مشتاق جبهه
نقل قول از طاهره حكيمي برازجانی
مادرشهید
شهيد عبدالرضا حكيمي برازجاني علاقه وافري به جبهه و جنگ و اهداف والاي آن داشت . در ضمن ايشان مطيع اوامر پدر و مادر نيز بودند و به آنها احترام زيادي مي گذاشت .
در سال 62 يعني همان سالهاي اول جنگ تحميلي ايشان تصميم گرفتند . به جبهه بروند به اين مورد با مادر خود مشورت كردند . كه اين واقعه را ازر زبان ايشان بازگو مي كنم : (عبدالرضا پيش من آمد گفت مادر جان زمان جنگ و مبارزه است بايد به نداي رهبر لبيك گفت . آيا شما به من اجازه ميدهيد كه به جبهه بروم ؟
عبدالرضا بخاطر صانحه تصادف رباط پاي راستش صدمه ديده بود و نمي توانست تحرك چنداني داشته باشد گفتم مادر جان تو كه پايت ناراحت است چگونه مي خواهي به جبهه بروي ؟ اگر حمله شود و احتياج به دويدن باشد و دشمن هم به تو نزديك شود و تو نتواني از خودت دفاع كني يا حتي فرار كني . اين خود كشي نيست ؟
آيا رفتن تو ثوابي هم دارد وقتي خودت را بكشتن بدهي ؟
با اين حرف من اندكي فكر كرد و بعد گفت اگر پاهايم را عمل كنم اجازه مي دهي ؟ گفتم باعث افتخار من است كه تو به جبهه بروي . با گفتن اين حرف من و او مصمم و با روحيه اي قوي به تهران رفتيم و ترنيبات عمل پاي او با وضع آن روزها (تعداد زياد مجروحين ) كه بيشتر به يك امداد غيبي مي ماند داده شد . پزشكان احتمال موفقيت عمل را كم مي دانستند . به هر حال عمل انجام شد .ايشان بعد از عمل به محض به هوش آمدن اولين چيزي كه سؤال كردند اين بود كه وقت نماز شده است يا نه ؟ بعد از آن مشغول نماز شدند .
قرار شد كه عبدالرضا را بوسيله هواپيما به بوشهر منتقل كنند و بعد به برازجان بياورند . در هواپيما يكي از آشنايان كه همراه او بود به او گفت اگر ازتو در مورد وضعيتت سؤال كردند بگو مجروح جنگي هستم . جواب داد كه من دروغ نمي گويم . من مجروح نيستم . در ضمن مجروح هم نمي شوم . بلكه شهيد مي شوم . با گفتن اين حرف او آينده را به ما اعلام كرد در حالي كه ما متوجه نشديم . به هر حال او به خانه منتقل شد . يك ماه در خانه بستري بود . در طي اين يك ماه ايشان قرآن را ختم نمود و باز در طي همين يك ماه به خواهر خود نيز قرآن آموختند . بعد او براي معاينه پا با پسر خاله خود به تهران رفت . در آنجا آن طوري كه پسر خاله اش تعريف مي كند پس از باز نمودن پانسمان پا پزشكان متذكر شدند كه عبدالرضا بايد به مدت دو هفته نيز استراحت كامل كند و بعد از آن براي فيزيوتراپي مراجعه كند .عبدالرضا كه هواي جبهه در سر داشت بدنبال ميانبري بود براي رسيدن به معشوق ، بدون توجه به تذكر پزشكان به جاي مراجعه به فيزيوتراپي و درمان كامل درد پا به سرزمين عشق سفر كرد و درمان خود را عشق به معبود يافت . پس از مدتي با نامه خانواده را از مكاهن خود آگاه نمود . ايشان پس از مدت يك ماه و نيم براي ديدن خانواده خود از جبهه به برازجان مراجعه كرد.در طي اين زمان اندك به تمام فاميل و دوستان حتي آنهايي كه در شهرهاي همجوار بودند هم سرزد و خداحافظي نمود در حالي كه از يك هفته مرخصي تنها يك روز را در خانه ماند.تا اينكه در تاريخ 62/8/28 در ناحيه پنجوين عراق به ديدار حق شتافت و به آرامش رسيد .
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر