امام خمینی (ره) واسطه ازدواج من با همسر جانبازم شد
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ حضرت زینب (س) قهرمان دلیری بود که شجاعت و مقاومت بینظیر را با مهربانی و پرستاری بازماندگان حماسه بزرگ عاشورا درآمیخت و الگوی زنان و مردان عالم، نماد دلیری و مهرورزی، اسوه تمام عیار ایثار و مجاهدت، پرهیزکاری و پرستاری شد.
و اما اینک صبر و بردباری همسران جانبازان، ادامه فرهنگ عاشورایی و دنبالهرو حرکت حضرت زینب (س) است. اینک به پاس زحمات پرستاران همچون همسران جانبازان قطع نخاعی، با همسر جانباز ۷۰ درصد «عباس خنسیر» گفتگو کردیم که حاصل این گفتگو را تقدیمان میکنیم.
همسر جانباز ۷۰ درصد قطع نخاعی «عباس خنسیر» این چنین خود را معرفی کرد: سلام بر امام زمانم و سلام بر نایب بر حقش حضرت امام خامنهای (مدظله العالی)
من مریم باقری نجف آبادی از شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان و متولد سال ۱۳۵۱هستم. دوران کودکی، نوجوانی و تحصیلات خودم را در نجف آباد گذراندم. بعد از اتمام دوران دبیرستان در فروشگاه دانشگاه اصفهان به کار مشغول شدم ولی چون مسیر کار به منزل بسیار دور بود از ادامه کار منصرف شدم.
برای اینکه اوقات بیکاری خودم را پر کنم، در کلاسهای فنی و هنری همچون خیاطی و شیرینیپزی ثبت نام کردم و تا قبل از ازدواجم، سرگرم این هنرها بودم. بعد از اینکه ازدواج کردم چند کار اداری به من پیشنهاد شد اما به دلیل وجود شرایط خاصی که همسرم داشت، ترجیح دادم تمام وقتم را در کنار ایشان باشم.
باقری در ادامه همسر خود را معرفی کرد و گفت: همسرم عباس خنسیر متولد سال ۱۳۴۶ از استان بوشهر است که مقاطع تحصیلی خود را در بندرگاه از توابع استان بوشهر گذراند، در زمان جنگ تحمیلی در پایگاه مقاومت محله خود (پایگاه شهید صدوقی) به عنوان یک بسیجی مشغول به فعالیت شد و با وجود علاقه وافری که به جبهه داشت، به علت کمی سن، با اعزامش به جبههها موافقت نمیشد.
همسرم در سال ۱۳۶۴ با اصرار فراوان در سن ۱۷سالگی توانست به جبهه اعزام شود و در آن زمان پس از عملیات والفجر ۸ در شهر فاو بر اثر ترکش خمپاره به ستون فقرات از ناحیه نخاع مجروح شد و از آن زمان تاکنون جانباز قطع نخاعی محسوب میشود.
امام خمینی(ره) واسطه ازدواج من با همسر جانبازم شد
باقری درخصوص نحوه آشنایی خود با جانباز اینگونه بیان کرد: نحوه آشنایی بنده با همسرم، به طریقی در همین کلاسهای هنری صورت گرفت. کلاس شیرینی پزی که میرفتم، با یکی از کارآموزان آنجا که او نیز همسر جانباز قطع نخاعی بود آشنا شدم و رابطه صمیمی پیدا کردم به طوری که به منزل آنها رفت و آمد داشتم و از نزدیک با سختیهای زندگی مشترک با یک جانباز آشنا شدم. همین امر باعث علاقهمندی من نسبت به ازدواج با یک جانباز شد.
در شهرستان ما یک نقاهتگاه بود که جانبازان بعد از سپری کردن دوره درمانی خود در بیمارستانها، برای طی کردن دوره نقاهت خود به این آسایشگاه مراجعه میکردند و چون استان بوشهر چنین مرکزی نداشت، عباس آقا هم بعد از بستری شدن در بیمارستانهای شیراز، مشهد و اصفهان برای ادامه درمان و فیزیوتراپی با توجه به گرمای هوای استان بوشهر و اکثرا تابستان ها به مرکز اصفهان مراجعه میکرد. آنجا با جانبازان زیادی دوست شد که یکی از دوستانش همسر دوست خودم بود. همسر دوستم که از علاقه مندی من برای ازدواج با جانباز مطلع شده بود، این موضوع را با عباس آقا مطرح میکند تا با بنده آشنا شود.
این همسر جانباز افزود: سال ۱۳۷۱ بود که اولین دیدار ما شکل گرفت و طی یک جلسه دیدار، پیشنهاد ازدواج با من را مطرح کرد. من هم جریان این دیدار را با خانواده مطرح کردم که پدرم شدیداً مخالفت کرد. دلیل مخالفت پدرم این بود که هر دو در یک شهر نبودیم و این مخالفت تقریبا یک سال طول کشید. آن زمان هنوز موبایل نبود و من از طریق دوستم از عباس آقا خبر میگرفتم، بعد از یک سال همسرم برای بار دوم به همراه خانوادهاش به نجف آباد آمد و برای بار دوم با مخالفت پدرم مواجه شد. وقتی که میخواستند به بوشهر برگردند، با عنایت خدا پدرم خواب امام خمینی (ره) را میبیند، بعد از دیدن این خواب پدرم رضایت داد که مجدد به خواستگاری بیایند و به یاد دارم در همان روز، عباس آقا با خانوادهشان برگشتند و مراسم بله برون و عقد را در همان شب برگزار کردیم.
همسرم چشم و چراغ منزل من است
وی از خصوصیات اخلاقی همسرش اینچنین گفت: همسرم از نظر اخلاقی مرد بسیار صبور نسبت به شرایط جسمی خاص خود است. با این همه درد و رنجی که سالهاست تحمل میکند و روزبهروز هم با توجه به بالا رفتن سن این دردها اضافهتر میشود، گاهی من به خاطر صبوری همسرم برای تحمل این همه درد و رنج گلهمند میشوم اما او هیچ گونه شکایتی برای وضعیت جسمی خود ندارد و همیشه شاکر درگاه خداوند است. همسرم چشم و چراغ منزل من است و خدا را من شاهد میگیرم با اینکه بیش از ۳۰ سال از زندگی مشترکمان میگذرد ولی روز به روز وابستگی من به همسرم بیشتر میشود به طوری که من برای دیدن خانوادهام که در نجف آباد زندگی میکنند، در سال یک بار و به مدت 3 روز میروم، در واقع نمیتوانم از او دور بمانم و او را تنها بگذارم زیرا همسرم به دلیل شرایط خاص جسمیاش قادر نیست به مسافرت برود.
تشویق و تبلیغ جانباز برای جوانان
باقری همچنین بیان کرد: همسرم در ایام ماه محرم صفر، ایام فاطمیه و ماه مبارک رمضان در حسینیه محل بندرگاه در تمام مراسمات شرکت میکنند و گاهی شرکت در این جلسات برایشان واقعا سخت و مشکل است ولی با استفاده از دارو و مسکن، اصرار بر حضور در این جلسات را دارد. من همیشه نگران حال ایشان میشوم و گاها بعد از برگشتن از این جلسات دچار تب و لرز شدید میشود ولی و به من می گوید حضور من در این جلسات، آن هم با ویلچر تشویق و تبلیغی برای جوانان و نوجوانان محل می شود، به خاطر اینکه جوانانی که زمان جنگ را درک نکردند و ایشان را به طور کامل نمیشناسند از همدیگر سوال میکنند که چرا او روی ویلچر است و بعد از اینکه متوجه میشوند وی از جانبازان جنگ تحمیلی است، بیشتر در مورد جنگ و جبهه سوال میکنند. بارها شده جوانانی به ایشان مراجعه کردند و درخصوص دوران هشت سال دفاع مقدس سوالاتی کردند.
خاطرات تلخ و شیرین زندگی مشترک با یک جانباز قطع نخاعی
باقری از خاطرات تلخ و شیرینی زندگی مشترکشان با جانباز اینچنین روایت می کند: به یاد دارم در اوایل ازدواجمان که هنوز برای پرستاری همسرم تجربه کافی نداشتم، مشکلاتی جهت کمک به نشستن در ویلچر و تخت بود که متاسفانه چندین بار همسرم را از ویلچر به زمین انداختم.
باقری ادامه داد: یک بار برای درمان به تهران رفته بودیم و در آسایشگاه خانوادگی مخصوص جانبازان اسکان داشتیم، آن زمان موبایل نبود و خانوادهها برای ارتباط با ما به پذیرش بیمارستان زنگ میزدند. یک روز من برای خرید وسایل مورد نیاز از آسایشگاه بیرون رفتم بعد از چند ساعت وقتی برگشتم، وارد اتاق که شدم دیدم همسرم پایین تخت افتاده است. هر آنچه در دستانم بود به زمین ریختم و گریه کنان دویدم به سمتش، دلیل افتادنش را جویا شدم او گفت: از منزل ما با پذیرش بیمارستان تماس گرفتند پرستاران ما را صدا زدند و برای جواب تلفن سعی کردم خود از تخت بر روی ویلچر بروم اما ترمز ویلچر باز شده بوده و حرکتش باعث شد به کف اتاق که فاقد فرش و موکت بود بیافتد، آن لحظه تلخ را هیچ موقع فراموش نمیکنم.
و اما خاطرات شیرین ما هم بیشتر به مسافرتهای زیارتی مثل کربلا، مشهد و مکه برمی گردد و چون اکثر این مسافرتها با کاروان جانبازان بوده، ما با جانبازان و خانوادههای دیگر از سراسر کشور آشنا میشدیم و هنوز هم با خیلی از آنها در ارتباط هستیم.
دعا میکنم در قیامت، شرمنده حضرت زینب(س) نشوم
وی گفت: سختیهایی در زندگی با جانباز وجود دارد که در مقابل سختیهای حضرت زینب (س) در کربلا، روز عاشورا و بعد از اسارت، قابل مقایسه نیست و من همیشه سعی کردم در هنگام سختی از ایشان الگو بگیرم و از خدا و حضرت زینب (س) در زندگی مشترکم صبوری و استقامت بخواهم. گاهی که از سختی روزگار به تنگ می آییم دستم را به آسمان میگیرم و از خدا درخواست می کنم به من صبری همچون صبر حضرت زینب (س) دهد تا در قیامت شرمنده مادرمان حضرت زهرا(س) و دخترش حضرت زینب(س) نشوم.
توصیه به جوانان
باقری در پایان گفت: توصیه من به نسل جوان این است که در این برهه از زمان که دشمن بوسیله فضای مجازی سعی در گرفتن حیا، عفت و غیرت از جوانان چه مردان و چه زنان در حال هستند، بایستی روحیات معنوی خود را با حضور در مجالس اهل بیت، مسجدها، پایگاههای بسیج و خواندن زندگی نامه شهدا، بالا ببرند و با الگو پذیری از زندگی ائمه اطهار (ع) راه درست و حق را انتخاب کنند تا ان شالله مورد توجه این بزرگواران قرار بگیرند و زندگی دنیا و آخرتشان تضمین عنایتشان قرار بگیرد.
گفتگو از حدیثه کامیاب