد از پيروزي انقلاب نيز از حضور در صحنه ابا نمي كرد و همواره در بسيج و پايگاه هاي آن در شهر فعاليت مي نمود تا اين كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز گرديد و ايشان اولين بار به عنوان امدادگر عازم جبهه هاي حق عليه باطل گرديد. در عمليات آزادسازي خرمشهر شركت نمود و در بمباران هوايي زخمي گرديد و به پشت جبهه برگردانده شد و تحت مداوا قرار گرفت. ولي نصرا... كسي نبود كه با اين مسائل از ميدان به در شود و ميدان جنگ را خالي گذارد. ايشان بعد از مداوا نتوانست در بستر بماند و در جبهه نبرد حق عليه باطل حاضر شد و به ياري دين اسلام شتافت و اين بار به بهانه خدمت سربازي از طريق نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران به سربازي اعزام شد و در خرمشهر مشغول خدمت شد و سرانجام در تاريخ 60/4/23 بر اثر اصابت تركش به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
من نمي دانم او كجا كوچيد يك شبي از كنار ما كوچيد
آن كه با من كنار آتش بود آب شد سوي ابرها كوچيد
عمليات رمضان
دو روز به حمله رمضان مانده است. رو به پزشك مي كند و مي گويد: خواهش مي كنم مرا مرخص كنيد. مي خواهم به ديدن خانواده ام بروم . با گفتن اين جمله پزشك برگ مرخصي را به دستش مي دهد. با شتاب از بيمارستان خارج مي شود. ده دقيقه به حركت اتوبوس مانده است كه از راه مي رسد. با اتوبوس خود را به قرارگاه عمليات مي رساند تا بار ديگر عشقش را به اسلام نشان دهد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر