انور

هنگام گذاشتن میت در قبر، انور یواش در گوش بغل دستی اش گفته بود که من هم به زودی به شهادت خواهم رسید. بهتر است بغل این قبر، برای من هم قبری آماده کنید...

دانش آموزان برای شرکت در مراسم شور و شوق خاص خود را داشتند. انور هم صبح زود در سیل جمعیتی که به سوی پارک در حرکت بودند گم شد...

روز شهادتش اصرار داشت به او اجازه دهم تا در راهپیمایی شرکت کند ،ابتدا من راضی نبودم وبه او اجازه ندادم، امّا وقتی اشک در چشمانش حلقه زد دلم لرزید و تسلیم خواسته اش شدم...

او یک شب قبل از شهادتش به من گفته بود که تا آخرین قطره خونی که در بدن دارم از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع خواهم کرد...

اندكي پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي‌و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران به بسيج سپاه پاسداران سنندج پيوست و به دفاع از آرمانها و اهداف ارزشمند انقلاب و مقابله با عوامل خود فروخته در منطقه پرداخت، علاوه بر سلاح گرم ،سلاح تبليغاتي را نيز عليه دشمن به كار گرفت. ...

در اغلب عملیات ها مسئولیت گروه ضربت گردان به عهده او بود و در کمال جوانمردی در میادین رزم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت و به افتخار جانبازی نائل گردید و هر بار پس از بهبودی نسبی برای رویارویی با دشمن در کنار رزمندگان سپاه اسلام حاضر می‌شد....

او هم با لبخندي از روي مهر و دلسوزي گفت‌، مگر چه اتفاقي مي‌افتاد‌، فوقش مي‌مُردم گفت نه آقا‌، خدا نكند‌، اين چه حرفي است‌، دشمنت بميرد‌....