شهید عباس اقلیمی
تمام مشکلاتم را برایش گفتم، همینطور که برایش صحبت میکردم، اشک میریختم و تمام صورتش را میبوسیم، کتابی در موردش نوشته بودم، همه رو خط به خط برایش میخواندم، هیچ حرفی به من نمیزد. فقط نگاهم میکرد و از گوشه های چشم مرواریدی از اشکم سرازیر میشد