خاطرات شهید محمد خراسانی

خاطرات شهید محمد خراسانی
قسمت سوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»

آن شب حال و هوای او حکایت از رفتن داشت

برادر شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «محمد آخرین خاطرات شیرین کودکی را مرور کرد و مانند کسی که می‌خواهد به سفری دور برود، با من حرف زد. بین بچه‌ها معروف بود که هر کس بخواهد شهید شود، نور بالا‌ می‌زند. آن شب حال و هوای محمد حکایت از رفتن داشت.»
قسمت دوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»

یادواره‌ای برای شهدای گردان

هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «گفت: برگزاری نمایشگاه شهید مهرابی با من. عکس‌های شهدای گردان را جمع کرد و با ظرافتی خاص با سیم خاردار برای همه آن‌ها قاب درست کرد. او با عشق به امام(ره) و شهدا از جان مایه گذاشت و نمایشگاهی دیدنی و زیبا برپا کرد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمد خراسانی»

لذت مناجات با خالق را با هیچ‌چیز عوض نمی‌کرد

هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «هاج‌ و واج به چهره زیبایش که از اشک خیس شده بود، نگاه کردم. هر چند خواندن نماز شب چندان عجیب نبود، اما آن همه آموزش طاقت‌فرسا و خستگی مفرط دیگر حالی برای نماز نمی‌گذاشت؛ اما محمد آن‌قدر عاشق بود که لذت مناجات با خالق را با هیچ‌چیز عوض نکرده بود.»
طراحی و تولید: ایران سامانه