«شهید حسن ساویزشه ماربیگلو»؛ روایتی از همرزمان شهید را در سالروز شهادتش می خوانید؛
آرپیجی را روی شانه هایش جا به جا کرد ، نشانه رفت و ماشه را کشید . چشمانش را بست ؛ گوش هایش تیز شده بود ؛ صدای انفجار آمد ؛ چشمانش را باز کرد ؛ شعله های قرمز از تانک زبانه می کشید و صدای الله اکبرهم رزمهایش فضای دشت را ملکوتی کرده بود.