فرمانده شهید «احمدرضا گیلوری» نقل میکند: «یادم میآید که یکبار در عملیات کمین ضد انقلاب از ناحیه پا مجروح شد. چون سطحی بود با مداوای سرپایی در منطقه ماند و حاضر به برگشت نشد.»
کد خبر: ۵۵۶۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
برادرم با توجه به مسئولیتش در سپاه سخنرانیهایی انجام میداد، اما برای دوری از خودبینی و ریا در یادداشتهای روزانهاش نامی از خود نمیبرد و چنین مینوشت: «یکی از برادران در تاریخ فلان درباره فلان موضوع سخنرانی کرد.»
کد خبر: ۵۵۶۰۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵
همسایه شهید «محمدرضا خدابندهلو» نقل میکند: «هر سال یازدهم محرم، توی دامغان خرج میدادیم. محمدرضا همیشه میآمد کمک میکرد و مجلس روضهخوانی هم میگرفتیم. یک سال بعد از شهادتش داشتیم خانهمان را تعمیر میکردیم. یک شب محمدرضا به خوابم آمد و گفت: همسایه! حتماً روضه بگیر؛ خودم میآم کمکت. حرف کسی رو گوش نکن!»
کد خبر: ۵۵۵۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
همرزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل میکند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دستهای مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش میکرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵
خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل میکند: «نسبت به حقالناس خیلی حساس بود. دقت میکرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه میشد، موتورش را خاموش میکرد که مبادا صدایش مزاحم همسایهها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
پدر شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «گفت: فقط بیست روز مونده که خدمتم تموم بشه. اون وقت میخواین نرم؟ گفتم: خب برو! مرد که گریه نمیکنه. به مادرش گفت: حنا داریم؟ مادرش گفت: آره! و برایش حنا درست کرد و سر و دستش را حنا گذاشت. مرخصیاش تمام شد و رفت. آخرین سفر را با سفر آخرت به پایان برد، آن هم با شهادت.»
کد خبر: ۵۵۵۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
خواهر شهید «حسن خدامی» نقل میکند: «از مادر پرسیدم: برای حسن چی میگی؟ مادر گفت: از من میخواد تا قصه امامان رو براش بگم. انگار هیچ دردی نداشت و روی تخت خانه خوابیده بود. با دل و جان به قصههای مادر گوش میداد.»
کد خبر: ۵۵۵۶۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
خاله شهید «محمدرضا گیلوری» نقل میکند: «از قدیم یاد گرفته بودیم که شب چهارشنبه نحس است. شب چهارشنبه که میشد، گلیمبافی و نخریسی را کنار میگذاشتم. محمدرضا که متوجه قضیه شده بود و از حواسپرتی و فراموشکاری من هم باخبر بود، سربهسرم میگذاشت.» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن ادامه این خاطره دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۵۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
دوست و همرزم شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «متوجه چیزی شدم و گفتم: شاهرخ! پلاکت کو؟ نیمنگاهی به من کرد و گفت: میخوای چکار؟ گفتم: اون پلاکها برای شناساییان. در حالی که میخندید، گفت: دوست دارم گمنام باشم و صورتش را با چفیه پوشاند.»
کد خبر: ۵۵۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
مادر شهید «عزیزالله علیزاده» نقل میکند: «بعد از شهادتش هر روز یکی میآمد و حرفی میزد: خدا شهیدتون رو رحمت کنه! جوانی چشمپاک بود و توی کوچه هیچکس بدی از او ندید. با شنیدن حرفهایشان گفتم: خدایا! شکرت که تونستم بچهای تربیت کنم که دستبهخیر باشه.»
کد خبر: ۵۵۵۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «علی نیکوئی»
دوست شهید «علی نیکوئی» نقل میکند: «چشم به چشمش دوختم. نور لامپهای حجله، زیبایی عکسش را چند برابر کرده بود. برگشتم علی را دیدم. اولش فکر کردم خیالاتی شدم، ولی مثل اینکه خودش بود. با لبخند گفت: هر وقت خواستی من رو ببینی بیا پاچنار، جلوی میدون ابوذر. سکوی پاچنار پاتوق دوستانه ما چند نفر بود. خواستم بپرسم: تو که شهید، شدی، چه جوری مییای؟»
کد خبر: ۵۵۵۰۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «علی نیکوئی»
همرزم شهید «علی نیکوئی» نقل میکند: «گفتم: چفیهات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر. راضی نشد. اصرار کردم. با دلخوری گفت: واسه چی اصرار میکنی؟ اگه من شهید بشم، چفیهات خونی میشه، نمیتونم بهت پس بدم.»
کد خبر: ۵۵۵۰۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸
همرزم شهید «علیاصغر قاسمپور» نقل میکند: «گفتم: چرا بعضی از بچهها شهید میشن و بعضی دیگه توفیق پیدا نمیکنن؟ علیاصغر گفت: «شهادت بستگی به خود ما داره. اونایی شهید میشن که خودشون رو به این مقام رسوندن؛ یعنی لایق شدن. ما هم اگه بخوایم شهید بشیم، باید تلاش کنیم تا پاک بشیم!»
کد خبر: ۵۵۴۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «علیاصغر قاسمپور»
همسر شهید «علیاصغر قاسمپور» نقل میکند: «خیلی دوست داشت شهید شود، اما اوایل ابراز نمیکرد و میگفت: هر چی خواست خدا باشه. رفتن با خودمه، ولی برگشتم با خداست. اما دفعه آخری که میرفت، گفت: امیدوارم خدا مرا در این راه بپذیره!»
کد خبر: ۵۵۴۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۴
به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، آیین رونمایی از کتاب «عطر آبان»؛ خاطرات شهید «عبدالرحیم عامری» همزمان با گردهمایی ایثارگران و رزمندگان شهر رویان با سخنرانی سردار حاج حسین کاجی، سوم خردادماه در مسجد جامع شهر رویان از توابع شهرستان شاهرود برگزار میشود. در ادامه پوستر این مراسم را ببینید.
کد خبر: ۵۵۴۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۲
خواهر شهید «حسین ناظمیان» نقل میکند: «حسین جبهه بود. آن روز صبح وقتی بیدار شدم، پدر را غمگین و ناراحت دیدم. اشک از گوشه چشمش سُر خورد و گفت: خواب حسین رو دیدم. یکی توی خواب گفته به مادر حسین بگو قربانیاش قبول شده. چند روز بعد خبر شهادت حسین را برای ما آوردند.»
کد خبر: ۵۵۴۴۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید قدس»
مادر شهید «حمید قدس» نقل میکند: «گفت؛ اگه بگم ناراحت نبودم که دروغه اما بعد خوشحال شدم. جنازه برادر بزرگش رو که ندیدم. حالا که دیگه جایی داشتم که بنشینم و دردودل کنم. میدونستم بچهام جاش کجاست. دیگه تو مزار شهدا سرگردون نبودم.»
کد خبر: ۵۵۴۳۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱
قسمت نخست خاطرات شهید «حمید قدس»
همرزم شهید «حمید قدس» نقل میکند: «گفتم: خوش به حال ما! با این همه رفیق شهیدی که داریم، انشاءالله آخرتمون آباده! گفت: دلت رو صابون نزن! نامه عملمون اگه خدایی باشه، شهدا هم میتونن به اذن خدا دستگیری کنن. یعنی اگه جز این باشه عدالت خدا زیر سؤال میره.»
کد خبر: ۵۵۴۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۳۱
به کوشش ادارهکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران
نرمافزار چندرسانهای «شهيد علیرضا ماهینی» به کوشش بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر تولید شد.
کد خبر: ۵۵۴۳۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «گلوردی ابوالی»
برادرزاده شهید «گلوردی ابوالی» نقل میکند: «مادرش میگفت: آن شب خوابم نمیبرد. نصفههای شب با شنیدن صدایی به حیاط رفتم. او را دیدم که لب حوض وضو میگرفت. رفتم پشت سرش. گفتم: پسرم! تو هم نتونستی بخوابی؟ گفت: برای نعمتی که به من داده باید شکرش رو به جا بیارم.»
کد خبر: ۵۵۴۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۵