خاطرات و آخرین نوشتهها شهید ساعاتی قبل از شهادت
شهید ناصر داودی
نام پدر : داود
تاریخ تولد : ۱۳۴۲/۰۳/۲۳
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۱/۰۲
محل تولد : بندر گناوه
محل شهادت : شوش
آرامگاه : گناوه
خاطرات شهید
( برگرفته از دفترچه جیبی و غرق بخون شهید ناصر داودی )
۱. نوشتهای از دفترچه یادداشت شهید ناصر داودی در عصر ۱۳۶۰/۱۲/۲۹ چند ساعت قبل از عید و یک روز قبل از شهادت :
در جبهه شوش در سنگر کنار دوستان از جمله شهید بزرگوار حر خسروی
برادرم حر :
امشب شب عید است ولی عیدی در میان خمپارهها ، عیدی که رنگش رنگ سرخرگ خون جوانان وطن است ، بویش به شام ملت خوش آمده ـ نگارشش تاریخساز ایرانی انقلابی است ولی عیدم چون گذشته نیست .
عیدم در سنگر در حالی است که بر دوشم آرپیجی است و میخواهم نشانه بروم سینه آمریکا را تا بداند قدرت اسلام را ، شاید امشب عملیات باشد .
برادرم شاید که موقع برگشتن ، عدهای از یاران از بین ما رفته باشند . شاید من یا تو یا او اکنون در جوار یارانم لحظهاش برایم از ۱۸ سال عمر ارزشش بیشتر ، رنگش بهتر ،بویش خوشتر ، نگارشش سازنده تر است .
و اینک پس از ۱۸ سال از عمرمان آمدهایم به بازار خدا با او معامله کنیم ، نمیدانم کالای ما را میخرد یا نمیخرد؟ اگر خرید که شکر که به یارانمان پیوستهایم و اگر نخرید و برگشتیم باز خواهیم آمد و حتی به قدس خواهیم رفت و آنقدر در دریای خون شنا خواهیم کرد تا به ساحل آن برسیم تا به آرزویمان برسیم .
ای خدا ! قلبمان را خالص برای خودت گردان و چنان ایمانی به ما عطا بفرما که دیگر جایی برای بازیچههای دنیوی نباشد و همواره حتی نفسهایمان خالص در جهت تو باشد .
ای خدا ! جای بس بزرگی آمدهایم شاید که لایقش نباشیم . چون اینجا میعادگاه یارانمان با خدایشان بود اینجا یعنی جبهه شوش ، میعادگاه جواد ، فضلی ، صید عالی ، با خدایشان بود و اکنون مائیم و سنگرهای پر خون آنها
برادرم این چند کلمه سر در گم را در سنگر برایت نوشتم ، اگر نبودم بیادم باش که ناصر کی در بین ما بود .
چند ساعت مانده به عید
عصر ۱۳۶۰/۱۳/۲۹ ناصر داودی
پدرم ، عید بر شما مبارک باد .
در جبهه انسان فرماندهاش امام زمان را ملاقات میکند ، امام زمان در دعاهای کمیل رزمندگان اسلام مرتب سر میزند میگوید دعای فرج را زیاد بخوانید که ظهور من نزدیک است .
ناصر داودی ۱۲۶۱/۱/۱
آخرین نوشتهها شهید ساعاتی قبل از شهادت :
الان ظهر است (۱۳۶۱/۱/۱) امشب عملیات فتح المبین شروع میشود .
در یک سنگر بزرگ حدوداً ۱۲ تا ۱۴ متر همگی دور هم نشستهایم خدا میداند تا روز عید کیا به آرزوی خودشان میرسند و کیا و چه کسانی به گناوه بر میگردند و شاید که همگی برویم ، شاید که آخرین ساعات زندگیمان باشد .
این بار حمله تا کربلا است خوشا بحال آنان که قبر امامشان را زیارت میکنند و به آرزویشان میرسند .
ساعاتی بعد :
امشب شب عملیات است ، شب زیارت قبر امام حسین (ع) ، شبی که راه کربلا به فرماندهی امام زمان (عج) باز خواهد شد .
شبی که در تپههای خونین شوش میعادگاه ما با جواد فروتن و صید عالی و فضلی خواهد بود . چون آمدهایم تا با آنها پیوندمان را قوی تر گردانیم و شاید اگر خدای بزرگ توفیق دهد به آنها بپیوندیم .
ای امام از ما راضی باش :
در این حمله امام زمان (عج) شخصاً فرماندهی را بعهده دارد .
وقتی که سه نفر از پاسداران نماز شب میخوانند امام زمان میآید پیش آنها و میفرماید : در این حمله پیروزی با شهامت و میفرماید دعای فرج را فراموش نکنید تا فرج من نزدیکتر شود .
خدایا !
خدایا ! از تو عاجزانه تقاضا داریم ما را از وسوسه شیطان دور کنی .
خدایا ! هر آنچه غیر از تو در قلب من است از من دور گردان و مرا در راه خودت قرار ده .
خدایا ! توبهام را بپذیر و از اینکه ناآگاهانه گناه می کردم مرا ببخش .
خدایا ! قلبم را خالص برای خودت گردان .
خدایا ! اگر مرگ نزدیک شده و کارهایم مرا به تو نزدیک نکرده اند از تو میخواهم که مرا ببخشی و مرا بهرهمند کن تا جبران شکستهای گذاشتهام بشود.
خدایا مرا بخاطر جهلها و شتابها و ضعفم رها مکن و حتی به اندازه یک چشم به هم زدن هم به خود وامگذار .
خدایا ! مرا از سپاه خویش قرار ده زیرا سپاه تو پیروزند و بگردان مرا از حزب خود زیرا حزب تو رستگارند و مرا از دوستان خود قرار بده زیرا که دوستان تو نه بیمی برآنانست و نه آنان اندوهگین می شوند .
خدایا ! دین مرا اصلاح فرما زیرا که دین نگهدار کار من است و آخرت را برای من اصلاح کن زیرا آنجا خانه ابدی منست .
هدفم الله ، مکتبم اسلام ، یاورم قرآن ، رهبرم روح الله
و اگر دین محمد (ص) با کشتن من برپا می ماند ای سلاحها مرا در برگیرد .
«به یاد سخنان امام حسین (ع»
آخرین کلماتم :
هدف من از رفتن به جبهه فقط و فقط اسلام بوده به هیچ حزبی وابسته نیستم فقط در خط حزب الله اگر پاره پاره و سوازنده شوم چیزی را بر اسلام ترجیح نخواهم داد .
ان شاء الله بزودی پرچم اسلام در بیت المقدس به اهراز در خواهد آمد . پیروزی ما نزدیک است و مرگ ابر قدرتها و شیطان بزرگ نیز نزدیک است
برای شناختن اسلام واقعی گوش به فرمان روحانیت مبارز باشید این گفته امام است که میفرماید :
آنروز که روحانیت از شما جدا شود ابر قدرتها جشن می گیرند.
برادران و خواهران :
چریکهای فدایی در جبهه کارش نشانه گرفتن قلب پاسداران است . مبادا فریب این از خدا بیخبران را بخورید . برای پایمال نشدن خون شهداء گوش به فرمان امام باشید . هر روز که اسلام پیروز شد عید ما است .
شب عملیات فتح المبین
۱۳۶۱/۱/۲
جبهه شوش در سنگر کنار همرزمان
خاطرات شهید از زبان مادر شهید :
دیر وقت بود پاسی از شب گذشته بود از خواب بیدار شدم دیدم ناصر عزیزم مشغول نماز است ابتدا پیش خودم فکر کردم که عزیزم همیشه نمازهایش را به وقت میخواند اما مقداری صبر کردم تا نمازش تمام شود گفتم : ناصر این چه وقت نماز است ، تو همیشه نمازهایت را در مسجد و به موقع میخواندی !
لبخندی زد و به آرامی گفت : نگران مباش ، برو بخواب و استراحت کن نماز مغرب و عشا نیست آنگاه متوجه شدم نماز شب میخواند و مشغول راز و نیاز با خدای خویش است . البته چنین نمازهایی مستحبی و خلوتهایی را چندین بار از ایشان دیدم قلبم آرام گرفت و خدا را شکر کردم .
۲ ـ به مسائل احکام دین خیلی یابند بود ، با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود در ماه مبارک رمضان همیشه روزه بود و یک روز حاضر نبود روزهاش را بخورد . در ۳ یا ۴ سال قبل از شهادتش در دیگر ماههای غیر رمضان مخصوصاً ماه رجب و شعبان روزه بود .
در دوره ابتدایی آن وقتی که ناصر سن کمی داشت روزه بود نزدیک ظهر وقتی یکی از فرزندانم که از شدت تشنگی خسته شده بود آمد و گفت : مادر من می خواهم روزهام را بخورم ناصر عزیزم فوری او را منع کرد و گفت : من اگر تا فردا هم از تشنگی خسته شوم حاضر نیستم روزهام را بخورم و بدین صورت در زندگی برای همه ما الگو و سرمشق بود و همیشه برادرانش را به نماز و روزه و ذکر خدا نصیحت میکرد .
ناصر نه تنها در مسائل دینی سرمشق بود بلکه در رفتار و اخلاق بسیار خوبش نیز برای همه ما الگو بود. چقدر مهربان و مودب بود ، با همه بستگان و دوستان خوش اخلاق و در مشکلات آنها را یاری میکرد .
روحیه همکاری و همدردی بسیار بالایی داشت داوطلبانه در کارهای سخت همکاری میکرد همان گونه که داوطلبانه برای پیروزی انقلاب تلاش کرد و شبانه روز تمام خطرات و تهدیدات انقلاب و جنگ تحمیلی را با اطمینان به جان خرید .
۳ ـ شهید دوست می داشت لباسهای ساده و افتاده بپوشد . هر وقت پدرش که از سفر میآمد و از سفر برایش لباس میآورد اصرار داشت که همه یا تعدادی از آنها را به دوستانی که از لحاظ مالی ضعیف بودند هدیه کند به شرطی لباس نو میپوشد که با برخی دوستان قسمت کند .
یک بار آمد و گفت : مادر یکی از دوستانم وضع مالی ضعیفی دارد . شلوار و پیراهن نویی که داشت از من گرفت و گفت: میخواهم به وی هدیه بدهم . عزیزم قلب مهربان و لطیفی داشت ، از اینکه بتواند دست فقیر یا ضعیفی را بگیرد و خدا را خشنود سازد خیلی لذت میبرد .
۴ ـ در عملیات طریق القدس به وسیله یک گلوله و ترکش خمپاره از ناحیه گردن بشدت مجروح شده بود هنوز آثار جراحات و عمل جراحی و حتی پانسمان زخمهایش وجود داشت
روزی در حیاط ایستاده بود مرا صدا زد و گفت : میخواهم به جبهه بروم گفتم : مادر صبر کن زخمهایت خوب شود ، از بستر بیماری بیرون آیی
شاید تا آن موقع جنگ تمام شود و رزمندگان پیروز شوند در جواب من گفت : تا جنگ هست من باید به جبهه بروم و اگر زنده باشم و جنگ تمام شود به فلسطین میروم و در جبهه ای دیگر با اسرائیل غاصب مبارزه میکنم تا به شهادت برسم و هیچگاه دست از مبارزه بر نمیدارم .
۵ ـ قبل از شهادت فرزندم شبی در عالم خواب دیدم گوهر گرانبهایی را از منزل و از دست ما خارج کردند و به دنیای دیگر بردند همیشه نگران بودم که چه اتفاقی خواهد افتاد !
اما وقتی ناصر به جبهه اعزام شد گویی به من الهام شد که ناصر شهید میشود مخصوصاً که پدرش هم خواب دیده بود که جمعیت انبوه و سنگینی او را با لباس قرمز و خونین بدرقه میکنند .
من و پدرش هر دو به شهادت فرزندمان آگاه بودیم ، ولی هیچگاه به خاطر رضای خدا و حفظ اسلام مانع وی به جبهه نشدیم و میدانستیم که راه او راه خداست راه امام حسین (ع) است و من بخاطر پاکی و ایمان و اخلاقش دلم نمیآمد نگرانش کنم و او را به خدا سپردم و حالا هم به شهادتش افتخار میکنم و امیدوارم که این خداوند این هدیه را بپذیرد .
۶ـ در عملیات طریق القدس در ۹ آذر ماه ۱۳۶۰ ناصر عزیزم از ناحیه گردن و کتف راست و چپ مجروح شده بود بعد از ۳ روز با خبر شدیم چون خودش مایل نبود که مجروح شدنش باعث نگرانی ما بشود .
یکی از دوستان نادر پسر دیگرم محرمانه به وی گفته بود که ناصر در بیمارستان صحرایی فجر اسلام نزدیکی اهواز بستری است . به هر حال همان روز بعد از ظهر به بیمارستان رسیدیم داشتم اشک میریختم که پرستاران و پزشکان آمدند و به من و پدرش تبریک گفتند :
که آفرین بر چنین فرزند برومند و با ایمانی که دارید . وقتی که ناصر را به اتاق عمل میبردند تنها سخنش یا مهدی یا مهدی بود و آنگاه که به هوش آمد فقط یا مهدی یا مهدی میگفت و روحیه بسیار بالایی داشت واقعاً همه آرام گرفتیم و از روی تخت شروع به شوخی کرد که من خوبم و خدا را شکر می کنم که به خاطر اسلام و گلوله خوردهام و شما هم خوشحال باشید و آمادهام که دوباره هم به جبهه بروم
۷.خاطرات شهید از زبان خواهر :
شهید از نظر ایمان و اعتقاد و پاکی و تقوی کم نظیر بود مثل یک فرشته بود واقعاً معلم همه ما بود هیچ چیزی از دنیا جز رضای حق نظرش را نمیگرفت به انقلاب و امام عشق میورزید .
هر کاری را با حفظ اسلام میکرد . جهاد را در راه خدا را از همه چیز بیشتر دوست میداشت شادترین و با نشاط ترین دوران عمرش را دوران جنگ و جبهه دیدم مخصوصاً وقتی در عملیات طریق القدس زخمی شد شادابی او دو چندان بود یادم هست در کنارش نشسته بودیم عدهای زیادی از بستگان به عیادتش آمده بودند گردن و کتفش در پانسمان بود به شوخی و وجدی از وی سوال میکردند آیا باز هم به جبهه میروی ؟
در پاسخ به آرامی و لبخند گفت : آیا اگر شما یک بار شیرینی بخورید بار دوم از خوردن آن خودداری میکنید یا با اشتیاق به سراغش میروید . در راه خدا گلوله و خمپاره آنقدر برایم شیرین بوده که باور نمیکنم کی به جبهه میروم.
همه ما را احترام می کرد با همه اقوام میجوشید و با عزت و اخلاق نیکو رفتار می کرد و به پدر و مادرم بسیار احترام میگذاشت .
وقتی در اسفند ماه سال ۱۳۶۰ برای عملیات فتح المبین به جبهه رفت پدرم در مسافرت دریایی بود هنگام رفتن به جبهه چون پدرم را ندیده بود خیلی نگران بود که طی چند نامه از او عذر خواهی کرد و تاکید کرد که دست پدرم را میبوسم که مرا ببخشد و در یکی از نامههایش نوشته بود که میخواستم برای خداحافظی از پدرم به گناوه بیایم ولی آماده باش بود و اجازه نمیداند .
شهادت آرزوی او بود و خدا هم او را به آرزویش رساند .
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر