خاطراتی از شهید محمد درایی
نام و نام خانوادگي : محمد درائي
نام پدر:حسن
تاريخ تولد: 42/1/1
محل تولد: بوشهر
ميزان تحصيلات: دوره دبيرستان
شغل پشت جبهه: كارگر
وضعيت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان : 2
عضويت: بسيجي
تاريخ شهادت: 67/5/7
محل شهادت: اروند كنار
محل دفن: بوشهر
راوي: دوست شهيد
من دو خاطره از شهيد محمد دارم كه آنها را خدمتتان عرض ميكنم. اولين خاطرهام مربوط است به اعزام وي در سال 1365 . آن شب باراني سخت درگرفت و تمام جادهها را سيل فرا گرفت و رودخانهي محل طغيان كرد و حدود هفت كيلومتر از جادهي برازجان ـ بوشهر را آب گرفت. كساني كه قصد داشتند از روستا به شهر بروند، پشت آب ايستاده بودند و منتظر فروكش شدن طغيان آب بودند.
محمد با ماشينش آمد و گفت: «من با توكل به خدا به آب ميزنم و از آن عبور خواهم كرد.» در آن لحظه باور اين موضوع بسيار مشكل بود. توكل كرد و زد به قلب آب و موجها با تمام توان خود سعي داشتند خودروي محمد را منحرف كنند، اما ايشان به هر زحمتي بود، آن را نگه داشت و از آب عبور كرد. تمام كساني كه در آن روز شاهد اين حركت شجاعانهي محمد بودند، او را در درون خود تحسين كردند.
خاطرهي ديگرم نيز برميگردد به ورزش او و علاقهاش به رشتهي فوتبال. محمد به اين ورزش، علاقهي زياد داشت و در يك دوره از مسابقات كه به نام «شهيدان منطقه» از طرف بسيج سپاه پاسداران برگزار شده بود، با تيمي به نام «اميد قلعه» در بازيها شركت كرد. تيم محمد در يكي از بازيها با نتيجهي دو بر يك شكست خورد. او در يكي از گلها ـ چون دروازه بان بود ـ مقصر اصلي بود و به همين خاطر پس از بازي، در گوشهاي از زمين نشست و از بقيه فاصله گرفت.
كنار او رفتم. ديدم دارد گريه ميكند. گفتم: «محمد! چرا گريه ميكني؟» به من گفت: «مقصر اصلي اين شكست، من هستم!» من او را دلداري دادم و به خانه بردم.
راوي: دوست شهيد
شهيد محمد درايي در دوران فوتبال خود، ابتدا در تيم تازه تأسيس «قيام» عضويت داشت. مدتي بعد، تيمهاي «قيام» تلاشكي و «قلعه» ادغام شدند و يك تيم به نام «پرسپوليس» راهاندازي كردند. محمد درايي هم به عنوان دروازهبان تيم «پرسپوليس» در اين تيم بازي ميكرد. او نسبت به اين تيم بسيار حساس بود و تعصب خاصي نسبت به آن داشت. يادم ميآيد كه يكبار با تيم «آزادي» چاهكوتاه در زمين فوتبال
روستاي چاهكوتاه مسابقه داشتيم. در آن مسابقه، محمد درايي در تركيب اصلي تيم بود و در پست دروازهباني بازي ميكرد. او در نيمهي اول دو گل خورد و از بس ناراحت شد، در نيمهي دوم درخواست كرد كه تعويضش كنند. به من گفت: ديگر نميتوانم دروازهبان بايستم. ديگر هيچ چيز اين بازي را نميتوانم تحمل كنم. اين حرفها را زد و جاي خود را به من داد. وقتي من در درون دروازه ايستادم، او همچنان در كنار دروازه ايستاد و تا آخر بازي مرا راهنمايي كرد. البته من هم دو گل خوردم، اما اين بازي در نهايت با نتيجهي 5 بر 4 به نفع ما تمام شد.
منبع : بنیاد شهید وامورایثارگران استان بوشهر