سپيدار سبزه فام
نام و نام خانوادگي: احمد انيسه
نام پدر: عبدالله
نام مادر: زينب
محل تولد: بردخون(احشام كهنه)
نوع حضور در جبهه: بسيجي
تاريخ شهادت: 1365/10/4
تاريخ تولد: 1348/11/3
محل شهادت: ام رصاص
تحصيلات: سوم راهنمايي
مسئوليت(هنگام شهادت): تك تير انداز
شغل: كارگر(كشاورز)
محل دفن: گلزار شهداي بردخون
سپيدار سبزه فام …
شهيد احمد انيسه
بهمن ماه يكهزار و سيصد و چهل و هشت بود.روستاي كوچك ((احشام كهنه))در يك كيلومتري شرق بردخون،همچون كبوتري شاداب كه بر ترت گندم ها خفته باشد،آرام،بر تپه هاي ماسه هاي بادي،پاي در دامان كشيده بود و گرداگرد خود را مي نگريست . ديوارهاي كوچك خاري،بسي كوتاه تر از آن بودند كه سد راه نگاههاي معصومانه مردم به خانه هاي همديگر شوند …
رديف نخلهاي بالا بلند،درست زير پاي ((احشام كهنه))قرار مي گرفتند و شاخه هاي كشيده سدرها،سپستان ها و گزها كه غبار خستگي را با قطره هاي درشت باران هاي زمستاني از اندام فروشسته بودند،خود را براي تماشاي رهگذران مهيا نشان مي دادند . دشتي از تپه هاي ماسه هاي اطراف ده،خلعت سبز بهار ويژه خويش را پوشيده و چشم اندازي از سبزه و ترنم بهار را ترسيم كرده بودند .
در منتهي اليه شرق ده،حياطي وسيع با چينه اي كوتاه،پاگليني فرتوت را در ميان گرفته بود . درون و برون پاگلي،لبريز از حركت و لبخندو جيغ هاي كودكانه اي بود كه در حريم نگاه مردانه ((عبدالله)) با شوقي آميخته با غمي شيرين،رويش و تپيدن را به تماشا مي گذارد …
نيمه شب سوم بهمن ماه بود . مهتاب چشمه ساري شده بود،تا شاخ و برگ هاي سدرهاي مزرعه عبدالله را به آهنگي خاموش فرو شويد . فانوسي نيمه روشن،از گنج پاگلي،نوري ضيعف بر چهره به عرق نشسته ((زينب)) مي پاشيد . در آن سكوت لبريز از نجواهاي خاموش عبدالله لب مي جنباند و رو به آسمان،زمزمه هايي داشت . زينب،با تمام توان درد زا را در طاقت مردانه خود فرو مي كشت،تا خواب گواراي بچه هاي قد و نيم قدرا بر نياشوبد … و … بدين گونه كوچولوي ميهمان،در شبي كه ماه آسمان احشام كهنه،تكه هاي ابر را پس مي زد تا به پشت بام هاي ده بنگرد،آمد … گريه دلچسپ نوزاد،لبان خاموش و لرزان عبدالله را طرح لبخندي در پيوست و رفته رفته با صداي قدم هاي آهسته صبح خانه و اهل خانه نيز بيدار شدند . ((احمد)) نام برگزيده ((عبدالله)) براي نورسيده دوست داشتني خانه بر زبان همگان تكرار مي شد و صبح خانه عبدالله با بوي حلواي تولد و دار و دواي محلي،دلپذير تر از هر روز ديگر شده بود
☼☼☼
((احمد )) در محيط خانه،كه از صفا و معنويت و كار و تلاش و شادمانگي سرشار بود،الفباي حيات را آموخت تا اينكه در نخستين روزهاي 7 سالگي پاي در تنها دبستاني گذارد كه فقط دو كلاس داشت! پس از دو سال،پاهاي كودكانه خود را براي پيمودن راه باريك احشام كهنه تا بردخون آماده كرد . شانه نحيفش،بندهاي كيف را تاب مي آوردند تا او با لباسي كهنه اما نظيف،با جيب هاي پر از كنار و خارك هر روز به بردخون برود و سوغاتي هاي همكلاسي هايش را (كنار و خارك) در زنگ استراحت نثارشان كند . شهيد،همواره آن دوران را با ذكر نام نيك معلماني چون : جعفر زاده، درويشي، بردستاني، دشتي زاده و … به شيريني ياد مي كرد .دوران راهنمايي را نيز در حضور معلماني چون : درخشان، رضائيان و … در مدرسه راهنمايي نجات الهي بردخون آغاز كرد .
شهيد احمد انيسه،در كنار تحصيل همچون ديگر برادران و خواهرانش،عصاي دست پدر نيز بود . ارتزاق آنها از راه كشاورزي،در مزرعه كوچك پشت حياطشان بود .دست هاي كوچك احمدنه تنها قلم،كه ضخامت ريسمان هاي چاه را نيز خوب مي شناختند …
پدر و مادر شهيد (عبدالله و زينب) كه دل در گرو عشق به اهلبيت عصمت و طهارت (س) داشته و دارند از دسترنج پاك خود،روزي پاك و بي غل و غش فرزندان را تامين مي ساختند . برگزاري مراسم قران خواني (مقابله) در ماه مبارك رمضان،برنامه هر ساله آنها بود (كه تا به امروز هم ادامه دارد.
شهيد هنوز تحصيلات دوره راهنمايي را به پايان نبرده بود كه با تمام نوجواني و صغر سن هواي كوي دلدادگان،او را مجنون صفت به آن وادي كشانيد . درس و مدرسه را بدرود گفت و با شور و شوق تمام راهي سرزمين هاي افلاكي جبهه شد . همان جا كه از او پر و بالي سوخته بر جاي ماند و خود،چونان قطره اي كه به دريا مي پيوندد،شاه نشين چشم جاودانگي ها را در آشيانه روزگار برگزيد .
آنچه از قرائن بر مي آيد آن نوجوان نازنين در هنگامه عمليات كربلاي 4 در منطقه ام رصاص،شهد گواراي شهادت را به كام تشنه از گوارايي عشق خود فرو ريخت،كه سالها بعد جسم نازنينش را در بيابانهاي پر خاطره اي كه چونان وادي مقدس،آواي((فاخلع نعليك)) از آنجا به گوش مي رسد،يافته و در گلزار شهداي بردخون به خاك سپردند .
دلم را به نيزار گم كرده ام به سر منزل يار گم كرده ام
همانجا كه نيزار بود و بلم همانجا كه عباس بود و علم …
همانجا كه بال و پرت ماندوبس همانجا كه خاكسترت ماند و بس
وصيت نامه
با درود به رهبر كبير انقلاب امام خميني و با سلام بر شهيدان اسلام از كربلا تا شهيدان انقلاب ايران،و با درود بر خانواده هاي شهدا كه چشم و چراغ اين ملت مي باشند وصيتنامه ام را آغاز مي كنم :
من فردي هستم كه نه براي جاه و مقام و نه براي اينكه بگوييد چند بار به جبهه رفته است به جبهه مي روم فقط هدفم الله است و وظيفه ماست كه تا جان داريم به جبهه حق عليه باطل برويم و مانند امام حسين(ع) كه نام خود را در دفتر تاريخ ثبت كرد برويم تا انشاالله در اين راه مقدس جان خود را فدا كنيم البته بنده قابل اين راه مقدس نيستم . ما بايد به كمك رزمندگان برويم تا كربلا را آزاد كنيم و به قدس رفته و آنرا از چنگ چكمه پوشان غاصب نجات دهيم و در راه شهيد كربلا آن كسي كه بدنش در راه خدا پاره پاره شد و حتي فرزند 18 ساله اش را در راه خدا قرباني كرد و طفل شش ماهه را در راه پروردگار فدا كرد و فرزندان و بازماندگانش در دست ستمكاران اسير شدند و شكنجه ديدند و تنها هدفش زنده كردن اسلام و انتشار اسلام در جهان بود تا يك قطره خون در بدن داريم جانفشاني كنيم . اگر اين جنگ هر چه قدر طول بكشد ما در خط مستقيم الله جان فدا خواهيم كرد . مرگ نه آنقدر تلخ و زندگي نه آنقدر شيرين كه انسان در هراس باشد و چه خوش مرگي كه در راه الله باشد .
در آخر،وصيتم به پدر و مادرم اين است كه راه مرا و تمام شهدا ي اسلام را ادامه دهند و خواهرانم حجاب را رعايت كنند كه اين حجاب سنگر است .
به هم وطنانم سفارش مي كنم كه خط امام كه همان خط مستقيم الله است از آن جدا نشويد و در راه راست قدم برداريد و در اين راه بجنگيد كه جنگ كردن در راه اسلام شيرين است .
ديگر عرضي ندارم و از خداوند بزرگ طلب آمرزش مي كنم .
زنده و جاويد ماند هر كه نكو نام زيست
در عقبش ذكر خير زنده كند نام را
احمد انيسه مورخ 1365/7/11
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر