مصاحبه با جانباز عباس خنسیر
آقای عباس خنسیر نوجوان شانزده ساله ای که جانباز شد. از سال 1365 تا امروز ویلچرنشین است و بارها زخم بستر گرفته و رنج و مشقت های بسیار زیادی را تحمل کرده است. در یکی از ظهرهای شرجی تیرماه 1386 به منزلش در محلة بهمنی بندر بوشهر رفتیم و با این دریانورد دلیر و رزمنده گفت وگو کوتاهی انجام دادیم.
در كدام محلة بوشهر متولد شده ايد؟ در محله بهمني متولد شده ام.
چند برادر داريد؟ دو برادر به نام عابد و عادل دارم.
خواهر چي؟ خواهر ندارم.
پدرتان چه كاره بود؟ دريانورد بود.
زنده هستند؟ بله، زنده هستند.
كار صيادي ميكردند يا دريانوردي؟ صياد بود، ماهي می گرفت.
چه سالي به مدرسه رفتيد؟ طبق معمول شش ساله به مدرسه رفتم.
چه مدرسه اي رفتيد؟ مدرسه محله بندرگاه.
تا كلاس چندم درس خوانديد؟ الان ديپلم هستم. تا کلاس پنجم را در بندرگاه درس خواندم و راهنمايي و دبيرستان را در شهر بوشهر خواندم.
دبيرستان را كجا خوانديد؟ دبيرستان دكترعلی شريعتي.
در چه رشته اي درس خوانديد؟ در رشته فني و حرفه اي درس خواندم.
چطوري پايت به جبهه و جنگ باز شد؟ چهارده پانزده سالم بود که در همان محله بندرگاه كه بوديم با دوستانم در گروه مقاومت و بسيج محل فعاليت داشتيم. خيلي دلم مي خواست به جبهه بروم اما سنم كم بود و مرا به جبهه نمي بردند، شانزده سالم كه شد ديگر طاقت نياوردم و با عده اي از بچه هاي بندرگاه تصميم گرفتيم كه هرطور شده به جبهه برويم.
ممكن است نام ببريد كه چه كساني همراه شما بودند؟ بله يادم مي آيد. پرویز ملاح زاده، خليل ملاح زاده، حسين ملاح زاده، خليل فولادي، غلامرضا خنسير، ابراهيم حسن ابراهيمي و چند نفر ديگر كه در حال حاضر يادم نيست.
از كجا اعزام شديد؟ از بوشهر.
در چه تاريخي اعزام شديد؟ تاريخش را به ياد ندارم.
در چه سالي بود؟ فكر ميكنم سال 1365 بود، بله همين سال بود.
آموزشي كجا رفتيد؟ ما قبل از آنكه به جبهه برويم در گروه مقاومت محله آموزش هاي نظامي لازم را ديده بوديم.
رستة شما در جبهه چه بود؟ نيروي زميني عادي بوديم.
چه كار ميكرديد؟ تك تيرانداز بودم.
آيا خاطره اي هم از جبهه و جنگ داريد؟ ما صبح به فاو رسيديم و يك جايي را براي سكونت به ما دادند، نگو آنجا انبار مهمات عراقي ها بود. يك محوطه بود در حدود سه در چهار متر كه در دل خاكريز ساخته بودند و نصف آن اتاق پر از صندوق مهمات بود، اگر يك تركش به آنجا مي خورد همه ما پودر مي شديم و به هوا مي رفتيم. هفت هشت نفر بچه هاي هم محله اي بوديم، حسابي هم پياده راه رفته و خسته بوديم، نزديك هاي ظهر بود، يكي از بچه ها كه قبلاً به جبهه آمده بود به ما گفت كه جاي بسيار خطرناكي آمده ايم و هرآن ممكن است صندوق مهمات بر اثر تركش منفجر شود و همه مارا لت و پار كند، آنقدر خسته بوديم كه به حرفش گوش نداديم. شب كه شد دشمن شروع به ريختن آتش تهيه مفصلي روي ما كرد، از زمين و زمان گلوله، خمپاره و توپ بود كه روي سر ما شروع به باريدن كرد. گلوله در كنار سنگر ما به زمين مي افتاد و منفجر مي شد هر آن منتظر بوديم كه با انفجار انبار مهمات همگي منفجر شويم، لحظات بسيار پراضطراب و ترس آوري بود و خدا كمك كرد كه آن شب تركشي به انبار مهمات نخورد. فردا صبح زود همگي كيسه هاي شن را پر كرديم و كنار انبار مهمات گذاشتيم.
چگونه جانباز شديد؟ من در روز بيست و سوم مرداد ماه سال 1365 و در حالي كه تنها شانزده سال داشتم جانباز شدم.
ممكن است نحوة جانبازی خود را با جزئيات كامل براي ما شرح بدهيد؟ زياد يادم نيست. ما بعد از آنكه چند مدتي در پشت خط بوديم و در ماهشهر آموزش آبي خاكي ديديم ما را به خط مقدم بردند. روز هاي اول در خود فاو مستقر بوديم.
در جريان عمليات والفجر 8 بود؟ بله. چند ماهي البته از آزادسازي فاو مي گذشت كه ما را به آنجا بردند، ما را در فاو به پد دو بردند و همان جا مستقر كردند. در آنجا بر اثر تركش توپ فرانسوي مجروح و جانباز شدم.
از چه ناحيه جانباز شديد؟ تركش به نخاعم خورد و قطع نخاع شدم.
چه موقع از روز يا شب بود؟ هنوز ظهر نشده بود.
به چه كاري مشغول بوديد كه مجروح شديد؟ داشتم در جاده ميان پدها حركت ميکردم كه اينطوري شدم. اين را هم بگويم كه توپ فرانسوي تا وقتي كه منفجر مي شود هيچ صدايي ندارد.
به جز شما كسي ديگر از همراهانتان مجروح يا شهيد شد؟ نه، كسي زخمي يا شهيد نشد.
مجروح كه شديد از هوش رفتيد؟ نه، از هوش نرفتم و خودم هم متوجه شدم كه مجروح شده ام، نفراتي كه همراهم بودند وقتي كه روي زمين افتادم گفتند كه تركش خورده و مجروح شده ام.
يعني هيچ دردي احساس نميكرديد؟ نه، تركش كه خوردم در همان اول هيچ دردی حس نميکردم. بچه ها به من گفتند كه يك تركش به شانه ام خورده است، هركاري كردم كه از روي زمين بلند شوم، ديدم نمي توانم حركت كنم. بچه ها آمدند مرا بلند كردند و به عقب بردند.
شما را به چه بيمارستاني بردند؟ در همان فاو يك بيمارستان صحرايي بود كه مرا به آنجا بردند و تحت درمان قرار دادند. در ذهنم چنين بود كه تركش ريزي به شانه ام خورده و در بيمارستان آن را بيرون مي آورند و مي توانم بدون آنكه بستري شوم دوباره به سنگرم برگردم اما در بيمارستان متوجه شدم كه كارم بيخ پیدا کرده، در بيمارستان احساس كردم كه درست نمي توانم نفس بكشم و نفسم دارد بند مي آيد. يكي از هم محلة هايم به نام حسين ملاح زاده همراهم بود، دكترها به دنبال پلاکم گشتند و من به آنها گفتم پلاك در جيبم است. دكترها گفتند كه تو بايد به بيمارستان اصلي منتقل شوي، در همين موقع دشمن شروع به ريختن آتش تهيه كرد. نفسم داشت بند مي آمد، به دكتر موضوع را گفتم و دكتر خيلي عادي گفت مي دانيم نمي تواني درست نفس بكشي. مرا داخل آمبولانس گذاشتند و تا لب رودخانه اروندرود بردند. وقتي كه مي خواستند از آمبولانس داخل قايق بگذارند از هوش رفتم و در بيمارستان فاطمه زهراي اهواز به هوش آمدم.
در آنجا بود كه متوجه شديد كه جانباز شده ايد؟ بله، در بيمارستان اهواز بود كه به من گفتند تركش از شانه ام عبور كرده ريه ام را دريده و در دو سانتي قلبم جا گرفته و علت آنكه نمي توانستم درست نفس بكشم پارگي ريه و خو نريزي داخلي بود. مرا بلافاصله به اتاق عمل بردند و سينه و دنده ام را شكافتند و داخل ريه ام لوله گذاشتند تا خوني كه داخل آن جمع شده بود تخليه شود.
چه مدت در اهواز بستري بوديد؟ حدود بيست وچهار ساعت بستري بودم.
بعد از آن به كجا اعزام شديد؟ ما را به فرودگاه بردند و با يك هواپيماي سی 130 كه پر از مجروح بود به مشهد اعزام كردند.
در مشهد شما را به چه بيمارستاني فرستادند؟ مرا به بيمارستان قائم مشهد اعزام كردند.
چه مدت در بيمارستان قائم بستري بوديد؟ ده پانزده روز بدون آنكه مرا مداوا بكنند در بيمارستان بستري كردند، كسي در اين مدت با من كاري نداشت. خيلي اصرار كردم تا بالاخره به سراغم آمدند و مرا به اتاق عمل بردند و تركش را از كنار نخاعم بيرون كشيدند. همان موقع بود كه فهميدم نخاعم آسيب ديده و از هر دو پا فلج شده ام. حدود دو ماه در بيمارستان مشهد بستري بودم.
بعد از آن به كجا رفتيد؟ برگشتم به بوشهر و بيمارستان نيروگاه اتمي بستری شدم. در بيمارستان بوشهر به دليل عدم توجه لازم حدود هفده هجده جاي بدنم زخم بستر گرفت، زخم هاي بسيار عميق و عفوني. طوري بدنم زخم شده بود كه روزانه مي آمدند و با قيچي بخش هاي عفوني و فساد شده زخم را مي بريدند و از تنم جدا ميكردند چنان بدنم عفوني شده بود كه بيم آن مي رفت كه از بين بروم. در اين مدت رنج ها و دردهاي زيادي تحمل كردم كه حتي نمي شود آنها را بيان كرد به دليل شدت زخم بعد از سه ما مرا از بوشهر به تهران اعزام كردند.
چند ماه در بيمارستان تهران بوديد؟ چهار ماه هم بيمارستان تهران بستري بودم و در اين مدت زخم هاي بسترم را خوب كردند، بعد از آن مرا به آسايشگاه جانبازان در اصفهان بردند و حدود شش هفت سال آنجا بودم.
شش هفت سال؟ بله و چه سال هاي پراندوهي، تا توانستم روي ويلچر سوار شوم حدود هفت سال طول كشيد.
آيا ادامه تحصيل هم داديد؟ بله. موقعي كه جانباز شدم دوم دبيرستان بودم ولي بعدها درس خواندم و ديپلم گرفتم .
چه سالي ديپلم گرفتيد؟ درست يادم نمي آيد، فكر میکنم شش هفت سال پيش ديپلم گرفتم.
يعني سال 1379 يا 1380 ؟ بله، بايد همين حدود باشد.
شغل شما چيست؟ شغل خاصي ندارم و بيكار در خانه نشسته ام.
ازدواج هم كرده ايد ؟ بله.
چه سالي؟ در سال 1371 ازدواج كردم.
بچه هم داريد؟ نه خير.
از این که در این گفت وگو شرکت کردید.
متشکرم.
منبع:
کتاب شما کی شهید شدید؟
نویسنده: سید قاسم حسینی