این سفر ، سفر آخرین است
شهید کرم کره بندی
نام پدر :غلامعلی
تاریخ تولد :۱۳۳۹/۰۶/۰۱
تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۰۷/۲۰
محل تولد :بوشهر
محل شهادت :سومار
آرامگاه :گناوه
خاطرات شهید
خاطرهای از زن برادر شهید
انقلاب باید پیروز شود
شهید هر موقع از خدمت بر میگشت به اقوام و دوستان سر میزد در این میان بعضی از اقوام و نزدیکان از روی دلسوزی حرفهایی میزدند که ایشان را از جبهه دلسرد کنند و او در جواب آنها قاطع و روشن هدف خود متذکر میشد .روزی شهید طبق معمول به منزل ما آمد و به او گفتیم : « کرم همه دارند شهید میشوند میترسیم تو هم … » ایشان با اراده و محکم جوابی دادند آنهایی که در جبهه میجنگند برادران ما هستند و من فرقی با آنها ندارم خون من از خون آنها رنگینتر نیست و با حالتی مصممتر ادامه داد انقلاب باید پیروز شود و ما باید کربلا را آزاد کنیم .
خاطرهای مشنرک ازمادر شهید ،خواهر شهید و زن برادر شهید
جنازه
ساعت ۱ بعد از ظهر بود که خبر شهادت کرم را آوردند تمام خواهران و برادران و اقوام نزدیک تا سحر جمع شدند قرار بود جنازه شهید را ساعت ۸ صبح از بنیاد شهید تحویل بگیریم ، ساعت ۸ صبح برای تحویل جنازه رفتیم وقتی وارد اتاقی که پیکر شهید در آنجا بود شدیم کمی تعجب کردیم انگار نه انگار که این جنازه بود مثل اینکه شهید به یک خواب چند ساعته رفته بود تمام نزدیکانی که او را در بنیاد دیدهاند منقول میگویند : ” اصلاً ما باورمان نمیشد که او مرده باشد چهرهاش تنها گواه از یک خواب کوتاه مدت میداد ” چهرهاش از همیشه دوست داشتنی تر شده بود ریشش بلند بود و خاکی و نور اینی عجب چون هالهای تمام چهرهاش را در برگرفته بود .
خاطرهای از برادر زاده شهید
کبوتر
زن برادر شهید نقل میکند : شهید به کبوتر علاقه داشت و تعدادی کبوتر از روستا به گناوه آورد و بعد از مرخصیاش تمام شد و به جبهه برگشت کبوترها در منزل ما بودند ، و از آنها مراقبت میکردیم دقیق ۲ یا ۳ روز قبل از شهادت کرم تمام کبوترها پرواز کردند و ما اثری از آنها ندیدیم و دو یا سه روز بعد بود که خبر شهادت کرم را آوردند .
شاید خیلیها این موضوع را باور نداشته باشند و شاید این مسئله با عقل مطابقت نداشته باشد اما خانواده شهید و حتی همسایهها بارها و بارها شاهد آمدن یک یا چند پرنده خاص در مواقع به خصوصی مثل روز هفتم شهید ، سالگرد یا چهلم یا عصرهای پنج شنبه هر هفته در منزل بودند .
به خصوص خیلی از غروبها روز پنج شنبه که میشد نزدیک اذان مغرب این پرنده میآمد گاهی اوقات فقط چرخی میزد و به طرف گلزار شهدای شهرمان پرواز میکرد اما یک نمونه جالب که خود شاهد آن بودیم را نقل میکنم .
سال ۱۳۶۸ بود و من هشت ساله بودم همراه همه اعضای خانواده در حیاط نشسته و مشغول تماشای تلویزیون بودیم ساعت ۹ شب که زمان پخش اخبار بود در میانه اخبار مادرم هیجان زده ما را صدا زد و گفت : « بچهها مگه در قفس مرغ عشقها را باز گذاشتینه » ما جواب دادیم نه در قفس بسته است مادرم که این مسئله برایش تقریبا عادی شده بود دیگر چیزی نگفت زیرا اطمینان خاطر پیدا کرد که این مرغ عشق نیست . ( مادرم چون در کنار ما نشسته بود و در حیاط مشغول کارهای منزل بود متوجه این پرنده می شد ) ما کوچکترین توجهی به این مسئله نکردیم چند دقیقهای گذشت . همگی دیدیم که همین پرنده ( که شبیه مرغ عشق بود ) آرام روی سر همه ما چرخی زد و روی سر مادر بزرگم (مادر شهید ) نشست . مادر بزرگم آرام دستش را به طرف پرنده برد تا دستش به سر پرنده رسید خیلی آرام از زیر دست مادر بزرگم گذشت و روی دیوار نشست و دوباره به طرف امامزاده شهر ( گلزار شهداء ) پرواز کرد .
آری آن روح پاک شهید آن شب در قالب یک پرنده آمده بود تا خبر عروج عظیم را بیاورد . خبری که هنوز با به یاد آوردنش دلهامان آتش میگیرد . و در فراق آن امام عزیز و روح ربانی میسوزد و داغ فراقش هر روز .
خاطرهای از برادر شهید
این سفر ، سفر آخرین است
شهید آدم خوش بر خوردی بود و با همه میجوشید اما آخرین باری که از جبهه برگشت حال و هوای دیگری داشت خیلی فرق کرده بود . چند روزی که شهید را دیدم که قرآن رو به رویش باز است شاید خواندن قرآن یک کار غیر عادی به حساب نیاید اما آن روز یک حال معنوی عجیبی داشت طوری که با دیدنش در آن حال، جا خوردم چون چنان از عالم ما جدا شده بود که این مسئله به وضوح حتی در قرائت قرآنش که یک کار عادی برای او بود لمس میشد خلاصه سفر آخر اغلب افراد خانواده او را تنها میدیدند خیلی با خودش خلوت داشت و دنیایش جور دیگری داشته بود در همان روزها به یکی از آشنایان گفته بود: « خواب دیدهام شهید میشوم و این سفر ، سفر آخر من است »
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر