برادر شهید

برادر شهید

صلح خوب است نه از نوع آمریکایی

شهید حسن باقری: جنگ را آمریکایی‌ها راه می‌اندازند، برای اینکه جوان‌های مسلمان ما را، جوان‌های حزب‌اللهی ما را از بین ببرند و در درازمدت بتوانند بر اسلام مسلط شوند.
خاطره‌‌ای از شهید «بهروز بختیاری شمیلی»

کمک به نیازمندان در سیره شهدا

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم برای کمک به نیازمندان، همراه با دوستانش کارگری می‌کرد. آن‌ها تصمیم گرفته بودند دستمزدی را که از این کار به‌ دست می‌آورند، صرف کمک به نیازمندان کنند. همچنین بین خودشان عهد بسته بودند که این کار خیر، رازی بین آن‌ها بماند و کسی از آن با خبر نشود.
خاطره‌‌ای از شهید «نعمت‌الله آشوری»

خواب دیده‌ام که در جبهه به شهادت می‌رسم

برادر شهید تعریف می‌کند: تصمیم گرفته بود که به جبهه برود، چند روز قبل از رفتنش خواب دیده بود که شهید می‌شود و به ما گفت که اگر رفتم دیگر بر نمی‌گردم. وقتی که دلیلش را پرسیدیم در جواب گفت؛ خواب دیده‌ام که در جبهه به شهادت می‌رسم.
خاطره‌‌ای از شهید «مهراب رشیدی گل‌روئیه»

آدم باید کاری کند که خداوند متعال از او راضی باشد

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم بعد از اینکه درسش را در شهرستان یزد به اتمام رساند. می‌خواست شروع به تدریس کند. شهید می‌گفت؛ آدم باید کاری کند که خداوند متعال او را تایید کند و از او راضی باشد وگرنه بنده خدا چه کاره می‌باشد که کسی را رد یا قبول کند.

شعری از بردار شهید «ناصر اوجاقلو» در وصف امام خمینی(ره) /دوست می‌دارم خمینی را، که او فرزند زهراست

استاد ولی الله کلامی زنجانی از شاعران مذهبی و آیینی کشور است. نام خانوادگی او قبلا “اوجاقلو” بوده است که چون در کودکی توسط جد مادری خود “آقا سید کلام میری” با مبانی دین و مجالس اهل بیت آشنا شد به پیشنهاد بزرگان تخلص “کلامی” را برای خود برگزید. یکی از برادران او به نام “ناصر اوجاقلو” در جنگ تحمیلی به شهادت رسید. در ادامه یکی از اشعار او را در وصف امام می خوانیم.

خونین شهر را محمدقاسم‌ها، خرمشهر کردند

سوم خرداد، اوج شجاعت و عزت ملتی بود که با دستان خالی اما با نیروی ایمان یک دنیا را به حیرت واداشتند و جوانان با ایمان و با خدایش، بدون هیچ ترسی به استقبال شهادت رفتند تا اسلام و شرف و عزت برای همیشه در این کشور بماند، «محمدقاسم بابایی» جهادگر ایلامی در جنگ تحمیلی که دشمن بعثی بر علیه کشور ما تحمیل کرد در راه پایداری دین اسلام و شکوفایی هرچه بیشتر انقلاب اسلامی جانش فدا کرد. در خرمشهر محمدقاسم‌های زیادی از خود گذشتند تا به وصال خدای خود برسند. در ادامه خاطراتی از برادر شهید محمد قاسم بابایی از شهدای فتح خرمشهر منتشر می‌شود.
خاطره‌‌ای از شهید «همت‌الله شرف‌علی‌پور»

شهیدی که تنها نان‌آور خانواده بود

برادر شهید تعریف می‌کند: وی حامی و تکیه‌گاه محکم و استواری برای خانواده به حساب می‌آمد. مادرم از داشتن چنین فرزندی به خود می‌بالید. وجود همت به عنوان تنها نان‌آور خانواده خیلی مهم بود و تمام مشکلات خانواده بر دوش او سنگینی می‌کرد.
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی

فضای جبهه، پر از معنویت بود 

جانباز میرزایی در عملیات‌های زیادی شرکت داشت، از جمله والفجر ۳ و شاخ شمیران که در آنجا شیمیایی شد. وی می‌گوید من مسئولیت تدارکات گردان بر عهده داشتم بیشتر همرزمانم شهید شدند، به نظر او فضای جبهه فضای معنویت بود تمام کسانی که شهید شدند به نحوی هر کدام از شهادت خود آگاه بودند انگار به آنها الهام شده بود. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر منتشر می شود.
خاطره‌‌ای از شهید «مراد پیشگر»

معجزات الهی که در منطقه عملیاتی به کمک شهید آمد

همسر شهید تعریف می‌کند: شهید ‌می‌گفت؛ زمانی که داخل سنگر بودم شخصی با لباس سفید، چهره‌ای پاک و زیبا و قدی بلند آمد و به من گفت؛ از سنگر خارج شو، من گفنم؛ نمی‌توانم، گفت؛ تلاشت را بکن، می‌توانی. من هم بلند شدم و تا خاکریز آمدم.
خاطره‌‌ای از شهید «اسحاق منصوری‌نژاد احمدی»

شهیدی که تمام زندگی‌اش را وقف انقلاب کرد

برادر شهید تعریف می‌کند: پیش از رفتنش به جبهه و آغاز جهاد، در سطح شهر و روستا کتاب توزیع می‌کرد و تمام وقت خود را وقف انقلاب و برنامه‌های انقلابی کرده بود. او تنها کسی در خانه بود که درس می‌خواند و همیشه در حال فعالیت بود.
خاطره‌‌ای از شهید «رمضان سالاری»

شهیدی که در زندگی، معلم خانواده‌اش بود

برادر شهید تعریف می‌کند: برادر شهید م همیشه پشتوانه درسی ما بود و در درس‌هایی که ضعیف بودیم، با عشق و علاقه به ما کمک می‌کرد. برادرم همیشه در کنار ما بود و به زندگی‌مان کمک می‌کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «علی ارزاق»

خون من رنگین‌تر از خون هم‌کلاسی‌هایم نیست

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم به پدرم گفت؛ اگر شما رضایت‌نامه را امضا نکنید، خودم امضا می‌کنم و به جبهه می‌روم؛ چون خون من از دوستان و همکلاسی‌هایم رنگین‌تر نیست. من هم وظیفه دارم در جبهه حضور پیدا کنم و از وطنم دفاع کنم.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم پرتابیان»

روایت شهیدی که توسط منافقین ترور شد

برادر شهید تعریف می‌کند: ابراهیم چون با بسیج و سپاه همکاری داشت منافقین چشم دیدن او را نداشتند. منافقان هرگز نمی‌خواستند تو محله، پایگاه بسیج یا بسیجی وجود داشته باشد برای همین با نقشه قبلی به طور غافلگیرانه به اتوبوسی که برادرم در آن بود حمله کردند.
برادر شهید عسگری در گفتگو با نوید شاهد:

سخن رهبر معظم انقلاب درباره شهید عسگری آبی بر آتش دلتنگی های مادرم بود

ابراهیم عسگری گفت: رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ما درباره شهید فرمودند که «ما ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی همچون شهید عسگری افتخار می‌کنیم»؛ این سخن رهبر انقلاب مانند آبی بر آتش دلتنگی های مادرم بود. البته چندباری نیز شهید حاج قاسم سلیمانی به ما عنایت داشتند و در دیداری با پدر و مادرم از ایشان دلجویی کرده بودند و همه اینها باعث افتخار ما بود.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم خاکی‌زاده»

شهیدی که برای درس خواندن به ساحل می رفت

برادر شهید تعریف می‌کند: یادم هست بیشتر اوقات برای درس خواندن به ساحل می‌رفت و اهمیت زیادی به درس و تحصیل می‌داد. همین علاقه و اشتیاقش به درس باعث شد که پس از پایان تحصیلات، برای آموزش علم به دیگران، سربازی را در قالب سرباز معلمی انتخاب کند.
خاطره‌‌ای از شهید «احمد سالاری»

شهیدی که برای دفاع از وطن، میدان نبرد را انتخاب کرد

برادر شهید تعریف می‌کند: دیدم که احمد با دو نفر از بسیجی‌ها مشغول صحبت است. همان لحظه خمپاره‌ای نزدیکشان فرود آمد، اما خوشبختانه آسیبی ندیدند. همانجا بود که فهمیدیم احمد برای دفاع از وطنش مصمم است و خودش را برای جنگ آماده کرده است.

شهادت را راهی برای رسیدن به معبود می‌دانست

برادرشهید «عبدالله خوشبین ساروکلایی» می‌گوید: علاقه زیادی به شهادت داشتند. شهادت را راهی برای رسیدن به معبود و راه سعادت می‌دانست. در هنگام شهادت دوستانش همیشه دعا می‌کرد که خداوند این لیاقت را به ایشان عنایت کند.
خاطره‌‌ای از شهید «غلام داوری»

پیش از اعلام رسمی شهادت، پدرم همه چیز را می‌دانست

برادر شهید تعریف می‌کند: خودم از زبان پدرم شنیدم که می‌گفت؛ حدود دو یا سه روز قبل از اینکه خبر شهادت فرزندم را رسماً توسط مسئولین وقت بشنوم در خواب دیدم که غلام شهید شده و حتی اطلاع داشتم که از کدام قسمت بدنش نیز مجروح شده است.
خاطره‌‌ای از شهید «نادر سفاری»

اشتیاقی که به شهادت ختم شد

برادر شهید تعریف می‌کند: او علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و همیشه از پدر و مادرم می‌خواست تا با تصمیمش موافقت کنند. سرانجام، وقتی پدر و مادرم دیدند که او مصمم است و اشتیاق زیادی برای این کار دارد، رضایت دادند و او راهی جبهه شد.
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

حساسیت شهید «فرخی‌نژاد» در انتخاب دوست

برادر شهید تعریف می‌کند: اسماعیل با همه دوست بود ولی با عده‌ی کمی رفاقت ویژه داشت، او برای رفاقت کردن ملاک و معیار برای خودش درست کرده بود، برای مثال آن فرد آدم خلاف و بدنامی نباشد، پایبند به ارزش‌های دینی و مذهبی باشد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه