شهید محمد عباسی رضایی از زبان خواهر و مادر
خاطرات شهید
مادر شهید
۱.من چند روز جلوتر احساس کرده بودم که فرزندم شهید شده تا اینکه چون یکی از برادرهایش در سپاه میباشد او قبل از همه فهمیده بود که محمد شهید شده
خودش هم موقع رفتن محمد برایش امضاء کرد که من آن موقع گفتم مادر چرا برایش امضاء کردهای پدرت که این جا نیست مسافرت است گفت مادر افتخار کن که فرزندت این راه را انتخاب کرده است . بله برای من روشن شده بود که محمد شهید خواهد شد .
محمد اولین باری بود که به جبهه میرفت همیشه میگفت مادر اجازه بده که به جبهه بروم و من هر بار چیزی میگفتم تا این که به او اجازه رفتن دادم و تقریباً حدود ۴۰ روز در جبهه بود که به درجه رفیع شهادت نائل می شوند .
زندگی با محمد همهاش خاطره است اصلاً زندگیش خاطره بود گاهی ما را ناراحت نمیکرد حرفی نمی زد که کسی از وی نگران شود .
روزی که می خواست برود اول ناراحت شدم اما او آمد و با صحبتهای شیرینش مرا دلداری داد و راضیم کرد چون من خیلی ناراحت بودم میگفتم مادر من برایت حلقه دامادی گرفتهام
من دوست دارم که تو لااقل نامزد کنی تا من عروست را ببینم و چون او را در کنارم یافتم احساس میکنم که تو در کنارم هستی میگفت مادر برای وقتی که من برگشتم فعلاً زود است . و مسئله اصلی ، مسئله جنگ است .
او می گفت من در این دنیا زن نمیخواهم زن من اون دنیا است .
اخلاقش خیلی خوب بود و همیشه خوش رفتار و مهربان بود از وقتی که انقلاب شده بود همهاش در کار و فعالیت بود شبها از دستاوردهای انقلاب پاسداری میکرد و روزها در بسیج سپاه به فعالیت مشغول بودخیلی خوب بود .
خواهر شهید
۲. خاطره ای که از او به یاد دارم این است که روزی که می خواست برود جبهه میگفت مادر اجازه بده من به میان جنگ بروم مادرم در جواب میگفت دَرسَت را تمام کن بعد برو.
میگفت مادر در خواب دیدهام که امام یاور خواسته کمک خواسته آیا من به ندایش لبیک نگویم .
محمد گلی بود که در میان گلها انتخاب شد و به ضیافت حق تعالی رفت بله ما خدا را شکر می کنیم .
مادر شهید : وقتی من ناراحتی میکردم میگفت مادر برو مادرهای شهداء را نگاه کن ـ درس بگیر .
پیام مادر شهید:
پیام من این است که فقط آقا زنده باشند ـ آقا را داشته باشند ما هر چه داریم از وجود امام است ما خودمون هم حاضریم به جبهه برویم اسلام پیروز شود ما چیز دیگری نمی خواهیم .
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر