قسمت چهارم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
همرزم شهید «اسماعیل جمال» نقل میکند: «گفتم: اسماعیل! معاون گروهان شدی که بیعدالتی کنی؟ با شنیدن صدای من برگشت. همدیگر را بغل کردیم. گفتم: چی شده؟ همیشه یکطوری رفتار میکنی که آدم فکر میکنه آخرین عملیاته که شرکت میکنی و قراره شهید بشی؟ گفت: دعا کن شهید بشم، قول میدم شفاعت تو رو بکنم. میخوام با شهادتم شاهد و گواه قرآن باشم.»