سرباز،در سواد سويدا
شهید حيدر بردستاني
نام پدر: غلام
نام مادر: فاطمه
محل تولد: بردخون
نوع حضور در جبهه: سرباز
تاريخ شهادت: 17/10/1360
تاريخ تولد: 19/7/1340
محل شهادت: گيلان غرب
تحصيلات: ديپلم(صنايع فلزي)
مسئوليت(هنگام شهادت): سرباز
محل دفن: گلزار شهداي بردخون
سرباز،در سواد سويدا
تابستان طولاني بردخون ،تا توانسته بود سرو روي آفتاب سوخته اهالي را به بازي آتش و باد گرفته بود. خاك و باد و آتش ،آب را كم داشتند ،تا قريه را نماد آفرينشي دگرباره براي تماشاي رهگذران اين ديار ،نشان دهند مردم صبور بردخون آب را تنها در سايه تشنگي مي جستند و چون دل به لطف آفريدگار دنيا داشتند ،دنيا را نيز در مهار شكيبايي خويش ،ازتوسني باز داشته و رام وآرام خود كرده بودند .پائيز آغاز شده بود ؛ اگر در اين حاشيه جغرافيايي نبودي ،برگريزان و سرما و شكوه زردي آن را تماشا مي كردي ،اما اين اقليم كه تنها در دو فصل مي نشيند و بر مي خيزد ،دل به شكستن آرام كمر تش بادهاي سوزان و شرجي هاي نفس گير بسته ، و مهر را در مهرباني ناچيز پاييزي به استقبال رفته بود .
روز نوزدهم مهرماه سال 1340 خورشيدي نيز آغاز شد . آفتاب-كه روزهاي زيادي را پاي بر كتف استوار مردان صحرا آشناي بردخون كوبيده بود – آرام (و شايدشرمگين آنچه از او بر سر آن مردان آمده بود) روي در بلنداي آسمان نهاده بود .
((حاج غلام بردستاني ))كه رفته رفته روزگار سر و رويش را سپيدتر از آنچه بود مي خواست ،همچنان در تلاش و تكاپوي نان آوري ،كمر به پرونگ هاي ضخيم داده و پاي بر تنه محكم نخل ها فشرده بود ،تا توشه زمستان پيش روي زن و فرزندوميهمانهاي فراوان خود را تهيه كرده باشد.
او به همرا همسرش ((فاطمه)) راضي به رضاي آفريدگارشان و سپاسگزار لطف و كرمش بودند، چه ،در خانه فرزنداني داشتند كه به نيكو ترين شكل ممكن تربيت شده بودند ؛ و آن روز هم انتظار قدوم پنجمين فرزند ،در عمق جانشان گل داده بود . بعد از ظهر همان روز، صداي همهمه شادماني، ((حاج غلام)) را در كپري كه مجلسي او بود، از خواب بيدار كرد .به آرامي چپيه از روي برداشت و لبخندي مليح، شادي دلش را نمايان كرد .سري به آسمان بلند كرد و سپاسي ديگر را ،به خاطر عطاي نعمتي ديگر نثار خداي خوبيها و مهربانيها كرد … قنداقه((حيدر)) را به دست((حاج غلام)) دادند،تا با صداي بم، اما آرام خود، اذاني آميخته با حزن و اندوهي رشك انگيز در گوش ((حيدر)) نوزاد فرو گويد … زن هاي همسايه و ساير هم ولايتي ها به پرسش حال و احوال فاطمه-همان ((دي محمد)) بردخون- آمدند. بعد از ظهر خانه حاج غلام ،از بوي ((صلوات)) و((شكرخدا)) و اسپند و قاتق مرغ محلي پر شده بود ،تا اهل خانه و ميهمانان بزم تولد ((حيدر)) همچنان تاغروب،شادي هيجان آميز خود را بروز دهند . محمد، يوسف و حسين؛ سه برادر بزرگتر؛ در لاف كودكانه اي ،خواهران خود را در جدلي معصومانه پس مي راندند، چرا كه نوزاد يك برادر بود … صحنه هايي از اين دست ،نمايش هاي نانوشته و في البداهه اي بودندكه ((حاج غلام)) پا به سن گذاشته و ((دي محمد)) مادر را به ذوق بردن وا مي داشتند…
هوا رفته رفته رو به سردي گراييد . ابرهاي پراكنده به دلجويي مردمان تابستان زده آن حوالي آمدند . گريه هاي شيرين حيدر ،در ميان خانه لبريز از صفا و معنويت حاج غلام ،برادران و خواهران حيدر را در اضطرابي اشتياق آلود فرو مي برد ،اما جنبيدن لب پدر و آرامش زاهدانه در اشتياق را از اضطراب مي سترد …
حيدر هم روي به رشد و بالندگي گذارد . زيبايي كم نظير جسماني او با حركات شيرين و دلنواز كودكانه همراه شد . و بدين گونه هفت بهار در سايه خوبيهاي پدر و مادر ،حيدر را دست به دست كردندو حيدر هفت ساله شد،تا همچون گلي به چمني ديگر حواله شود ؛چمني سبز به نام دبستان،كه دبستان فولادي بردخون بودوبسياري از خوبان بردخون پرور ده آن بودند.
☼☼☼
شهيد ((حيدر)) تحصيلات دوره ابتدايي را در مدرسه كاهگلي فولادي بردخون به پايان برد . راه كوتاه خانه تا مدرسه را به همراه دوستان خود طي مي كرد ،تا گام ها را براي برداشتن در راه هاي طولاني تر در جاده پيش رويش استوارتر سازد . آموزگاران آن روزها ي ((حيدر)) او را به غايت دوست مي داشتند. حيدر صورت و سيرت نيكو را در توازي زيبايي همراه كرده بود . هوش و استعداد درخشانش معلمان او را حيرت زده كرده بود.
بسياري از كودكان آن روزگاربردخون ،با اتمام دوره ابتدايي ،هم به علت نبود مقاطع بالاتر در ده و هم به دليل ضعف بنيه مالي يا دست به چوب شباني مي بردند و يا به جرگه كارگران و كشاورزان مي پيوستند ؛ اما حيدر، اگرچه در اين زمينه ، روزي برتر از ديگران نداشت ،با همت خود و حمايت پدر زحمتكش خود،به همراه تعدادي از دوستانش با وجود تمام سختي ها ،تحصيلات راهنمايي خود را نيز در شهر ((دير))آغاز كردوبه عنوان يكي از دانش آموزان ممتاز،اين دوره تحصيلي را نيز با تمام گرفتاريها و سختيهاپشت سر گذارد. شهيد ،با همه سختيها يي كه براي تحصيل در دوره راهنمايي كشيده بود ،براي ادامه تحصيل در دوره متوسطه نيز عزم خود را جزم كرد. بوشهر و هنرستان فني جابر بن حيان (حاج جاسم بوشهري) سومين آموزشگاه دوران تحصيل حيدر بود،كه آن شهيد عزيز ديپلم(( صنايع فلزي )) را از آنجا اخذ كرد 0 پايان دوره متوسطه او با آغاز جنگ تحميلي وتعطيلي دانشگاهها همراه بود 0بدين سبب او كه از برترين استعدادههاي استان بود از رهسپار شدن به دانشگاه باز ماند ، تا منطقه محروم بر دخون ومردم آن كه تا همان مرحله نيز به وجود او افتخار مي كردند از شكوفايي علمي او محروم بمانند……
حيدر ، پس از اخذ ديپلم با افتخار لباس مقدس سربازي به تن كرد،وبا اندوخته اي ازدانش و فرهيختگي علمي و معنوي ،در كسوت سربازان ميهن اسلامي در آمد . ماههاي پايان سربازي او ،روزهاي آخر عمر كوتاه او نيز بود، و گويي تقدير الهي وجود نازك او را فراغتي دنيوي نمي خواست ؛از اين رو شهد گواراي شهادت را در ميان تپه ماهورهاي بهشتي صفت گيلانغرب به كام او فرو ريخت و قامت سرو گونه او واژگون گرديد ،تا مينوي جاوداني حضرت پروردگار ماوايش باشد…
☼☼☼
حيدر دومين لاله اي بود كه جسم رشيدش در گلزار شهداي بردخون دفن شد . شهادت او بردخون و مناطق اطراف را تحت تاثير قرار داد، خانه پدري ايشان 40 شبانه روز را در سوگواري و ماتم با حضور گسترده مردم به سر برد .
سردار شهيد، يوسف ؛با سخنراني هاي حماسي خود، با وجود داغ فراق برادر نازنين بر دل، همواره جهاد و شهادت را در چنين روزهايي براي جوانان داغدار هجي مي كرد.
(( حيدر )) براي بردخون آنقدر دوست داشتني بود، كه در تشييع جنازه او جواناني از دوستان او به اغما فرو رفتند.
رفتي ولي كجا به دل جا گرفته اي
دل جاي توست گرچه دل از ما گرفته اي
بگذار تا ببينمش اكنون كه مي رود
اي اشك از چه راه تماشا گرفته اي
وصيت نامه
اينجانب سرباز وظيفه ،حيدر بردستاني، ساكن بردخون ،در حدود يكسال پيش به سربازي اعزام شدم . سربازي هستم كه نه براي رفع مسئوليت و گرفتن كارت پايان خدمت ،بلكه براي هر گونه فداكاري و از جان گذشتگي در راه ميهن اسلامي خود حاضرم.
اكنون كه دارم وصيتنامه خودم را بر كاغذ مي نگارم در دشتهاي گيلان غرب در چادر انفرادي خود به ميهن اسلامي خود كه مورد تهاجم ارتش مزدور بعث عراق قرار گرفته مي نگرم . ساعت 30/11 روز 8/10/60 است و آنچه وعده دا ده اند قرار است امشب در خط مقدم جبهه برويم و به همين زودي تپه اي از خاك ميهنم كه در دست مزدوران عراقي است باز پس گيرم ،من و ديگر برادران سرباز بسيار مفتخريم از اينكه اين ماموريت رابه ما داده اند و با ايماني راسخ و اتحاد و يكپارچگي خود بر قلب دشمن به زوال رفته (صدام)يورش برده وآنان را تا بغدادبه عقب برانيم وانشا الله پرچم اسلام عزيز بر خاك عراق برافراشته داريم و از خداوند بزرگ آرزو مي كنم كه از آنجا كه هميشه ياور مستضعفان و ملت شريف ايران است، كه جز براي عشق به الله و جهاني كردن حكومت الله كه همان حكومت مستضعفان است كوشش نمي كنند ،اين بار ما را نيز در اين ماموريت ياري كرده تا بتوانيم آنچه كه در توان داريم در اين راه انجام دهيم . اما ملت شريف ايران امروز كه موقع پس دادن امتحان ماست و خداوند در اينجا مي خواهد بندگان را آزمايش كند چه خوب ما امتحان خود را درست پس دهيم . ما آرزو مي كنيم در اين ماموريت خود با افتخار كامل بر دشمن شكست خورده پيروز شويم و با سربلندي كامل برگرديم . اما اگر لياقت كشته شدن در اين راه بزرگ را دارم كه چه خوب ؛به قول مولاي متقيان نه مرگ آنقدر تلخ و نه زندگي آنقدر شيرين كه انسان در هراس باشد ؛پس چه خوب كه انسان در راه عقيده و ميهنش جان خود را بدهد و چه شيرين مرگي كه در راه الله باشد .
به همشهريان خود مي گويم : اي مردم شريف بردخون ،دنباله رو خط امام بزرگوار كه همان خط مستقيم الله است باشيد و امام را كه هديه اي از طرف خداوند است ياري كنيد. مقداري پول نزد مادرم و برادرم محمد مي باشد ، صرف امور خيريه و اماكن عمومي نماييد . در اينجا همگي شما را به خدا مي سپارم . مرادر كنار برادرم بلال بزرگوار دفن نماييد .
به اميد پيروزي اسلام بركفر و جهاني شدن حكومت الله
سرباز وظيفه حيدر بردستاني
8/10/60 گيلان غرب
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر