زندیگنامه شهید دانش آموز؛
شهید «عنایت نجیبی» پس از شنیدن فتوای امام خمینی(ره) برای دفاع از میهن اسلامی، بدون اجازه از والدینش راهی جبهه های حق علیه باطل شد و پس از رسیدن به منطقه شوش برای شرکت در عملیات فتح المبین برای بردارانش نامه عذرخواهی نوشت.»در ادامه متن خبر متن کامل نامه شهید را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد بوشهر، شهید «عنایت نجیبی» یکم بهمن ۱۳۴۵ در شهرستان کازرون متولد شد. نامش را «عنایت» گذاشتند تا همیشه مورد لطف و عنایت پروردگار واقع شود. وی در خانواده‌ای مذهبی و متدین پرورش یافت و در محیطی سرشار از عشق به خدا و قرآن بزرگ شد.

عذرخواهی شهید دانش آموز برای رهایی از مدرسه و رفتن به جبهه
سال چهارم ابتدایی بود که با خانواده‌اش به بوشهر آمد. او دوران ابتدایی را در مدرسه «فروغی بسطامی» و دوره راهنمای را در مدرسه «حکیم نظامی» گذراند. از آنجا که خیلی زود با همه ارتباط برقرار می‌کرد دوستان زیادی داشت. او آن قدر دلسوز و مهربان بود که به بچه‌های بی‌بضاعت در مدرسه کمک می‌کرد.
از بچّگی در مقابل خانواده‌اش احساس مسئولیت می‌کرد و به همراه یکی از اقوام پدری‌اش در مغازه پدرش کار می‌کرد. وی نسبت به ادای فرایض و واجبات شرعی بسیار وسواس داشت و همیشه سعی می‌کرد نمازش را سر وقت بخواند و روزه‌اش را تمام و کمال بگیرد.
معمولاً اوقات فراغتش را در مسجد یا پایگاه مقاومتی که با بچه‌ها تشکیل داده بودند می‌گذراند و همیشه به خانواده‌اش سفارش می‌کرد که به مسجد بروند و در آنجا به عبادت و راز و نیاز با خدا بپردازند.
در زمان شکل‌گیری انقلاب اسلامی، او نوجوانی دوازده ساله بود و به همراه مادرش در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با اصرار زیاد، رضایت پدر و مادرش را جلب کرد و عضو بسیج شد. در تابستان سال ۱۳۶۰ در حالی که ۱۵ سال بیشتر از سن اش نمی‌گذشت، داوطلب اعزام به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و به برادر بزرگش قول داد که زمستان درس‌هایش را بخواند و تعطیلات تابستان رهسپار جبهه‌های نبرد شود، تا بتواند سهمی هر چند ناچیز در دفاع از خاک میهن اش داشته باشد.
چند روزی پس از ثبت‌نام، او را به همراه داوطلبان دیگر به شیراز فرستادند و به مدت چهل و پنج روز در آنجا آموزش‌های اولیه را گذراند. ایشان سپس عازم جبهه جنوب کشور شد و پس از یک ماه و نیم حضور در جبهه، چند روز مرخصی گرفت و به بوشهر بر‌گشت.
هنوز چند روز از برگشتنش نگذشته بود که بسیج به او اعلام کرد که سن او برای رفتن به جبهه خیلی کم است و به همین خاطر مانع برگشتن او به جبهه شدند. با اینکه خیلی ناراحت می‌شود ولی اطاعت امر می‌کند.
پاییز فرا می‌رسد و او در کلاس اول دبیرستان مشغول به تحصیل می‌شود. هنوز ۲ ماه بیشتر از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که با شنیدن فتوای امام یک روز صبح به منزل می‌آید و بدون اینکه کسی متوجه شود وسایلش را جمع می‌کند و به منطقه‌ی عملیاتی شوش که قبلاً در آنجا خدمت می‌کرد، می‌رود.
او به محض رسیدن به منطقه به برادرش نامه می‌نویسد و در آن از این که به قول خود عمل نکرده و درس و مدرسه را رها کرده و به جبهه رفته عذ‌رخواهی می‌کند و همچنین در نامه‌ای متذکر می‌شود که دفاع از دین و میهن را از درس خواندن واجب‌تر دیده برای همین جبهه رفتن را به درس خواندن ترجیح داده است.
تنها عملیاتی که ایشان مجال شرکت در آن را داشت عملیات فتح‌المبین بود. هنگامی که گوینده‌ی رادیو اعلام کرد که عملیاتی به نام «فتح‌المبین» در منطقه‌ی شوش آغاز شده، نگرانی در چهره‌ی تک تک اعضای خانواده موج می‌زد. انگار به همه الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد. درست همان شب آغاز عملیات مادر عنایت خواب پسرش را می‌بیند که او را صدا می‌زند هر چه به اطراف نگاه می‌کند پسرش را نمی‌بیند، ولی صدای عصا زدن او را می‌شنود. یکدفعه برای لحظه‌ای او را می‌بیند که عصا زنان به طرفش می‌آید و دوباره محو می‌شود.
چند روز می‌گذرد و عملیات با موفقیت به پایان می‌رسد ولی هیچ خبری از او نمی‌شود. مادرش که صبر و طاقتش به سر رسیده به منزل، سرپرست گردان می‌رود شاید بتواند در آنجا از احوال پسرش باخبر شود! ولی وقتی به آنجا می‌رسد با دیدن مراسم عزاداری متوجه می‌شود که سرپرست گردان  به نام حاج رضا به شهادت رسیده است. بی‌اختیار پاهایش سست می‌شود و همانجا روی زمین می‌نشیند آخر پسر او همه جا با حاج‌رضا همراه بود!
وقتی مادر حاج‌رضا به طرفش می‌آید و با او ابراز همدردی می‌کند مطمئن می‌شود که پسرش به شهادت رسیده است. هنگامی که از چگونگی به شهادت رسیدن پسرش می‌پرسد به او می‌گویند که او با رفتن به روی مین پاهایش قطع می‌شود و پس از آن به شهادت می‌رسد؛ و اینگونه خواب مادر آن بزرگوار به حقیقت می‌پیوندد.
حدود ده روز از شنیدن خبر شهادت عنایت گذشته بود که پیکر شهدای عملیات فتح‌المبین را از منطقه به بوشهر فرستاند. از آنجایی که جسد‌ها متلاشی شده بودند به مادرش اجازه ندادند که جسد پسرش را ببیند فقط از برادر بزرگش خواستند که جسد را شناسایی کند و بلافاصله پس از شناسایی، آن پیکر مطهر را به خاک سپردند. آن شب مادرش، عنایت را در خواب دید که گویی تازه متولد شده بود و عطر بسیار خوشبویی از او به مشام می‌رسید.
وی با وجود سن کمی که داشت مسائل انقلاب و جبهه و جنگ را به خوبی درک می‌کرد و همیشه سعی میکرد برای حفظ اسلام هر کاری که از دستش بر می‌آید انجام بدهد و سپس در چهارم فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتح‌المبین در منطقه‌ی شوش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده