لذت قران شبانه
شهید هاشم امیری
نـــام پدر : حیدر
تاریخ تولد : 1344/۰۶/02
تاریخ شهادت : 1365/۰۸/07
محل تولد : گناوه (روستای عباسی)
محل شهادت : آب های نیلگون خلیج فارس
آرامگاه : گلزاز شهدا گناوه
خاطره ای از زبان پدر شهید
پدر شهید میگوید طی ماموریتی که زمان آن مشخص نیست و درست به یاد ندارد شهید زنده یاد ماموریت پیدا میکند که با همراه عدهای از دوستان به وسیله دو ناو یدکش ، چهار دستگاه لودر و مقداری هم مهمات را به جزیره فاو ببرند وی میگوید : در این راه هواپیماهای جنگی عراق با دیدن ناوها آنها را مورد حمله قرار میدهند و یکی از یدکشهای ما مورد اصابت موشک بعثیهای عراق قرار میگیرد و منهدم میگردد ولی با لطف خدا و یاری خداوند بزرگ با اینکه مثل باران مورد هدف قرار گرفته بودند بالاخره به مقصد که همان فاو بود میرسند و با کمترین تلفات ، مهمات ها را تحویل میدهند و آن طور که پدر شهید از زبان شهید میگفت : فقط تایر یکی از لودرها آتش گرفته بود که آن هم مهار شد وی میگوید : با رسیدن به مقصد و لنگر انداختن ، تمام بدنه ناوها را گل مالیدند تا نیروی عراقی نتوانند آنها را به راحتی ببینند و مورد حمله قرار دهند .
پدر شهید میگوید : برای حمله به نیروهای عراقی شهید زنده یاد همراه تعداد زیادی از بچههای شیراز مامور میشوند که در جزیره با عبور از رودخانه به دشمن و مدافع و استحکامات بعثی عراق ضربه وارد کنند و در موقع گذشتن نیروها از آب با اینکه تعداد زیادی از بچهها از آب گذشته بودند و فقط یکی از قایق ها هنوز در آب بود و یکی از روحانیون مبارز و راننده قایق در آن بودند نیروهای دشمن از وجود ما آگاه شدند و ما را با آر پی چی و اسلحههای دیگر مورد حمله قرار دادند و با وجود اینکه شهید برای کمک و انتقال روحانی و راننده قایق به این طرف آب آمده بود بر اثر انفجارهای پی در پی ترکش به بینی و زیر چشم آنها برخورد کرد و بیهوش شدند و در همان لحظه قایق را هم به وسیله آر پی چی میزنند که روحانی به شهادت میرسد ولی جوان راننده قایق با لطف خدا به آب میپرد و زنده میماند .
شهید هاشم امیری را در حالت بیهوش کامل به پشت جبهه منتقل میکنند و سپس وی را با هواپیما یا هلیکوپتر به تهران و بیمارستان منتقل میکنند که شهید در بیمارستان عمل میشود و ترکش از صورت وی بیرون میآید وقتی به هوش میآید عدهای از مردم را در کنار تحت خود میبیند و با وجود اینکه هنوز اطراف بیمار را گرفته بود فکر میکند که به خانوادهشان خبر داده شده این ها افراد خانواده خود و اقوام او هستند ولی بعد فهمیدند که عدهای از مردم خدا دوست مردم تهران هستند که به عیادت وی آمدند .و سرانجام پس از یک هفته بستری به خانه بر میگردد لازم به یاد آوری است که در این مدت خانواده با خبر نبودند و هنوز چند روزی از استراحت وی نگذشته بود و بخیههای وی کشیده نشده بود که دوباره به محل خدمت خود بازگشت و گفت بخیهها را حتماً خواهم کشید و نگران من نباشید .
پدر شهید با ذکر برخی از صفات خدا پسندانه در وجود شهید و ایمان به خداوند متعال و یگانگی وی و اعتقاد کامل به ائمه اطهار و امامان میگوید :در یکی از روزها که تازه به مرخصی آمده بود پس از گفتگوی طولانی با پدر و مادر از پدر اجازه میخواهد که چون تازه از راه رسیده و خسته است برای مدتی به استراحت بپردازد و شب را در اتاقی جداگانه سپری کند . پدر گفت : نیمههای شب که بیدار شدم صدای دلنشین قرآن را شنیدم و تعجب کردم که چه کسی در این نیمه شب قرآن میخواند و وقتی که خوب گوش کردم فهمیدم صدا از خانه است که خود شهید در آن خوابیده پس به آن اتاق رفتم و در را باز کردم دیدم خود شهید دارد قرآن میخواند : گریه میکند از او سوال کردم که چه میخوانی و چرا گریه میکنی ؟ گفت : اگر سواد داشتی و میتوانستی این کتاب یعنی قرآن را بخوانی هیچ وقت خوابیدن را بر خواندن قرآن ترجیح نمیدادی و تمام وقت قرآن میخواندی ؛ پس شهید را در حال خود تنها گذاشتم و برگشتم .
پدر شهید میگوید : در یکی از روزها که به مرخصی آمده بود و دور هم جمع بودیم و صحبت میکردیم من به شوخی به شهید گفتم : که پدر جان دیگر من پیر و از کار افتاده هستم و دیگر توانایی کار را ندارم تو دیگر باید اینجا بمانی و کمک من باشی تو خدمت خود را به اسلام کرده ای و حالا باید به من کمک کنی ولی شهید با شنیدن این سخن ناراحت شد و از پدر دل آزرده شد .
پدر شهید میگوید : همان شب خواب دیدم که دو نفر با پایه های آتشین از آسمان پایین آمدند و خواستند که مرا با آن پایهها بزنند و میگفتند : که چرا جوان ما را از سخنت آزرده کردی و مانع از رفتن وی به جبهه هستی و من در خواب با اینکه ترسیده بودم با ذکر نام خداوند و التماس به اینکه من او را آزاد گذاشتهام و کاری به کار او ندارم . صبح از خواب بیدار شدم این را به شهید گفتم و او را با صلوات به جبهه فرستادم .
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر