شهدای فتح خرمشهر
سه‌شنبه, ۰۴ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۰۹
نوید شاهد_ خاطره ای شنیدنی از محبت شهید مبارک جمالی به والدینش از زبان خواهر شهید تقدیم حضورتان می کنیم.

به گزارش نوید شاهد بوشهر؛شهید مبارک جمالی در سال ۱۴ در روستای کنارآبادی از توابع استان بوشهر در خانواده ای فقیر چشم به جهان گشود . به علت فقر مادی و فاقد مدرسه بودن روستا شهید موفق به کسر علم دانش نگردید. و در همان اوان زندگی دوش به دوش پدر به کارهای کشاورزی و کارگری پرداخت وی سالی چند بار به اتفاق پدر جهت تامین امرار معاش خانواده اش بطور موقت به بوشهر می رفت پس از جمع آوری پول ناچیزی به روستا باز می گشت.

شهید به علت فقر مادی و اداره نشدن خانواده اش در سال ۱۳۵۶ از روستای کنارآبادی به روستای چغادک نقل و مکان کرد در اینجا بود که ۱ شغل بنائی را یاد گرفت چند سالی به بنائی پرداخت که اسرانجا با اوج گیری انقلاب اسلامی نیز به همراه مردم حزب الله بوشهر در تظاهرات و مبارزاتی که بر علیه رژیم منفور پهلوی می‌شد شرکت فعالانه داشت سرانجام به اتفاق گروهی از برادران که از طرف بسیج سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان بوشهر عازم جنگ علیه صدامیان کافر بودند راهی جبهه گردید پس از شرکت در عملیات فتح المین برای ملاقات خانواده به دیار خود بازگشت ومجددا” بدون اطلاع خانواده که خدای نکرده شیطان وسوسه کند و مبادا از رفتن به جبهه جلوگیری نمایند و به اتفاق برادران بسیجی خود به جبهه رفت تا اینکه در مورخه ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات جبهه بیت القدس بر اثر ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گردید و بنا به وصیت نامه صادقانه اش جسد شهید را در روستای چغادک کنار همسنگرانش به خاک سپردند.

خواهر شهید جمالی از محبت شهید به والدینش می گوید :  

شهید بزرگوار به پدر و مادر خود بسیار احترام می گذاشت . منزل مسکونی او ، با منزل مسکونی پدرمان کنار هم بود . بین این دو منزل ، دیوار خاصی به منظور جدا کردن آن ها وجود نداشت و همیشه می گفت که تا وقتی زنده هستم ، بین  ‏خانه خودم و پدرم ، دیوار حائل نخواهم ساخت تا همیشه صدای پدر و مادرم را بشنوم و وجود آنها را در خانه ی خود احساس کنم .

محبت «شهید مبارک جمالی» به والدینش

خاطراتی از شهید جمالی از زبان فرزند شهید:

عشق به مسجد: حدوداً سال ۱۳۶۰ بود که در حوالی منزل شهید قطعه زمینی جهت بنای مسجد امیرالمؤمنین(ع) خریده بودند. قبل از ساخت ، شهید در اول وقت نماز تکه فرشی را از منزل بر می داشت و با انداختن فرش در آن زمین باعث و بانی شرکت مردم جهت خواندن نماز در آن محل می گردید.

طبیب بزرگ :

روزی شهید به قصد مداوای خود و برای مراجعه به دکتر به شهر رفته بود در آن جا وقتی که برادران اعزامی به جبهه را می بیند، تصمیم خود را تغییر داده و به آن برادران ملحق می شود و لباسهای شخصی خود را به یکی از همسایگان میدهد و می‌‌گوید: سلام مرا به خانواده ام برسانید و بگوئید: من پیش طبیب بزرگم رفته ام.

خدا حافظی:

یکی از همرزمان که همسایه و دوست صمیمی شهید بود تعریف می‌کند که: ساعتی قبل از اینکه می خواستند بچه ها را جهت اعزام به خط مقدم آماده کنند، شهید را دیدم به طرفش رفتم در حالی که داشتم با او خداحافظی می کردم به من  گفت : تا می‌توانیم همدیگر را ببوسیم که این آخرین خداحافظی ما می باشد.

 منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده