سنندج - صفحه 12

سنندج

آرزوی بزرگش زیارت قبر امام حسین (ع) بود/ گذری کوتاه بر زندگینامه سرباز رشید اسلام شهید فیروز ابراهیمی

به دنبال نماز خواندن و روزه گرفتن، پیروی از امام خمینی (ره) را هم تکلیف خود می‌دانست ...
زندگینامه

در انجام واجبات بسیار مقید بود/ تاملی کوتاه بر زندگینامه سرباز شهید صادق اصلانی

همچون سربازی مبارز در صف اول تظاهرات حضور داشت و گوش به فرمان خمینی کبیر از انجام هیچ خدمتی فروگذار نمی‌کرد...
خاطره

اسراف، گناه است / خاطراتی از شهید فرهاد باپیری

یک بار مهمان داشتیم. مادرم دو نوع غذا پخته بود. برادرم ناراحت شد و گفت مادرجان این کار گناه است. خیلی ها همین نان خشک را هم ندارند...
خاطره

من با جبهه نبرد ازدواج کرده ام/ خاطراتی از شهید اقبال رستمی محمدآباد

وقتی به مرخصی آمد، من موضوع را برای او مطرح کردم. خیلی خونسرد جواب داد من ازدواج کرده ام! تعجب کردم و فکر کردم قصد شوخی دارد...
خاطره

خواست خدا، شهادت احمد بود/ خاطراتی از شهید احمد جعفر رمشتی

احمد خواست بیرون برود. نمی دانم چرا دلشوره پیدا کردم. گفتم شما امروز بیرون نروید. گفت برای آبیاری کردن کفش ندارم و باید بخرم.
مروری بر زندگینامه خلبان شهید محمود فتاحی؛

روحیه ای خستگی ناپذیر داشت

دارای روحیه خستگی ناپذیر بود. هر وقت از عملیات برمی‌گشت خسته نبود به خاطر علاقه‌ای که به امام و انقلاب داشت.با شروع درگیری در کردستان، از همان ابتدا برای کمک به برادران مسلمان کرد به آنجا رفت. در حالی که او تازه از عملیات برگشته بود، از طرف یگان مربوط از او می‌خواهند که مجدد به ماموریتی در شهرستان مریوان منطقه کردستان اعزام شود. او با دل و جان و اشتیاق فراوان قبول می کند و عازم آنجا می گردد در حین اجرای ماموریت مورد اصابت گلوله ضد انقلابیون قرار می گیرد و به شهادت می‌رسد.
خاطره

محیط بانان به کدامین گناه به شهادت رسیدند/ خاطراتی از محیط بان شهید معمر مرغوبی

به راستی احساسات مردم جریحه دار شده بود. همه از بی گناهی و مظلومیت این چهار نفر محیط بان صحبت می کردند. بای ذنب قتلت؟ ...
خاطره

احسان به هم نوع/ خاطراتی از محیط بان شهید مسعود علیخانی

پس از خداحافظی بلافاصله می رود و بدون اینکه کسی بفهمد، دو تخته فرش می خرد و به دوستش کادو می دهد...
خاطره

اجابت دعا/ خاطراتی از شهید مرتضی ذبیحیان

به مسجد نزدیکی در آن محل رفتم و شروع به دعا خواندن و التماس از خدا کردم. هنوز تمام نکرده بودم که صدای گریۀ مرتضی را به گوش خودم شنیدم...
خاطره

دلسوز مردم بود/ خاطراتی از شهید لقمان وکیلی تجره

پرسیدم این ها را چه کار می کنی؟ گفت پسرم ما غذایی نداریم و هر روز از همین ها استفاده می کنیم. من هم فقط هزار تومان در جیبم بود که با تاکسی به خانه بیایم. پول را به پیرزن دادم و خودم پیاده به طرف خانه راه افتادم. برای همین دیر آمدم.
خاطره

شهادت درحین انجام وظیفه/ خاطراتی از محیط بان شهید کمال حسین پناهی قروچای

گفتند کار سلفی ها است. خداوند انتقام این چهار انسان بی گناه را می گیرد. خون آن ها به ناحق ریخته شد...
خاطره

ضدانقلاب عامل بدبختی مردم بودند/ خاطراتی از شهید فتح الله زمانی دادانه

همسرم با هیئت واگذاری زمین و جهاد سازندگی و سپاه و... همکاری داشت و برای مردم خودش کار می کرد...
خاطره

دستگیری از فقرا/ خاطراتی از شهید ساسان سامانی

پیرمرد گفت : نه آقا. پسر شما یک شب مرا از دست چند شخص ولگرد و معتادی نجات داد که می خواستند هم پولم را ببرند و هم وسایلم را. پسر شما با شهامت نجاتم داد. تازه پس از آن هروقت می توانست به من کمک می کرد..
خاطره

این لباس شهادت من است/ خاطراتی از شهید امید طهماسبی

چندبار با این لباس قدم زد و بعد از کمی فکر کردن گفت : این ها لباس شهادت من است. با همین لباس شهید می شوم...
خاطره

شهادت همسرم بااولین سالگرد ازدواجمان مصادف بود/ خاطراتی از گروهبانیکم شهید امجد محمدی قصریان

ناگهان ماشینی را دیدم که عکس بزرگی از امجد روی آن نصب کرده بودند. دیگر نفهمیدم چه خبر است و از هوش رفتم...
خاطره

برادرم؛ حلالم کن/ خاطراتی از شهید یدالله مردانی

برادرم! تو در واقع مثل پدر مادرم بوده ای و مرا بزرگ کردی. خیلی برایم زحمت کشیدی...
خاطره

شکست نقشه ضد انقلاب/ خاطراتی از شهید عبدالله ملک محمدی

خواست خدا بود که ضدانقلاب موفق نشد و من هم دست ها و صورتم بشدت سوخت.
خاطره

شکرگزار الطاف الهی بود/ خاطراتی از شهید حسن قدرشناس

حسن همیشه بعد از نماز، از ته دل از خدا سپاس گزاری می کرد...
خاطره

خیرخواه مردم بود/ خاطراتی از شهدای فجرآفرین کردستان/ شهید عثمان احمدی

او با وجود اینکه آنها را از قبل نمی شناخت اما برای کمک به مصدومین و نجات آنها از مرگ حتمی بخش از خون خود را اهداء کرده بود و حتی یک روز بعد از اهداء خون به عیادت آنها رفته بود. ..
خاطره

ضدانقلاب در لباس سپاه پاسداران/ خاطراتی از شهید یوسف الله ویسی

یوسف بیرون می رود. آنها خود را همکار یوسف معرفی کرده وحتی با او دست می دهند...
طراحی و تولید: ایران سامانه