نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
برگی از خاطرات؛
«برادر شب خواب دیدم شهید شده‌ام و در داخل میدان مین مانده‌ام از بلندی به جنازه نگاه می‌کردم، ولی جنازه‌ام دست نداشت به‌خاطر همین گفتم بیایم در رودخانه، غسل شهادت بکنم شاید دیگر فرصتی نباشد. من خنده‌ی طولانی و بلندی کردم و گفتم به‌خاطر همین است که می‌گویم شب پرخوری نکن ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«شما پیدایان ناپیدائید با آن که سال‌ها می‌گذرد باز کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرمان، بوی شما لاله‌های خدایی را می‌دهد، ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

برگرفته از خاطرات رزمندگان بوشهری دفاع مقدس؛
«در آن لحظه پر از اضطراب، شهید علیرضا ماهینی مدام از ما میخواست ذکر بخوانیم و خصوصاً آیــه هشت سوره یس را قرائت کنیم. آیه ای که بعداً در تمامی سالهای جبهه ورد زبان بچه‌های رزمنده بخصوص بچه‌های گروه شناسایی بود ...» ادامه این خاطره را در متن خبر بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

«همزمان یک نفر گفت یک، دو، سه و آن‌ها پا‌های خود را به زمین می‌کوبیدند و می‌گفتند الله. همین پا کوبیدن‌ها، عراقی‌ها را به این فکر فرو برده بود که اسرا در حال حفر تونل هستند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

«نزدیک غروب روح‌الله و الیاس با چند نفر دیگر، کف پشت‌بام یکی از ساختمان‌های محل استقرار دور هم جمع می‌شوند. آن‌ها برای هم جوک تعریف می‌کنند و می‌خندند، اما الیاس برخلاف آن‌ها حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زند چه برسد که بخواهد شوخی هم بکند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۵۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸

روایتی خواندنی از رزمنده‌ کرمانشاهی «مصطفی محمدی»
رزمنده‌ کرمانشاهی «مصطفی محمدی» می‌گوید: یکی از دوستان من به نام بهرامی در رابطه با شهید «اسد مراد بالنگ» می‌گفت؛ شب‌ها که مجروح یا مریض می‌آوردند، اگر ما خواب بودیم در صورت امکان ما را بیدار نمی‌کرد و کارها را انجام می‌داد. رابطه‌ ی ما با او یک رابطه‌ی صمیمی و برادرانه و یک فرمانده‌ی دوست داشتنی بود.
کد خبر: ۵۶۰۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵

«یک کدام‌مان فقط از طرف پدر اجازه داشت که به منطقه برود. به همین جهت با پیشنهاد والدین بین ما قرعه‌کشی شد که بالاخره کدامیک به جبهه برویم و نهایتا قرعه به نام برادرم، سعید افتاد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید ساوه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۴

مادر شهید «علی کشاورزترک»:
«پسرم که به سن سربازی رسید، برای رفتن به جبهه از من اجازه گرفت، از رفتنش راضی بودم. دوست داشت شهید شود، آرزویش همین بود و به آن هم رسید ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «علی کشاورزترک» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۱

شهید «علی محمد حاتمی» هفدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان پلدختر به دنیا آمد. پدرش علی مراد، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته کشاورزی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۴، با سمت تک تیرانداز در چنگوله توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۶۰۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۲

شهید «علی محمد حاتمی» هفدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان پلدختر به دنیا آمد. پدرش علی مراد، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته کشاورزی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۴، با سمت تک تیرانداز در چنگوله توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۶۰۲۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۰

زندگینامه شهید «حسن جان‌بزرگی»؛
حسن از همان ابتدای کودکی رویای پرواز داشت و به همین دلیل مجلات «پرواز دانشمند» و نشریه‌های مربوط به ماشین را مطالعه می‌کرد و همین امر باعث شد از اطلاعات عمومی بالایی برخوردار باشد. سپس به عضویت سپاه درآمد و در سپاه پاسداران شهرستان «ازنا» تعمیرکار شد و چند سال بعد در همانجا بود که هواپیمای دوموتوره ساخت.
کد خبر: ۵۶۰۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۰

زندگینامه شهید «محمدرضا آخوندزاده»؛
بعد از شهادت «محمدرضا آخوندزاده» شهید رحیمی درباره ی ایشان می فرمود: آخوندزاده شهید شد ولی نه مفت و مجانی بلکه ابتدا عده زیادی از بعثی ها را به درک واصل کرد بعد شهید شد.
کد خبر: ۵۶۰۲۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۹

خاطرات شهدا ی دانش‌آموز دبیرستان پاسداران قزوین با حضور دانش‌آموزان روایت شد.
کد خبر: ۵۶۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶

تصویر سردار شهید «محمود قلی‌پور» با استفاده از شیوه‌های نوین گرافیکی و بهره مندی از هوش مصنوعی توسط معاونت فرهنگی بنیاد شهید وامور ایثارگران استان گیلان طراحی شده است که در ادامه می‌بینید.
کد خبر: ۵۵۹۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵

تصویر سردار شهید «مهدی خوش سیرت» با استفاده از شیوه‌های نوین گرافیکی و بهره مندی از هوش مصنوعی توسط معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان طراحی شده است که در ادامه می بینید.
کد خبر: ۵۵۹۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵

«آقامسیب رانندگی می‌کرد. یک آن، بچه ۱۲ ساله‌ای بدون توجه و با سرعت وارد خیابان شد و با ماشین بهش زدیم. بچه نقش زمین شد. مردم جمع شدند تا ببینند برایش چه اتفاقی افتاده است ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۹۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴

«ابوالفضل پیش از شهادتش در سفر‌هایی که به سیستان و بلوچستان می‌رفت، بخشی از برنامه‌هایش کمک مالی و معنوی به محرومین آن مناطق بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «ابوالفضل خوئینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۹۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۲

«وقتی از برادرم می‌پرسیدند برادرت که رفته جبهه، تو دیگر کجا می‌روی؟ جوابی می‌داد که همه را وادار به سکوت می‌کرد. می‌روم تا امام زمانم را ببینم و راهی خرمشهر شد تا در عملیات بیت‌المقدس شرکت کند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۹۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

برگی از خاطرات شهید «میوه‌چین»؛
«گاهی اوقات هم شهید میوه‌چین به نوعی کادر پادگان را کنار هم جمع و وانمود می‌کرد که گویا امشب برنامه خشم شب داریم که بچه‌ها هم توی خوابگاه‌ها، نگهبان تعیین کرده و مراقب می‌شدند که اگر ما آمدیم سریع واکنش نشان دهند ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹

«اولین مواجهه من با بیمار، یک نوجوان ۱۵ ساله بود که از ناحیه صورت آسیب‌دیده بود و به‌شدت خون‌ریزی داشت وقتی چشمم به او افتاد ضعف کردم و دست و پایم به لرزه درآمد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸