مصاحبه با جانباز هفتاد درصد عبدالله رهنما
جانباز هفتاد درصد جنگ تحميلي عبدالله رهنما یکي از مردان ساعي است كه مي تواند الگوي خوبي براي نسل جوان باشد. او در حالي كه در یکي از جبهه هاي جنگ هر دو پا و یکي از دستانش را از دست داده، اما هيچ گاه اميدش را از دست نداد و با وجود آنكه در هنگام مجروح شدن تا كلاس دوم راهنمايي بيشتر درس نخوانده بود، با وجود تحمل دردهاي جسماني فراوان ديپلمش را گرفت و به دانشگاه رفت و اكنون در دايرة حقوقي كيي از ادارات دولتي مشغول به كار است. فرزند اين جانباز نيز مهندس پتروشيمي است. با آقاي عبدالله رهنما در روز يازدهم آذرماه 1386 در محل كارش در شيراز گفت وگويي انجام داديم كه با هم مي خوانيم.
پدر و مادرتان زنده هستند؟ مادر رحمت خدا رفته و پدرم در قید حیات هستند، مادرم بعد از به دنیا آوردن من از دنیا رفت.
فرزند چندم خانواده هستید؟ فرزند دوم خانواده هستم.
چند نفر هستید؟ چهار برادر و یک خواهر دارم. محمدحسن، اردشیر، رضا و خودم و خواهرم مژگان نام دارد.
متولد کجا هستید ؟ در شهر برازجان متولد شده ام. در چه محله ای؟ محلة آهنگران.
پدرتان چه کاره بود؟ مغازه دار بود.
چه مغازه ای داشت؟ مغازة خواربارفروشی داشت.
چند ساله بودید که به مدرسه رفتید؟ هفت سالم بود که به مدرسه رفتم.
چه مدرسه ای رفتید؟ مدرسه آفتاب بودم، راهنمایی را در مدرسه پرویزی خواندم.
وضع درسی شما در دوران دبستان چطور بود؟ بد نبود.
انقلاب که شد کلاس چندم بودید؟ اول راهنمایی بودم که انقلاب شد.
از دوران انقلاب در برازجان چیزی به یاد دارید؟ مثل همه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کردم.
از دوران انقلاب خاطرة مشخصی دارید؟ من کودک که بودم مثل اغلب بچه های آن ایام برازجان به تیر و کمان علاقه خاصی داشتم. یادم است یک بار که سربازهای رژیم شاه ریخته بودند و داشتند مردم را آزار می دادند، سنگی داخل کمانم گذاشتم و به طرف یکی از سربازها نشانه گرفتم، سنگ به سر سرباز خورد و سرش شکست و خون جاری شد، من هم پا به فرار گذاشتم.
در فاصله پیروزی انقلاب تا شروع جنگ چه کردید؟ در بسیج فعالیت می کردم.
برای اولین بار در چه تاریخی به جبهه رفتید؟ در رمضان سال 1362 به جبهه رفتم.
پس تابستان بود که رفتید؟ بله.
چند نفر بودید که به جبهه رفتید؟ ما را به شیراز بردند و در پادگان شهید مسگر(امام حسین(ع)) آموزش نظامی دادند و سپس به جبهه اعزام شدیم.
چه مدت آموزش دیدید؟ فکر می کنم چهل وپنج روز یا دو ماه به ما در شیراز آموزش نظامی و عقیدتی دادند.
بعد از آن شما را به چه جبهه ای اعزام کردند؟ ما را به جبهه زبیدات در عراق اعزام کردند.
رستة شما چه بود؟ آ رپی جی زن بودم.
چه مدت در زبیدات بودید؟ بیش از دو ماه در آنجا بودم.
از این ایام خاطره ای دارید؟ ما مرتب به پادگان زید می رفتیم و حتی کارهای تدارکاتی هم می کردیم.
می خواهم برایم خاطره تعریف کنید؟ یک روز خمپاره ای میان بچه ها افتاد که عده ای شهید و مجروح شدند و من هم مجروح و جانباز شدم.
قبل از آنکه مجروح شوید هیچ خاطره ای ندارید که بخواهید تعریف کنید؟ در جبهه که بودیم فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و آنها برای آنکه لج ما را در بیاورند آهنگ های طاغوتی از طریق بلندگو برای ما پخش می کردند و ما هم در مقابل نوحة آهنگران برای عراقی ها پخش می کردیم، فاصله ما با عراقی ها کمتر از پانصد متر بود.
چه روز مجروح و جانباز شدید؟ درست به یاد ندارم اما می دانم که ماه رمضان بود.
از رمضان پدر جبهه بگویید ؟ رمضان در جبهه حال و هوای معنوی خاصی داشت.
چطوری مجروح و جانباز شدید؟ بعد از ظهر بود که خمپاره ای میان ما افتاد و منفجر شد، من در سنگر دیده بانی بودم، عراقی ها گرای ما را گرفتند و با خمپاره به جانمان افتادند. وقتی که خمپاره منفجر شد بلافاصله دست چپم قطع و پای راستم نیز همانجا قطع شد، به بیضه ام نیز آسیب جدی وارد آمد. پای راستم را در بیمارستان از زیر زانو قطع کردند البته چند ترکش دیگر هم به بدنم خورد.
وقتی که مجروح شدید از هوش رفتید؟ کمی بعداز آنکه مجروح شدم از هوش رفتم.
شما را کجا بردند؟ مرا از زبیدات به اندیمشک منتقل و از آنجا با هواپیما به تهران منتقل کردند.
در تهران در چه بیمارستانی بستری شدید؟ مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی در خیابان ایتالیا تهران بردند و بستری کردند.
چه مدت در بیمارستان تهران بستری بودید؟ حدود شش ماه بستری بودم در این مدت چندین عمل جراحی رویم انجام دادند. پایم را در تهران قطع کردند و به دلیل شدت جراحات خیلی دوره درمانم طول کشید حتی مدتی در آی سی یو بستری بودم.
چطوری با قطع دو پا و یک دستتان کنار آمدید؟ چون آگاهانه به جبهه رفته بودم همة خطرها را به جانم خریده بودم و جانباز شدن هم برایم دور از ذهن و چیز عجیبی نبود. دست و پایم را در راه خدا و برای حفظ انقلاب از دست داده بودم و این ناراحت کننده نبود.
بعد ازمرخص شدن از بیمارستان به کجا رفتید؟ چون میزان مجروحیتم خیلی زیاد بود و باید مرتب پزشک ها مرا می دیدند و درمانم می کردند از بیمارستان که مرخص شدم مرا به هتلی در تهران بردند.
چه هتلی بود؟ هتل میامی در خیابان ولیعصر و نرسیده به پارک ساعی بود.
چند ماه در هتل بودید؟ مدتش یادم نیست اما بیش از چند ماه نبود.
بعد از آن به برازجان برگشتید؟ بله به برازجان برگشتم.
چه سالی ازدواج کردید؟ سال 1366 ازدواج کردم.
چند فرزند دارید؟ دو فرزند دارم، به نام های حمید و الهام. حمید که فرزند بزرگم است مهندس پتروشیمی است و الهام نیز در دبیرستان درس می خواند.
بعد از مجروح شدن به تحصیل ادامه دادید؟ من چون بعد از مدتی دچار عفونت شدم و استخوان پایم مرتب رشد می کرد و باید آن را قطع می کردند ناچار شدم که به آلمان اعزام شدم.
چه سالی به آلمان رفتید ؟ سال 1368 بود که مرا به آلمان اعزام کردند.
به چه شهری رفتید؟ به کلن رفتم، در آنجا پزشکان آلمانی پایم را جراحی کردند تا دیگر استخوان آن رشد نکند و پای مصنوعی نیز برایم درست کردند.
چه مدت در آلمان بودید؟ حدود شش ماه در آلمان بودم و در همان سال 68 به ایران بازگشتم.
تحصیلاتتان چه شد؟ از آلمان که برگشتم شروع به درس خواندن و ادامه تحصیل کردم، من دوم راهنمایی بودم که تحصیلاتم را رها کردم و در سال1374 موفق شدم دیپلم اقتصاد و علوم اجتماعی بگیرم.
به دانشگاه هم رفتید؟ بله در سال 1375 در رشتة حقوق در دانشگاه شیراز پذیرفته شدم و در سال 1379 نیز لیسانس گرفتم.
شغلتان چه بود؟ بورسیة مرکز بهداشت بودم.
از چه سالی ساکن شیراز شدید؟ بعد از قبولی در دانشگاه و از همان سال 1375 ساکن شیراز شدم.
الان چه کار می کنید؟ در مرکز بهداشت شیراز در دفتر حقوقی مشغول به کار و خدمت هستم.
به عنوان آخرین سؤال، بزرگ ترین آرزویتان چیست ؟ پیشرفت و قدرت روز افزون ایران.
از این که در این گفت وگو شرکت کردید، متشکرم.