زندگینامه و وصیت نامه شهید نادر گودرزی
زندگی نامه شهید
"أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ”
شهید نادر گودرزی در سال ۱۳۲۹ در خانواده فقیر و مملو از رنج و محرومیت در قریه محمد صالحی چشم به جهان گشود، از همان اوایل کودکی همانند بقیه محرومان زندگی را با تلخی و گرفتاریهای طاقت فرسای شبانه روزی آغاز کرد و چه روزها و شبها را با صرف لقمهای نان گذرانید پدر پیر و ناتوانش که توانائی اداره زندگی چندین نفری را نداشت مجبور به ترک ده و مهاجرت به بصره برای کار در نخلستانهای عراق شد و در همین مسافرت که در نخلستانها مشغول کار بود بدست بعثیان عراق اسیر و به زندان زیر زمینی بصره سه ماه زندانی شد ، و در این هنگام شهید نادر گودرزی ۱۰ سال بیشتر نداشت و با کار طاقت فرسا همراه پدرش به گذراندن زندگی مملو از فقرشان کمک میکرد وضع تاسف بار زندگی مانع از تحصیل وی گردید ولی قلب مملو از عشق به آگاهی و بصیرت نادر تمام این موانع را پشت سر میگذاشت .
در اختلافات محلی ده سعی میکرد به اصلاح بین برادران روستائی خود داشت و هیچگاه کسی از او آزرده نشد در سال ۵۴ با تشکیل خانواده سرانجام تا پس از شهادتش دارای پنج فرزند گردید با شروع انقلاب اسلامی وی فرصت یافتن آگاهی قبلی از اوضاع مملو از ظلم و دیکتاتوری پهلوی را نیافته بود . موج این انقلاب خدایی به تمام شهرها و روستاها نفوذ کرده بود نادر هوشیار و بینا جزو اولین کسانی بود که در پی بیشتر حرکت بخشیدن به انقلاب و آگاهی مردم را داشت و چه بسا روزها را در مسجد به انتظار اجرای برنامههای انقلابی میگذرانید ، با تشکیل ستاد بسیج قریه محمد صالحی اولین کسی بود که با افتخار تمام به سوی این نهاد انقلابی شتافت که به قول خودش بتواند به اسلام و انقلاب و رهبر انقلاب خدمت نماید ، سر انجام در زمستان سال ۶۰ به جبهه غرب اعزام شد و پس از ۴ ماه خدمت در آن جبهه به روستا باز گشت ، قلب مالامال او به دفاع از میهن اسلامی باعث شد که نادر بقیه خدمتش را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گناوه ارائه دهد و به عضویت سپاه پاسداران درآید اما باز هم نادرقانع نشد و برای تسلی قلب پاکش برای دومین بار به جبهه جنگ با کفار بعثی شتافت و پس از آزادی خونین شهر برای تامین امنیت کامل این کشور مظلوم در یورش به بعثیان از خدای بی خبر در شب قدر 1361/4/23 که قدر و ارزش هر انسانی با ایمان و عملش سنجیده میشود به هدف مقدس خود دست یافت و به لقاء الله پیوست او با خون پاک خویش به تمام انسانها آموخت که با آرزوی تشکیل یک زندگی راحت زیستن و با خواری و ذلت زندگی کردن شیوه یک انسان خلیفهالله نیست و مرگ سرخ است که به هر انسانی زندگی شرافتمندانه و افتخار آمیز ابدی میبخشد .
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون
وصیت نامه شهید
اینجانب نادر گودرزی با این نیت به نبرد با کفار مزدور بعثی میروم تا شاید با نثار جان خویش قدمی در جهت احیای اسلام و نابودی کفر برداشته باشم میروم تا گوش به فرمان امام تمامی توطئههای جهان خوران ضد اسلام را درهم کوبیده و در نطفه خفه کنم میروم تا یاریگر نهضت امام حسین (ع) باشم میروم تا دین امام کبیرمان و حاکمیت ولایت فقیه را پشتیبان باشم اگر در این مسیر لطف و رحمت حق تعالی نصیب من حقیر و خداوند تبارک و تعالی این بنده گنهکار خویش را به درگاه پر شکوه خود پذیرفت کلمهای چند با برادران و خواهران حزبالله و امت بیدار اسلام دارم .
عزیزانم ، یاریگران اسلام ، امام عزیزمان را نکند که تنها بگذارید که خون شهدا به هدر خواهد رفت بکوشید با جان کلامهای گوهر بارش در خط و مسیرش انقلاب اسلامی را تداوم بخشید . رزمندگان اسلام ، سلحشوران توحید بر ماست که تا آخرین قطره خونمان از اسلام دفاع کنیم و یک دم و یک لحظه از این کار غافل نباشیم که عذاب الهی بر ما نازل خواهد شد . اگر شهید شدم برایم گریه و زاری نکنید لباس سیاه بر تن نپوشید بر من گریه نکنید زیرا که راه من راه امام حسین (ع) است .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا
به امید پیروزی اسلام و مسلمین خداوند توفیقتان دهد
بنده خدا نادر گودرزی
خاطره ای از شهید از زبان شیخ عبدالنبی صادق زاده
بسم الله قاصم الجبارین
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ)
به نقل از شیخ عبدالنبی صادق زاده یکی از هم رزمان او که میگفت :
یادم میآید یک روز در جبهه برای تهیه یک دست لباس به سراغ شهید گودرزی که در آن جا مسئول تدارکات را بر عهده داشت رفتم ولی او را پیدا نکردم از بچهها پرسیدم گودرزی را ندیدهاید گفتند : که تنها در گوشهای از سنگر نشسته با هیچ کس حرف نمیزند و مشغول راز و نیاز با خداست بچهها میگفتند که هر چه از او میپرسیم چرا حرف نمیزنی چیزی نمیگفت من که بیشتر از دیگر بچهها با او ارتباط داشتم به او گفتم : اگر مشکلی داری بگو شاید بتوانم به تو کمک کنم آیا خانوادگی است یا نه خلاصه او شروع به حرف زدن کرد و به من گفت : دیشب یک خواب دیدهام گفتم : چه خوابی گفت : که خواب دیدهام بال دارم و مثل پرنده به آسمان رفتهام و یک دری بود که هر چه خواستم آن را باز کنم نتوانستم و خدا من را نپذیرفته چند روز بعد فرمانده گردان به او و یکی از هم رزمانش مرخصی داد و ایشان به شهرستان گناوه و پیش خانوادهاش برگشت و چند روزی مرخصی بود تا اینکه یک روز فرمانده بسیج گناوه حاج محمد جعفر سعیدی گفت : دو نفر از بچهها داوطلب برای جبهه میخواهیم که ایشان با اینکه در مرخصی به سر میبردند ولی این پیشنهاد را پذیرفتند و همراه با محمد داوودی یکی از هم رزمانش به جبهه شلمچه اعزام شدند که در همان منطقه به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر