زكات عمر انسان
مختصري از زندگي نامه ي معلم اخلاق، شهيد حسن قدرتيان
بسم ربّ الشهدا والصّدّيقين
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقي، ز مردن مگريز
مردار بود هرآن كه او را نكشند.»
*****
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
بار ديگر از تبار هابيليان، شجاع مرد ديگري به صف شكنان صحنه ي نور پيوست، و بر زشتخويان وادي ظلمت و گمراهي هجوم آورد. با دنيايي از اخلاص و پاكي عملاً به نداي سرورش امام حسين(ع) لبيك گفت، و همانا بهترين و زيباترين سرمايه ي خويش را كه حيات و زندگي است، در اين راه فدا كرد و شعار «يا لَيتنا كُنّا مَعَكُم» ـ كه اي كاش در صحراي كربلا با تو مي بوديم و تو را ياري مي كرديم ـ را جامه ي عمل پوشانيد.
شعار وي همواره همراه با عمل و ايثار بود. زيرا درس ايثار و فدا شدن در راه دين و ايمان را از مولاي خويش، علي بن ابيطالب(ع) فراگرفته بود.
سخن از اُسوه ي اخلاق و ايثار، شهيد راه ايمان و تقوا، دلاوري حماسه آفرين در جبهه هاي نبرد، شهيد جاويدالاثر، حسن قدرتيان است.
فردي كه الحق حسن بود، در تقوا، اخلاق، شجاعت و رفاقت حسن بود. در همه چيز حسن، و جان كلام اين كه «حسن، حسن بود.»
به همين بهانه بر آن شديم و بر خود فرض دانستيم كه گوشه ي مختصري از زندگي، سجاياي اخلاقي و مبارزاتي اين انسان فاضل را تقديم دوستانش كنيم. باشد كه همگي رهپويان راه پاك و مقدسش باشيم؛ هرچند كه او از همه ي اين نوشتن ها بالاتر بود.
شهيد «حسن قدرتيان» در تاريخ هشتم آبان ماه سال 1337 ه.ش در خانواده اي پاك و به تمام معني مذهبي، پا به عرصه ي وجود گذاشت و در دامان پدر و مادري ايثارگر و باتقوا، با توجه به محروميت هاي زندگي، دوران رشد خويش را گذراند.
در مهرماه 1344 ه.ش وارد دبستان شد. وي در همان اوان كودكي با مشكلات دست و پنجه نرم كرد، ولي هرگز فقر مالي نتوانست سدّ راه او گردد و مانع او از پيمودن راه كمال شود.
او از ايماني قوي و نبوغي سرشار برخوردار بود. پس از تحمّل رنج و مشقّت فراوان، توانست دوران ابتدايي را با موفقيت به اتمام برساند. سپس در سال 1351 ه.ش پس از اتمام اين دوره، در دبيرستان «دكتر شريعتي» فعلي بوشهر مشغول به تحصيل شد و پس از گذراندن دوره ي سيكل اوّل، در هنرستان فني «حاج جاسم بوشهري» در رشته ي اتومكانيك، تحصيلات خود را تداوم بخشيد و در همين رشته در سال 1358 ه.ش موفق به اخذ مدرك ديپلم شد.
در سال 1356 ه.ش همزمان با شروع مرحله ي جديد انقلاب شكوهمند اسلامي، همراه و همگام با امت حزب الله، بويژه با همسالان و همكلاسان خويش، وارد فعاليت هاي مذهبي و انقلابي گرديد.
او در تمام تظاهرات و راهپيمايي هايي كه عليه طاغوت ستم شاهي برگزار مي شد، فعالانه شركت داشت؛ تا آن جا كه يكي دوبار، به وسيله ي مأموران نظامي مورد آزار و اذيت قرار گرفت.
با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران در مهرماه 1359 ه.ش، داوطلبانه به مدت دو ماه از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بوشهر، مأمور خدمت در واحد پدافند هوايي در جزيره ي خارگ شد و پس از اتمام مأموريت به بوشهر بازگشت.
از آن جايي كه خُلق و خوي اسلامي در درونش موج مي زد، به دنبال شغلي بود كه بتواند سجاياي اخلاقي خود را به همنوعان انتقال دهد. لذا برآن شد تا ادامه دهنده ي راه انبياي الهي باشد. به همين سبب در آذرماه سال 1359 ه.ش مسئوليت خطير و پرارزش و مقدّس معلمي را برگزيد، و به دنبال آن، كار خود را در دورافتاده ترين و محروم ترين منطقه ي استان، يعني «جم و ريز» ـ از توابع شهرستان كنگان ـ آغاز كرد.
هميشه مي گفت كه خدمت در اين مناطق، زكات عمر انسان به شمار مي رود و معلم راستين، بايد با محروميت ها و سختي ها شروع كند، و آن وقت است كه در قبال مسئوليت خويش، احساس آرامش وجدان مي كند.
در همان آغاز ورود به خدمت آموزگاري، ريشه ي نهال انديشه هاي عطشناك دانش آموزان را سيراب كرد.
شهيد ضمن اشتغال به تدريس در كلاس، كليه ي فعاليت ها ي پرورشي دانش آموزان را نيز عهده دار بود؛ و توانست در اين راه هر روز بيش از پيش موفق شود.
چون واقعاً اخلاص و ايمان او بر همه آشكار بود، ابتدا مسئوليت امور تربيتي و سپس سمَت معاونت آموزش و پرورش آن منطقه به وي محوّل شد. ولي در كنار شغل خود، موضوع اصلي را جنگ مي دانست و چون مي خواست كه در هر دو جبهه حضور فعال داشته باشد، لذا ايام فراغت خود را در تابستان، اختصاص به فعاليت در جبهه هاي جنگ مي داد.
با اين كه متولدين سال 1337 ه.ش را از خدمت سربازي معاف كرده بودند، شهيد حسن قدرتيان داوطلبانه خواستار خدمت مقدّس سربازي شد و به مدت يك سال در منطقه ي غرب كشور خدمت نمود.
پس از اتمام خدمت، مجدداً شغل مقدس خود را از سرگرفت و به مدت پنج سال در بخش محروم «جم و ريز» خدمت نمود. سال بعد به شهرستان كنگان منتقل شد. در كنار تدريس، برنامه هاي تربيتي و پرورشي واحد آموزشي را نيز به وي واگذار كردند.
شهيد ضمن تدريس توانست به دانشگاه آزاد اسلامي واحد كازرون، راه يابد؛ ولي به خاطر حساسيت جنگ و علاقه ي وافري كه به جبهه داشت، مجدداً در فروردين ماه سال 65 از طريق بسيج كنگان عازم ميدان هاي نبرد شد و در رسته ي تيربارچي به فعاليّت پرداخت. ولي چون واقعاً لبريز از عشق و ايمان بود، از وي خواستند تا بيسيم چي گروهان شود. از آن جايي كه اطاعت از فرماندهي را واجب مي شمرد، تقبّل كرد. پس از مدت كوتاهي، خود مسئول آموزش بيسيم به بقيه ي افراد شد.
در تمام مواقع، جهت شناسايي نيروهاي دشمن، همراه با بيسيم خود پيشگام بود. با توجه به رسته اش هميشه و در همه حال آماده بود، تا از طرف او وقفه اي در كار حاصل نشود.
پس از گذراندن اين مأموريت سه ماهه، به سوي خانواده اش بازگشت و پس از استراحت كوتاهي در كنار خانواده، مجدداً با توجه به نيازي كه به وي بود، از طرف بسيج راهي جبهه شد و بيش از سه ماه به نبرد با مزدوران بعثي پرداخت.
شهيد حسن قدرتيان جبهه و پشت جبهه را يكي مي دانست و معتقد بود كه دشمن از هر راه كه بتواند ضربه ي خود را وارد مي كند. بنابراين زماني كه در بوشهر بود، در انجمن اسلامي «نصر» سنگي و گروه مقاومت«شهيد فولادي» محله ي خود، فعاليت چشمگيري داشت.
شهيد در مهرماه 1365 ه.ش بعد از مدت شش سال دوري از محل زندگي خود، به شهرستان تنگستان انتقال يافت.
با توجه به حسن نيّتي كه داشت، به سمَت معاونت دبيرستان «امام صادق»(ع) اهرم منصوب شد.
با ورود به اين واحد آموزشي، چون واقعاً دانش آموزاني بودند كه مي توانست با آن ها به صحبت بنشيند، گويا گمشده اش را يافته بود، و توانست با فعاليت بيشتري به كار خود ادامه دهد و در دل بچه ها نفوذ كند.
او بيشتر اوقات خود را به همراه دانش آموزان صرف مي كرد و سعي مي نمود تا دانش آموزان را كاملاً شناخته و مشكلاتشان را به عنوان برادري بزرگ تر حل كند.
در همه حال چه از لحاظ معنوي و چه مادي، تا آن جا كه در توان داشت، وجود خود را وقف دانش آموزان كرده بود، و آن ها را يار و ياور بود.
شهيد قدرتيان خدمت در بسيج را در كنار كارش هيچ گاه از ياد نبرد. با عضويت در بسيج و فعاليت همه جانبه اش، پس از تشكيل گروه مقاومت شهيد «افروشه»، عضو شوراي مقاومت پايگاه «ميثم تمّار» و معاون اين گروه شد.
بر همه ي همسنگرانش پرواضح و آشكار است كه شهيد چه در بوشهر و چه در اهرم، از اخلاق نيكو و پسنديده و ايثار برخوردار بود، و اكنون از شخصيت بارز وي يادها و گفتارها دارند. بي جا نيست اگر بگوييم وي، اين صفات برجسته ي انساني را عملاً در نزد پدر و مادرش آموخته بود.
شهيد حسن قدرتيان مرد ميدان هاي نبرد مناطق جنوب و غرب كشور بود. گوش به فرمان فرماندهي كل قوا و امامش(ره) بود. هر زمان احساس مي كرد كه بايد در جبهه باشد، آهنگ رفتن مي كرد.
وي براي بار پنجم در آذرماه سال 66 بالغ بر سه ماه مشغول به نبرد با كفر صدامي شد، و پس از گذراندن مأموريت خويش به آغوش خانواده بازگشت و دنباله ي فعاليت هاي خود را از سرگرفت.
با آغاز سال 1367 ه.ش و پس از سپري شدن امتحانات دروس دبيرستاني دانش آموزان، بر خود لازم دانست كه براي بار ششم، راهي ميدان هاي نبرد گردد.
در آن زمان، دفاع مقدّس وارد مرحله ي جديدي شده بود. پس شهيد با عزمي راسخ در مورخه ي 67/3/18 همراه با كاروان حضرت محمد(ص) و با جمعي از يارانش به اين تصميم خود جامه ي عمل پوشاند.
او با مستقر شدن در جبهه، ـ چون قبلاً در قسمت تخريب و خنثي سازي هم آموزش ديده بود ـ اين بار عاشقانه رسته ي تخريب و خنثي سازي را انتخاب كرد تا راه را باز كند و يارانش بر دشمن بتازند و پيروزي نهايي را از آنِ خود كنند.
در حين انجام مأموريت خطيرش بود كه در منطقه ي جزيره ي «مجنون» در تاريخ 67/4/4 جاويدالاثر شد.
بله، او چون شمع سوخت و راه ما را نوراني ساخت، تا ما به بيراهه و گمراهي نرويم. هرگز نشد كه عكس امام(ره) و يا شهدا را به دستش بدهند و آن را نبوسيده، بر زمين بگذارد.
بياييم واقعاً چون شهيد حسن قدرتيان، عملاً پيرو خط امام(ره) باشيم. به گفته ي او تنها محبت و عشق و علاقه كافي نيست.
قدر پدران و مادران و خانواده هاي شهدا را بدانيم، و از شعار به سوي شعور سير كنيم و به معرفت برسيم.
علاقه ي وي به امام(ره) و انقلاب وصف ناشدني بود. پس امام(ره) را فراموش نكنيم تا امام حسين(ع) را فراموش نكرده باشيم.
خداوندا، سپاس تو را كه انسان هاي بزرگ را هيچ گاه در ميان ديگر انسان ها باقي نگذاشتي.
شهيد قدرتيان از رهروان راه توحيد و معرفت و سالك حقيقت بود كه جامه ي سرخ شهادت را مخصوص قامت او بريده بودند.
اي خوشا با فرق خونين در لقاي يار رفتن
سر جدا، پيكر جدا، در محضر دادار رفتن.
وصيت نامه ي شهيد حسن قدرتيان
«يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظه.»
قرآن كريم، سوره ي توبه، آيه ي 123
اي اهل ايمان با كفار كه به شما نزديك اند، بجنگيد و بايد از شما خشونت (و نيرومندي و قدرت) ببينند تا اين كه از سپاه اسلام به وحشت افتند.
با درود بر حضرت محمد(ص) و درود بر حضرت مهدي(عج) و نائب بر حق ايشان امام امت، و با سلام بر شما امت حزب الله و با ايمان.
اين جانب حسن قدرتيان، فرزند حسين، بنده ي كوچك خدا، با ايمان به خداي بزرگ قدم در اين راه گذاشته ام و هيچ نيرويي مرا اجبار به رفتن به جبهه نكرده؛ بلكه به خاطر وظيفه ي شرعي خود به جبهه آمده ام و هيچ نوع ترس و واهمه اي ندارم و با آغوش باز، مرگ را پذيرا مي باشم. ولي خوش ندارم كه در بستر بميرم. لااقل خدمتي به اسلام كرده باشم و بعد اين دنيا را وداع كنم. «كلّ من عليها فان.» همه فاني هستيم ولي چه خوش و لذت بخش است كه در راه خدا جان دهي.
از پدر و مادرم كه مرا اين گونه بار آورده اند، ممنونم و از آن ها خواهش دارم كه مرا حلال كنند و صبر را پيشه كنند.
از همسرم مي خواهم تا آخر عمر زهراگونه باشد و فرزندم «احسان» را حسين وار تربيت نمايد و او را براي خدمت به اسلام آماده سازد.
از برادرانم و كليه ي برادران حزب اللهي مي خواهم كه در مرگ بنده صبر كنند و مقاوم باشند و امام را فراموش نكنند. همين امام بود كه ما را از منجلاب فساد بيرون آورد.
از خواهر عزيزم و كليه ي خواهران مي خواهم كه همچون حضرت زينب(س) زندگي كنيد و در مرگ بنده صبر را پيشه كنيد. و حجابتان كه از خون بنده و تمامي شهيدان رنگين تر است، حفظ نماييد.
خواهش و تمنايي كه از خانواده ام دارم، اين است كه از سفر بدون بازگشت بنده، هيچ نگراني نداشته باشند. چون چنين سفري، چنان لذت بخش است كه انسان دلش نمي خواهد برگردد. و شما در تمام شهرها و محلات كه نگاه كنيد، كمتر خانواده اي مي بكنيد كه شهيد نداده باشد و بنده هم خونم از خون شهيد «خليل فولادي» و شهيد «نادر سيّار» ارزشمندتر و يا جانم عزيزتر از جان «عبدالحسين دشتي» و «مصطفي سليماني» نيست. از اين لحاظ ناراحت نباشيد. شما صبر داشته باشيد، كه خداوند بزرگ در قرآن كريم، به صابرين وعده ها داده است.
از پدرم خواهش مي كنم كه همان طور كه مرا در كودكي، صبح هاي جمعه براي دعاي «ندبه» بيدار مي كرد، در مورد فرزندم «احسان» نيز عمل كند؛ و «احسان» را حسين وار بار بياورد.
چون شغلم معلمي است، سخن آخرم با دانش آموزان است. از دانش آموزان خواهش و تمنا دارم كه هميشه حزب اللهي باشيد و سنگر علم و دانش را تا آخرين لحظه رها نسازيد. و به هيچ وجه هواهاي نفساني بر شما غلبه نكند كه بيچاره مي شويد و هميشه پشتيبان امام عزيزمان باشيد. زيرا همين امام بود كه به همه ي ما زندگي نو بخشيد.
از كليه ي اقوام و همكاران و دوستان و آشنايان از بوشهر، اهرم، كنگان و جم و ريز مي خواهم مرا حلال كنند.
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر